خلافت حق امیرالمؤمنین
.
پایگاه جامع فرق، ادیان ومذاهب_ برخی برای رد غصب خلافت امیرالمؤمنین که حق ایشان بود، از قسمتی از کلامشان در نهج البلاغه استفاده میکنند و اینطور جلوه میدهند که امیرالمؤمنین خود حکومت را حق خدادادیش نمیدانست و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود نمیشمرد و از هر فرصتی برای بهدست آوردن حقش استفاده نمیکرد.
در پاسخ میتوان سخنان امیرالمؤمنین که خلافت را حق خود میدانست و شکایت از برخی از خویشانش که غاصبین را یاری نمودند، مطرح کرد.
از ایشان در خطبه 2 نهج البلاغه نقل شده است: «کسی را با خاندان رسالت نمیشود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله) اساس دین، و ستونهای استوار یقین میباشند. شتاب کننده، باید به آنان بازگردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند؛ زیرا ویژگیهای حق ولایت به آنها اختصاص دارد، و وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آنها تعلق دارد، هم اکنون (که خلافت را به من سپردید)، حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.[1] امیرالمؤمنین در سخن فوق تصریح کردهاند که خلافت حق ایشان میباشد، اما تاکنون در غیر جایگاه خود قرار داشته، و اکنون که خلافت را به ایشان سپردهاند، حق به جایگاه خویش بازگشته است.
در خطبه 172 نهج البلاغه آمده است: «(در روز شوری) یکی گفت: فرزند ابوطالب! تو بر خلافت حریص میباشی، در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریصتر هستید؛ همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حائل شدید، و دست رد بر سینهام زدید.»[2]
سپس فرمودند: «بار خدایا! از قریش و از تمامی آنها که یاریشان کردند، به پیشگاه تو شکایت میکنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در نادیده گرفتن حقم، مسئله خلافت که تنها از آن من بود، با یکدیگر متحد شدند.»[3]
این موارد و موارد دیگری از این دست که در نهج البلاغه ثبت شده، به وضوح نشان میدهد که امیرالمؤمنین، خلافت را حق مسلم خود میدانست، و اینکه شیعه خلافت را حق مسلم علی (علیه السلام) میداند، اعتقادی است که آن را از کتاب خدا و سنت متواتر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سخنان خود علی (علیه السلام) گرفته است.
پینوشت:
[1]. نهج البلاغه، دار الكتاب اللبنانی، ص47، خطبه 2. «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله مِنْ هَذِه الأُمَّةِ أَحَدٌ ، ولَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْه أَبَداً ، هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وعِمَادُ الْيَقِينِ ، إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وبِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي ، ولَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ ، وفِيهِمُ الْوَصِيَّةُ والْوِرَاثَةُ ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِه ونُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِه!»
[2]. نهج البلاغه، دار الكتاب اللبنانی، ص246، خطبه 172. «وإِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وأَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وبَيْنَه.»
[3]. نهج البلاغه، دار الكتاب اللبنانی، ص246، خطبه 172. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ ومَنْ أَعَانَهُمْ ـ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وصَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ ـ وأَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي.»
افزودن نظر جدید