ادعاي قائميت باب

  • 1392/02/23 - 02:26
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در صفحه 317 کتاب تلخيص تاريخ نبيل چنين آمده: «در شب دوم پس از وصول به تبريز حضرت باب جناب عظيم را [2] احضار فرمودند و علنا در نزد او قائميت اظهار نمودند، عظيم چون اين ادعا را شنيد در قبول متردد شد حضرت باب به او فرمودند من فردا در محضر وليعهد و حضور علماء و اعيان ادعاي خود را علني خواهم کرد
bab

ادعاي قائميت باب
سال هزار و دويست و پنجاه و نه بود که سيد کاظم رشتي؛ سرسلسله شيخي‏ها از جهان رخت بربست و براي خويشتن جانشين معرفي نکرد پيروانش براي يافتن رکن رابع و شيعه‏ ي کامل به تکاپو افتادند؛ پس از چندي جمعي از آنان دور حاج کريمخان کرماني که از شاگردان رشتي و تا اندازه‏اي مرد مطلعي بود گرد آمدند، برخي، ديگران را انتخاب کردند؛ گروهي متحير بودند، تا اينکه در سال 1260  علي‏محمد به دستياري ملا حسين بشرويه وارد گود شده و خود را رکن رابع و جانشين سيد رشتي و بالاخره باب امام غايب خوانده اين گروه را به پيرامون خود گرد آورد،

دقیقا مشخص نيست سيد علي‏محمد از آغاز هواي مهدويت و قائميت و سوداي رسالت و پيامبري را در سر مي‏پروراند و دنبال موقعيت مناسب مي‏گشت، تا آنچه در دل خويش پنهان ساخته علني و آشکار سازد؟ يا چنين منظوري نداشت و در ابتداء همه‏ ي خواسته‏ اش همان بابيت بوده که بر زبان مي‏راند؟ سرانجام درگيريها و حوادث پيش‏ بيني نشده اين فکر را در وي پديد آورد و مسير او را عوض نمود تا آنجا که خود را قائم، مهدي، نقطه، رب و خدا ناميد.  
آنچه مسلم است وي در اوائل کار، فقط مدعي بابيت بود و خود را مأمور از ناحيه‏ ي حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف قلمداد مي‏نمود، و همه گفته‏ ها و نوشته‏ هاي خود را علنا به آن حضرت نسبت مي‏داد، و ابدا از مهدويت و قائميت و نسخ احکام اسلام و تأسيس آئين جديد و غيره سخني به ميان نمي‏ آورد.

اين حقيقت را دلائلي چند مسلم مي‏دارد:  
1- باب در کتاب احسن القصص خويش که در آن اوان تأليف نموده در سوره ‏ي ملک که نخستين سوره‏ ي آن کتاب است چنين مي‏گويد:   «الله قد قدر ان يخرج ذلک الکتاب في تفسير احسن القصص من عند محمد بن حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب علي عبده لتکون حجة الله من عند الذکر علي العالمين بليغا».  
خداوند مقدر فرمود که اين کتاب در تفسير احسن القصص (سوره‏ ي يوسف) از ناحيه محمد فرزند حسن فرزند علي فرزند محمد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بيرون آمده به دست بنده‏ اش (علي‏محمد) تا حجت خدا از طرف ذکر (علي‏محمد) بر جهانيان ابلاغ گردد.  
و نيز در پنجاه و هشتمين سوره‏ ي همين کتاب گويد:  
«يا سيد الاکبر ما انا شي‏ء الا قد اقامتني قدرتک علي الامر ما اتکلت في شي‏ء الا اليک و ما اعتصمت في الامر الا عليک. و انت الکافي بالحق و الله الحق من ورائک المحيط، يا بقية الله قد افديت بکلي لک و رضيت السب في سبيلک و ما تمنيت الا القتل في محبتک.  
اي آقاي بزرگ؛ من چيزي نبودم، نيروي تو مرا بر اين کار واداشت، در هيچ کاري جز به تو توکلي نکرده‏ ام، در اين کار نيز به تو چنگ زده‏ ام، و تو به تنهائي بر حق کفايت مي‏کني و خداي حق به همه‏ ي چيزها احاطه دارد، اي بقية الله (لقب ويژه‏ ي امام قائم عليه‏ السلام) همه‏ ي هستي ام را فداي تو نموده و در راه تو به سب و ناسزا تن در دادم و آرزوئي به جز کشته شدن در راه تو ندارم.  

باب در اين گفته با صراحت تمام هر گونه اجمال و ابهام، خود را مأمور از طرف بقيةالله مي‏داند [1]  و مطالب و گفته‏ هاي خود را بر وي نسبت مي‏دهد، و او را با نام و نام پدر و نياکان بزرگوارش تا به علي بن ابي‏طالب معرفي مي‏نمايد.  
2- اشراق خاوري در کتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 130 مي‏نويسد. «باب در مراجعت از مکه در بوشهر چند روزي اقامت نمود و قدوس را پيش از خود فرستاد و رساله‏ اي به او داد و دستور داد به چيزهائي که در آن رساله نوشته شده عمل کند، از جمله دستورات اين بود که:  
بر اهل ايمان واجب است در اذان نماز جمعه اشهد ان عليا قبل نبيل باب بقية الله را اضافه کنند.»  
يعني گواهي مي‏دهم علي پيش از نبيل (چون نبيل و محمد هر دو به حساب ابجد 92 هستند باب صلاح دانسته از علي‏محمد علي پيش نبيل تعبير کند) باب بقيةالله است.  

