بهائیت وشیخیه
قرآن کریم همواره مسلمانان را به معاد و روز رستاخیز وعده داده است. با توجه به آیات قرآن کریم در مییابیم که معاد مورد نظر قرآن (که از اصول اعتقادی مسلمانان است)، معاد جسمانی میباشد. این در حالیست که شیخ احمد احسایی، بر خلاف تمامی دلایل مُتقن، منکر معاد موعود قرآن شده و به معاد روحانی ملتزم شده است.
حسینعلی نوری در کتاب ایقان خود مدعی میشود، آیات 210 سورهی بقره و 10 سورهی دخان، اشاره به او داشته و ربطی به موضوع قیامت ندارد. این در حالیست که سیاق این آیات، در خصوص کافرانی است که منکر پیامبری حضرت محمّد (ص) بوده و منظور از آمدن خداوند، اِحاطهی او بر منکران است؛ نه آمدن اشخاصی مانند علیمحمد باب و حسینعلی بهاء !
یکی از برنامههای آیین بهایی که به موضوع فقر و محرومیت پرداخت، پس از اشاره به اصل تعدیل معیشت، افزود: معضل فقر و غنا وقتی از جنبهی شخصی حل نگردد، به جنبهی اجتماعی سرایت پیدا میکند. اما لازمهی تحقق این اصل، در درجهی اول، پایبندی رهبران دینی به سادهزیستی میباشد. این در حالیست که شوقی افندی هیچگاه به این موضوع پایبند نبوده است.
کارشناسان بهائی، با اشاره به تعلیم تعدیل معیشت در بهائیت، تلویحاً اسلام را مروج و مؤیّد فقر معرفی کردند. این در حالیست که راهکارهای فراوانی در اسلام برای مقابله با فقر و جلوگیری از دو قطبی شدن جامعه بیان شده است. از آن گذشته رهبران بهائی، با احکامی نظیر حلّیت رِبا، در جهت مخالف این مسیر حرکت و تنها به ابراز شعار اکتفا نمودهاند.
ابوالفضل گلپایگانی روایتی از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل کرده با این مضمون: اُمّتی که ابتدایش من و انتهایش حضرت مسیح است، خوار نخواهند گشت. گلپایگانی حضرت مسیح در این روایت را به حسینعلیبهاء تفسیر کرده. در پاسخ میگوییم: این روایت دلالت بر آمدن دینی جدید نداشته و با توجه به روایات دیگر، حضرت مسیح (ع)، پیرو حضرت مهدی (عج) خواهد بود.
با بررسی احکام فرقهی بهائیت و مقایسهی آنها با یکدیگر به این باور میرسیم که صدور چنین احکامی، از جانب خدای حکیم بسیار بعید است. به طور مثال در بهائیت، شخصی که ضرر مالی بزند، حکم به تبعید، داغ گذاشتن بر پیشانی و سوزاندنش میشود. این در حالیست که مجازات متعرض به ناموس، تنها پرداخت جریمه نقدی به بیتالعدل تعیین شده است!
پیامبرخودخواندهی بهائی از جانب خود، احکامی غیر حکیمانه به خدای تعالی نسبت داده است. از جملهی این احکام جواز رِبا، بخشش گناه زناکار با پرداخت پول به نهاد رهبری این فرقه، واگذاری مقام شارعیت الهی به رهبران و انکار معاد میباشد. با ملاحظهی همین موارد محدود، به غیرحکیمانه و غیرالهی بودن اساس این مسلک پی خواهیم برد.
در یکی از برنامههای شبکه آیین بهائی که به موضوع پرهیز از جنگ و خشونت پرداخته شد، «بهائیت» به عنوان پایانی بر جنگ خشونت معرفی شد. این درحالیست که مسلک بهائی هیچگاه اقدام عملی در خصوص پرهیز از جنگ انجام نداده و تنها دچار شعارزدگی شده است. حقیقت آنست که آموزهی پرهیز از کلّیهی جنگها، برای حمایت از حامیان متجاوزشان بوده است.
رهبران بهائی، تفسیر بیسابقهای از جهان پس از مرگ ترسیم کردهاند. آنان قیامت متصور اسلام را موهوم و بهشت و جهنم را به ایمان و عدم ایمان مردم به خود تفسیر کردهاند. این در حالیست که تأویل آیات الهی از معنای اصلیشان، بر اساس تعالیم بهائی جایز نیست و موهوم خواندن قیامت به معنای از بین بردن عامل بازدارنده برای انسانهاست.
از جمله تعالیمی که بهائیان آن را اصل مترقی مسلک خود میدانند، تطبیق دین، با علم است. هرچند که پیامبرخواندهی این فرقه، اظهاراتی در تناقض با این اصل داشته، اما عبدالبهاء آن را به او نسبت داده است. گذشته از آن، میان بافتههای باب و بهاء با علم، سازگاری نبوده و تمام عالمان بیطرف، آثار آنها را مَملو از اَغلاط نوشتاری و محتوایی میدانند!
رِبا به معنای زیادی سودی که وام دهنده از قرضگیرنده میگیرد، در ادیان الهی حرام اعلام شده و در کتاب آسمانی قرآن از آن، تعبیر به جنگ با خدا و رسول شده است. اما پیامبر خودخواندهی مسلک بهائی با نادیده گرفتن این مسئله و چشمپوشی از آثار سوء آن، همسو با نظام سرمایهداری و زرسالاران یهود، به جواز آن حکم نموده است !
در دوران استعمار ملّتها به دست ابرقدرتها، عواملی خودفروخته سعی در هموار کردن مسیر آنها نمودند. از جملهی این افراد، غلام احمد قادیانی در هندوستان و حسینعلی نوری (بهاءالله) در ایران هستند. ادعاهای مشابه آن دو، نظیر نسخ اسلام و نهی از جهاد و دفاع از وطن، حکایت از آن دارد که سناریوی آن دو، به دست یکی و آن هم استعمار نوشته شده است.
استبدادگران جهانی هنگامی که با قدرت مذهبی و تأثیر آن بر جریانهای مقاومت مردمی و مقابله با استعمار مواجه شدند، به فکر پرورش تفکر جدایی دین از سیاست در جوامع اسلامی افتادند. در این راستا تشکیلات بهائیت به عنوان نوکر خوش خدمت آنها، در این زمینه فعالیت دارد. اما باید دانست که تعالیم جامع اسلامی با سیاست عجین گشته است.
امیرکبیر، صدراعظم دورهی قاجار بود. وی خدمات بسیاری داشت از جمله سرکوب و دفع بابیان. او پس از اینکه آشوبها و جنگهای داخل کشور را دید، تصمیم گرفت عامل اصلی این جریانها (که علیمحمد باب بود) را اعدام کند. پس از اعدام باب، بابیان و بهائیان از امیرکبیر کینه به دل گرفتند و حتی در سخنان و گفتههای خود، امیرکبیر را مورد توهین قرار دادهاند.