دلایل حقانیت پیشوایان بهایی
نویسندگان بهائی با طرح این پرسش که "اگر پیشوایان بهائی ناحق بودهاند، پس چرا افرادی تا پای جان از آنان پیروی کردهاند؟" در تلاشند تا این مقاومت پیروان را به عنوان دلیلی بر مشروعیت پیشوایان خود معرفی کنند. این در حالیست که اگر کشته شدن در راه عقیده دلیلی بر حقانیت آن عقیده باشد، پس مسلک وهابیهای انتحاری از بهائیت به حق نزدیکتر است!
جناب عبدالبهاء، از جهانگیری ادعای پیامبری پدر خود، با تعبیر برهان عقلی یاد کرده است. این در حالیست که اولاً: جهانگیری ادعای حسینعلی نوری، چگونه میتواند به عنوان دلیلی بر حقانیت او قرار گیرد؟! ثانیاً: بر فرض پذیرش این ادعا به عنوان برهانی عقلی، میبایست بدانیم که چنین دلیلی، حداقل در حق پیامبرخواندهی بهائیت صادق نیست.
بهائیان با ذکر آیاتی از سورهی حاقه، مدعیاند اگر شخصی به دروغ مدعی رسالت شود، خداوند او را از بین خواهد برد. در پاسخ گوییم: اولاً: این آیات مربوط به پیامبر اسلامند که رسالتش پذیرفته شده؛ حال آنکه مدعیانی چون باب و بهاء نه مورد خطاب این آیهاند و نه میتوان آیه را به آنان تسری داد. ثانیاً: این ادعا با هدایت اختیاری انسان تنافی دارد.
پیامبرخواندهی بهائیان در توجیه ناتوانی خود از توان پاسخ به درخواست معجزهی مردم، اساساً حجیت معجزه را منکر میشود و تنها کلمات انبیاء را بزرگترین نشانهی مظهریت آنان معرفی میکند. این در حالیست که وی از یکسو حجیت عامهی کلام الهی را منکر شده و آن را قابل تأویل میداند و از سویی دیگر دلیلیت معجزه را منکر میشود!
بهائیان تجلی خداوند در حسینعلی نوری را توجیه ادعای خدایی او میدانند. این در حالیست که اولا: هیچ انسانی نمیتواند مظهر کامل ذات الهی باشد. ثانیا: منظور از تجلی، ظهور قدرت خداوند بر وجود انسانی پاک است نه واگذاری مقالم الوهیت ثالثا: ادعاهای حسینعلی نوری ارتباطی با تجلی ندارد رابعا: قرآن کریم به امثال بهاءالله، وعده دوزخ داده است.
بهائیان استقامت و شهرت را به عنوان دلیلی بر حقانیت خود معرفی میکنند. این ادعا در حالیست که استقامت و شهرت پیشوایان بهائی را نمیتوان پذیرفت (چرا که بهائیت در دو قرن فعالیت تنها 7 میلیون جمعیت دارد و پیشوایان این فرقه عملا خود را تکذیب کردهاند) و بر فرض پذیرش لازم میآید پیامبرانی چون حضرت موسی (علیه السلام) تکذیب گردند.
پیشوایان بهائی که به دلیل عدم حقانیتشان، قادر به پاسخ درخواست معجزهی مردم نبودند، روی به انکار دلیلیت معجزه آورده و آن را مخالف عقل پنداشتند. این در حالیست که فطرت انسانی اقتضا دارد، شخص مدعی نبوت، توان ارائهی دلیلی بر اثبات حقانیت خود داشته باشد تا از این طریق، مدعیان دروغین از فرستادگان الهی، تمییز داده شوند.
عباس افندی در توجیه عجز پدر خود از پاسخ به درخواست معجزهی مردم مدعی میشود: «اگر معجزات را برهان اعظم خوانیم، دلیل و حجت از برای حاضرین است نه غائبین». این ادعا در حالیست که با تصدیق پیامبران بعدی و رسیدن خبر متواتر از معجزهی پیامبر، حقانیت پیامبر برای غائبین نیز حجیت مییابد.
مبلّغ بهائی با استدلال به گفتهی پیامبرخواندهی بهائیان مدعی شد: مخالفت انسانها با مدعی پیامبری، دلیل بر حقانیت او میباشد. این در حالیست که مدعیان پیامبری بسیاری در طول تاریخ آمده، مخالفین بسیاری پیدا کرده و حتی بهائیان نیز به عنوان پیامبری آنان را قبول ندارند. اما بیشک ارائهی چنین دلایل سبکی، تنها از مدعیان دروغین برمیآید.
علیمحمد باب، در دلیل بر حقانیت خود میگوید: چون چشم و گوش و بینی و دهان با خودِ چهره، پنج میشود و باب نیز طبق حساب اَبجد، پنج است و هاء که حرف اول کلمهی هویت و به عدد اَبجد پنج است، پس من مهدی یا باب آنم. عجیب است بهائیان، از یکسو دلیلیت معجزه را منکر میشوند و از سویی دیگر، چنین دلایل سبکی در حقانیت پیشوایانشان ارائه میدهند!
مبلّغ بهائی در راستای اثبات حقانیت پیامبرخواندهی بهائیان مدعی شد: نفوذ و بقای ادعای پیامبری شخصی، دلیل بر حقانیت او به شمار میرود. این در حالیست که اگر صحت این دلیل را بپذیزیم، لازم میآید پیامبرانی نظیر حضرت نوح (علیه السلام) دروغین به شمار آمده و ناپیامبرانی نظیر مانی و گورونانک؛ پیامبر شمرده شوند!