3- در صفحه 317 همين کتاب چنين آمده: «در شب دوم پس از وصول به تبريز حضرت باب جناب عظيم را [2]  احضار فرمودند و علنا در نزد او قائميت اظهار نمودند،
عظيم چون اين ادعا را شنيد در قبول متردد شد حضرت باب به او فرمودند من فردا در محضر وليعهد و حضور علماء و اعيان ادعاي خود را علني خواهم کرد و براي اثبات ادعاء به آيات تحدي خواهم نمود و به جز آيات به ساير مطالب متمسک نخواهم شد، عظيم گفت من آن شب تا صبح نخوابيدم، بالاخره پس از فکر و تأمل به قائميت او ايمان آوردم چون باب چنين ديد گفت ببين امر چقدر مهم است که امثال عظيم‏ها به شک مي‏افتند.»  
آيتي در الکواکب الدريه صفحه 49 مي‏ نگارد «اينجا لازم است گفته شود که در ابتداي طلوع عموما از کلمه باب چنين استنباط مي‏شد: که مراد از باب کسي است که واسطه‏ ي بين آن حجت موعود و خلق است.

و نيز از کلمه مبشر ظهور که گاهي در حق او گفته مي‏شد و در کلمات نقطه اولي نيز زياد گفته شده گمان مي‏رفت که مراد مبشر ظهور محمد بن الحسن يا اينکه مبشر ظهور مهدي است.»  
راستي اگر باب علنا و صراحتا گفته بود من مهدي موعود و قائم منتظر هستم رتبه شارعيت و ربوبيت دارم، دوران آئين اسلام به آمدن من سپري شد پس از اين بايد به شريعت و آئين من عمل نمائيد چه جاي توهم بوده و چرا مي‏بايست مردم او را باب و مبشر و وجود حضرت محمد بن الحسن بدانند.  
از اينها و نظائرشان ( که خوشبختانه کم هم نيست ) به خوبي دانسته مي‏شود باب تا جريان مجلس وليعهد در تبريز يعني سال 1263 ادعائي جز بابيت نداشته و هيچ کس حتي نزديکترين ياران و اصحاب باب، نه تنها ادعاي قائميت را از وي نشنيده بود بلکه احتمال چنين چيزي را هم نمي‏داد چنانکه عظيم در اين تاريخ براي اولين بار، آن را شنيد و متردد و حيران گرديد و هر چه راجع به بعثت او در همين کتابها و غير اينها نوشته شده دروغ، افسانه و کاملا بي‏ اساس است.

يکي از آن دروغها براي نمونه اين است ، آيتي در الکواکب الدريه مي‏نويسد: «شب جمعه پنجم جمادي‏ الاولي سنه 1260 هجري نقطه اولي بغتة در منزل خود نزد ملاحسين بشرويه‏ اي اظهار مقصد خود نمود در حالي که گذشته بود از شب سه ساعت و يازده دقيقه و گذشته بود از سن شريفش بيست و پنج سال و بالجمله نزد ملاحسين مهدويت و قائميت اظهار نمود.»  
اشراق خاوري پس از نقل اين موضوع مي‏گويد: «نخست ملاحسين اين ادعا را از وي نپذيرفت و با باب به مباحثه برخواست چون معلومات او را بالاتر از حدود توانائي بشر ديد حقيقت بر وي کشف شده ايمان آورد.»  
تفسير عبدالبهاء: بد نيست در پايان اين گفتار سخني را که ميرزا عباس در اين باره گفته است مطلع باشيد.  
«همچه گمان بود که مدعي وساطت فيض از صاحب الزمان است بعد معلوم و واضح شد که مقصودش بابيت مدينه‏ ي ديگر است که اوصاف و نقوش در کتب و صحايف خويش مصرح است.»  
منظور عبدالبهاء از مدينه‏ ي ديگر پدرش حسينعلي بها است و مي‏خواهد چنين وانمود کند که مقصود باب از بقيةالله و قائم و حجت منتظر و مانند اينها حسينعلي بوده است.  
ما نمي‏دانيم عبدالبهاء چگونه بر خود اجازه داده گفته‏ هاي باب را چنين تفسير و تأويل کند در صورتي که خود باب شخص مورد نظر خويش را با اسم و رسم و با نام و نام نياکان با صراحت کامل معرفي نموده است.  
و ديگر کيست که نداند حسينعلي بهاء در سلک مريدان و پيروان باب بوده آن هم نه از پيروان درجه يک بلکه جزء مريدان درجه دو يا درجه سه.  
آيا امکان دارد که باب، بابيت يکي از پيروان خود را ادعا کرده و خويشتن را مأمور از طرف او معرفي نمايد؟!  
 

پاورقی:

[1] بعدها که دعوي استقلال نمود، و گفت من مهدي موعود و پيامبر مستقل هستم ديد اين ادعاء با سخناني که مدتها گفته من واسطه‏ ي ميان امام و مردم هستم، او شهر دانش و من در آن مي‏باشم، هيچگونه سازگار نيست دستور داد نوشته‏ هاي پيشين او از جمله احسن القصص را شسته از بين ببرند، و بنا به گفته ميرزا جاني در نقطة الکاف صفحه 145 دستور خود را بدين گونه توجيه نمود «لاجل ضعف الخلق قدري مطالب را تنزل دادم تا خلق بتوانند او را ادراک نمايند و لذا اين بود حکم نمودم تفسير سوره‏ ي مبارک يوسف را با آب بشويند» خوشبختانه اين دستور وي عملي نشد و کتاب احسن القصص و ساير آثار وي در دسترس باقي ماند.
[2] عظيم مردي بود به نام ملا علي از اهالي خراسان در اوائل دعوت باب به وسيله بشرويه‏ اي به او گرويده و از مشهد رهسپار شيراز شده ملازم وي گرديد. همواره سايه‏ وار دنبال باب بود و هيچ گاه حتي در مسافرتها و تبعيدها از او جدا نشد.

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.