این واقعه زمینه اقرار ابوبکر بر عدم صلاحیت خلافتش بود

  • 1397/04/06 - 15:35
خلفایی که شایستگی جانشینی پیامبر را نداشتند، در مناسبتهای مختلف، خود اقرار و اعتراف به چیزی را کردند که به آن منصوب نشده بودند، اما بعد از رحلت پیامبر به خاطر هوا و هوس دنیوی وارد آن شدند؛ لذا خلفا هر از گاهی که از سؤالات دیگران عاجز می‌شدند، دست به دامن حضرت علی (علیه‌السلام) می‌شدند.

خلاصه مقاله
برای مسلمانان همین بس که خلفایی که لیاقت و شایستگی خلافت و جانشینی پیامبر را نداشتند، در مناسبت‌های مختلف، خود اقرار و اعتراف به چیزی را کردند که به آن منصوب نشدند، اما بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به خاطر هوا و هوس دنیایی وارد مقوله‌ای شدند که نباید می‌شدند. لذا خلفای غاصب، هر از گاهی که کارشان بیخ پیدا می‌کرد و از سؤالات دیگران عاجز می‌شدند، دست به دامن حضرت علی (علیه‌السلام) می‌شدند، به صورتی‌که عمر بیش از هفتاد بار عاجز از جواب دادن بود و گفت: «لولا علی لهلک عمر.»

متن مقاله
بعد از رحلت پیامبر اکرم، برخی از اصحاب آن حضرت که گروه اندکی را تشکیل می‌دادند، در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و از میان خود یک نفر را به عنوان جانشین پیامبر برگزیدند، در حالی‌که خوب می‌دانستند که خدا و رسولش کس دیگری را انتخاب کرده‌اند. چرا که پیامبر در روز -یوم الانذار- که شروع رسالتش بود ایشان را به اقوام و خویشان خود به عنوان جانشین معرفی کردند.[1] و در آخرین حج خود -حجه الوداع- نیز در منطقه غدیر خم که حجاج بیت الله الحرام به شهرها و محل زندگی خود برمی‌گشتند، بار دیگر این امر مهم را با خطبه‌ای مفصل و با عبارت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه ...» ایشان را به عنوان جانشین خود به همگان معرفی کردند.[2]
در هر صورت اطرافیان پیامبر نگذاشتند تا این امر مهم صورت پذیرد. کسی‌که وارث علم نبّی و حامل علوم عرش الهی بود را کنار زدند و خودشان بر خلافت تکیه زدند، در حالی‌که لیاقت و شایستگی آن را نداشتند و بارها و بارها به آن اقرار و اعتراف کردند.
مثلاً ابوبکر طی یک جریانی خود مستقیماً به این قضیه جانشینی اشاره می‌کند و اقرار صریح می‌کند که لیاقت و شایستگی این امر مهم را نداشته و باید کس دیگری -حضرت علی (علیه‌السلام)- این مسئولیت را می‌گرفت. او طی یک سؤالی که از جواب دادن به آن سؤال عاجز شد، بر بالای منبر رفت و گفت: «أقیلونی فلست بخیرکم.[3] مرا رهایم کنید، من بهترین شما نیستم.» کنایه از این‌که شایستگی کرسی خلافت را ندارم.
و آن جریان تاریخی این بود که بعد از وفات پیامبر اسلام مردی یهودی داخل مسجد شد و سراغ وصیّ پیامبر را گرفت، مردم ابوبکر را به او نشان دادند. این مرد یهودی نزد ابوبکر رفت و گفت می‌خواهم سؤالاتی بپرسم که جز پیامبر و وصیّ او کسی جواب آن را نمی‌داند. ابوبکر گفت هر چه می‌خواهی بپرس. یهودی گفت به من خبر بده از آن‌چه برای خدا نیست و از آن‌چه در نزد خدا یافت نمی‌شود و از آن‌چه خدا نمی‌داند؟ ابوبکر گفت: ای یهودی! این سؤالات زنادقه و منکران خداست و او را طرد کردند. ابن عباس که حاضر در مجلس بود، گفت شما با این مرد یهودی به انصاف عمل نکردید، ابوبکر گفت: مگر نشنیدی چه می‌گوید؟ ابن عباس گفت: اگر جوابی برای او دارید که هیچ و گرنه وی نزد علی (علیه‌السلام) ببرید تا به سؤالات او پاسخ دهد، زیرا من خود شنیدم که رسول خدا درباره‌ی علی فرمود: «اللهم اهد قلبه و ثبّت لسانه؛ یعنی خدایا دلش را هدایت کن و زبانش را -از خطا- باز دار.»
پس او را نزد حضرت بردند و ابوبکر به علی (علیه‌السلام) گفت او از من سؤال زندیقان را می‌پرسد. حضرت به او فرمود: ای یهودی چه می‌گویی؟ و او هم همان سؤالات خود را تکرار کرد. امام علی (علیه‌السلام) فرمود: اما آن‌چه را که خدا نمی‌داند، مضمون گفتار شما مردم یهود است، که می‌گویید عزیر پسر خداست و خدا برای خود فرزندی نمی‌شناسد. اما آن‌چه نزد خدا یافت نمی‌شود، پس آن ظلم به بندگان است که خدا منزه از آن است، و اما آن‌چه برای خدا نیست، شریک است. آن مرد یهودی با شنیدن این جواب‌ها شهادتین را گفت. در این هنگام، ابوبکر و دیگران که حاضر در مجلس بودند به حضرت گفتند: «یا مفرج الکروب» یعنی ای از بین برنده‌ی افسردگی‌ها و برطرف کننده غم‌ها و ناراحتی‌ها.[4]
در روایت دیگری این طور آمده که: وقتی حضرت این طور پاسخ دادند، صدای فریاد مردم بلند شد و ابوبکر گفت: «یا کاشف الکروبات انت یا علی! فارج الهمّ؛ یعنی ای برطرف کننده‌ی غصه‌ها تو یا علی! زداینده‌ی نگرانی‌ها هستی». آن‌گاه ابوبکر بر بالای منبر رفت و گفت: «أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم.» چون عمر بن خطاب این مطلب را از ابوبکر شنید، برخاست و گفت: ای ابوبکر! این چه سخنی است که می‌گویی؟ ما تو را برای خود برگزیدیم و او را از منبر پائین آورد.[5] و این سخن عمر حاکی ازاین است که نباید این‌طور می‌گفتی، در حالی‌که خودش نیز بیش از هفتاد بار عاجز از جواب دادن بود و گفت: «لولا علی لهلک عمر.»[6]

پی‌نوشت:

[1]. تفسیر قرآن العظیم، ابن کثیر، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، (1419ق)، ذیل آیه شریفه.
[2]. مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج3 ص118 شماره4577- ص119 شماره4578.
[3]. شرح السیر الکبیر، سرخسی، الشرکه الشرعیه الاعلانات، بدون طبعه، (1971م)، ج1 ص36.
[4]. علی بن ابی‌طالب امام العارفین، غماری، مکتبه القاهره، قاهره، مصر، ص99.
[5]. ملحقات احقاق الحق، شوشتری، کتابخانه عمومی آیه الله نجفی مرعشی، قم، ایران، ج8 ص240.
[6]. تفسیر کبیر، فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج21 ص22.
استیعاب، ابن عبدالبر، دار الکتب المصری، قاهره، مصر، ج3 ص1103.
نظم درر السمطین، زرندی حنفی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ص130.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.