نفی اختیار از پیامبران در مسلک بهائیت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ نویسندگان بهائی در تلاشند تا با استدلال به برخی آیات قرآنی، هرگونه اختیار را از پیامبران الهی سلب کرده تا شاید از این طریق بتوانند اشتباهات پیشوایان خود را توجیه نمایند؛ همچنان که نویسندگان بهائی در تفسیر آیهی 17 سورهی انفال [1] میگویند: «حضرت رسول، اثر اراده الهی که تیر انداختن بود، به وسیلهاش انجام گرفت. نفس فعل و نفس اراده، مخصوص خدا بود و انجام آن به دست پیغمبر. این نفوس مقدسه در این مقام که مقام مظهریت است، به هیچ وجه ارادهای از خود ندارند».[2]
اما در پاسخ به این ادعای نویسندگان بهائی میگوییم:
اولاً: نفی "رمی" از حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) در این آیهی شریفه، اشاره به توحید افعالی و نه سلب اختیار از حضرت است. لذا این آیهی شریفه، نشانهی امدادهای غیبی برای کسانی است که به اختیار خود ایمان آورده و جهاد کردهاند.
ثانیاً: "اختیار" شرط تکامل و رشد انسان است و اولیای الهی از همین طریق به مقامات رسیدهاند مقامی که به غیر از خواست خدای تعالی، خواستهای ندارند. لذاست که اگر انسانها از اراده و اختیار بیبهره بودند، به مقامی بالاتر از ملائک نمیرسیدند.
ثالثاً: اگر اختیار از پیامبران الهی سلب شده، پس چگونه خدای تعالی دربارهی حضرت یوسف (علیه السلام) میفرماید: «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ... [یوسف/24]؛ وی یوسف را قصد کرد یوسف هم اگر برهان پروردگار خویش ندیده بود قصد او کرده بود». و یا آنجا که خدای تعالی در مورد حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) میفرماید: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ [حاقه/47-44]؛ اگر او سخنی دروغ بر ما میبست؛ ما او را با قدرت میگرفتیم؛ سپس رگ قلبش را قطع میکردیم؛ و هیچ کس از شما نمیتوانست از (مجازات) او مانع شود».
بنابراین اگر پیامبران الهی از قوهی اختیار بیبهره بودند، امکان خطای ایشان نیز متصور نبود؛ حال آنکه خدای تعالی این ادعا را صراحتاً رد نموده است.
پینوشت:
[1]. «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ... [انفال /17]؛ پس (بدانید که) شما آنها را نکشتید و لکن خدا آنان را کشت، و آن گاه که تو (به سوی آنها تیر و سنگریزه) افکندی تو نیفکندی و لکن خدا افکند».
[2]. احمد حمدی آلمحمد، دلیل و ارشاد، ترجمهی: عبدالحمید اشراق خاوری، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 126 بدیع، ص 36.
افزودن نظر جدید