همراهی بنی امیه با غاصبان خلافت در کتب اهل سنت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تاریخ اسلام خود شاهد کارشکنیهای برخی از اصحاب پیامبر اسلام بوده، بهطوریکه پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و به قدرت رسیدن ابوبکر، بزرگ خاندان بنیامیه یعنی ابوسفیان سر به مخالفت برداشت، او نمیتوانست تحمّل کند که افرادی از طبقات پائین قریش، به حکومت برسند و بنیهاشم و بنیامیه، از قدرت محروم بمانند. از اینرو نزد حضرت علی (علیه السلام) آمد و خواستار بیعت با امام (علیه السلام) شد. در تاریخ وارد شده است که ابوسفیان وقتی وارد خانه امام علی (علیه السلام) شد، اشعاری به این مضمون در مدح آن حضرت سرود:
«بنیهاشم لاتطمعوا الناس فیکم .......... ولاسیّما تیم ابن مرّه او عدیی
فما الامر الاّ فیکم و الیکم ................. و لیس لها الا ابوحسن علی[1]
یعنی فرزندان هاشم، سکوت را بشکنید، مخصوصاً قبیلههای تیم و عدی، در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت، مربوط به شما و به سوی شماست و برای آن جز حضرت علی کسی شایستگی ندارد.»
و از آنجایی که امام علی (علیه السلام) با آگاهی از نیّت پلید او، دست ردّ به سینه او زد و مانع از بیعت او نسبت به خود شد، به او فرمود: «تو در پیکاری هستی که ما نیستیم» چرا که به خوبی از نیّت او آگاه بود و میدانست که هدف او، جز ایجاد اختلاف، چیز دیگری نیست، لذا بهصورت کنایه به نیّت او اشاره کرد و ابوسفیان را مورد ملامت و سرزنش قرار داد و فرمود: «تو جز فتنه و آشوب، هدف دیگری نداری، تو مدتها بدخواه اسلام بودی و مرا به پند و اندرز و نصیحت تو و لشگر سواره و پیاده تو نیازی نیست.»[2] بعد به مردم فرمود: «ایها الناس شقوّا امواج الفتن بسفن النجاه و عرّجوا عن طریق المنافره وضعوا تیجان المفاخره...[3] ای مردم، امواج فتنهها را با کشتیهای نجات درهم بشکنید و از اختلاف و پراکندگی بپرهیزید و تاجهای فخر و برتری را بر زمین قرار دهید...».
در اینجا بود که وقتی ابوسفیان موفق به بیعت با حضرت علی (علیه السلام) نشد و نقشه شوم و پلیدش را نقش بر آب دید، ناگزیر بهطرف حکومت غاصب روی آورد و با سکوت و همکاری با آنان به حزب غاصبان خلافت پیوست، لذا گردانندگان سقیفه بنی ساعده، ابوسفیان را چون بهخوبی میشناختند و از قدرت او آگاهی کامل داشتند، برای جلب رضایت او دست بهکار شدند و خلفای غاصب برای جلب نظر او، صدقاتی را که در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گرد آورده بودند را در اختیار او قرار دادند تا از شرش آسوده و درامان باشند.[4]
این نقشه پیاده شد و چون خود ابوسفیان امیدی به ریاست نداشت و از سوی دیگر از امیرمومنان علی (علیه السلام) نیز جواب منفی دریافت کرده بود، راه سوم را برگزید و تن به همکاری با سردمداران زمان خود داد. بدین ترتیب ابوسفیان و خاندان بنیامیه به حزب گردانندگان و غاصبان سقیفه پیوست و خود و خاندانش در شمار آنان قرار گرفتند.[5] خلفای غاصب به پاس این همکاری و حقّ السکوت ابوسفیان و خاندان نحس او، پسرش یزید را در سال 13 هجری قمری به فرماندهی یک لشگر بزرگ از مجاهدان اسلام، برای فتح شامات برگزید. معاویه نیز زیر نظر برادرش در جنگ شرکت کرد و پس از فتح شام به فرمان ابوبکر، یزید به حکومت دمشق منصوب شد.[6] و در زمان خلافت عمربن الخطاب فلسطین و نواحی اطراف آن هم به قلمرو حکومت یزید بن ابوسفیان واگذار شد.[7] جاحظ از بزرگان اهل سنت مینویسد: «ابوبکر در جریان فتح شامات، فرماندهی بخشی از سپاه عرب را به یزید بن ابوسفیان سپرد و برادرش معاویه را نیز، در کنار او به کار گماشت.»[8]
و در سال 18 هجری قمری یزید بن ابوسفیان در اثر بیماری طاعون درگذشت و عمر بن الخطاب باز بهخاطر خوشخدمتی این خاندان ملعونه، معاویه را به جانشینی او برگزید و فرمان ولایت شام را برای او فرستاد.[9] از همین جا، اساس حکومت و خلافت امویان پایهریزی شد، بهطوریکه وقتی قضیه اینطور پیش رفت، ابوسفیان نزد عمر بن الخطاب آمد و اظهار خوشحالی و امتنان کرد و گفت، ای امیرالمومنین از این خدمت که در عالم خویشاوندی به پسرم معاویه کردی از تو سپاسگزارم.[10] پس نتیجه این شد که زمینه راهیابی بنیامیه به ارکان قدرت از زمان خلیفه اول فراهم شد و ریشه در کودتای سقیفه بنیساعده داشت، در واقع بذر حکومت معاویه در زمان ابوبکر پاشیده شد و در دوران خلافت عمر جوانه زد و درخت تناوری شد و در زمان عثمان بهبار نشست و در زمان خلافت حضرت علی (علیه السلام) عصاره تلخ و جانکاهش را در کام امت اسلامی ریخت.
پینوشت:
[1]. الدرجات الرفیعه، مدنی شیرازی حسینی، موسسه الوفاء، بیروت، لبنان، (1983م)، ص87.
[2]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالاضواء، بیروت، لبنان، ج2 ص45.
[3]. نهج البلاغه، سید رضی، ستاد اقامه نماز، تهران، ترجمه دشتی، خطبه 5.
[4]. عقدالفرید، ابن عبد ربه، دارصادر، بیروت، لبنان، تحقیق محمد توبخی، ج3 ص62.
[5]. نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسگری، دانشکده اصول دین، تهران، (1377ش)، ج3 ص63.
[6]. تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبری، موسسه الاعلمی، بیروت، لبنان، ج4 ص202.
[7]. فتوح البلدان، بلاذری، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ص114.
[8]. الرساله السیاسیه، جاحظ، دارالمکتبه الهلال، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص344.
[9]. تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبری، موسسه الاعلمی، بیروت، لبنان، ج4 ص202.
[10]. فتوح البلدان، بلاذری، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ص114.
افزودن نظر جدید