ناگفتههایی از ارتباط بهاءالله با روح القدس
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از تعالیم دوازدهگانهی بهائیت، این است که جهان بشری محتاج نفثات روح القدس است، بدین معنی که جامعهی بشری برای رسیدن به سعادت، نیاز به دین و الهامات الهی دارد و اگر شخصی نصیبی از این نفثات روح القدس نداشته باشد، میت است. قبلاً در مورد اینکه این تعلیم، ابداع بهائیت نبوده[1] و همچنین در مورد اینکه بهائیت به این تعلیم پایبند نبوده،[2] پرداختیم.
نکتهای که در اینجا باقی میماند، بحث حضرت روح القدس است. آنچه که بهائیان به دنیا نمیگویند این است که بهاءالله عادت داشته با حضرت روح القدس عشقبازی کند. شوقی دربارهی اولین برخورد بهاءالله با روح القدس این چنین مینویسد: «در چنین لحظهی شدید و ساعت خطیر و رهیب «روح اعظم الهی» به نحوی که آن مظهر مقدّس رحمانی خود تسمیه فرموده و در ظهورات زرتشت، موسی، عیسی و محمّد به ترتیب به آتش مقدّس و شجرهی موقده و حمامهی الهیه و جبرئیل امین تعبیر و تشبیه گردیده، بر قلب اعزّ اصفایش متجلّی شد و به صورت حوریهای در مقابل آن هیكل بقا و سبّاح بحر بلا، مصوّر و مجسّم گردید.»[3]
در ادامه سه لوح از بهاءالله را ذکر میکنیم که او از معاشقات خود با روح القدس، که به صورت حوری است، سخن میگوید. پیشاپیش از خوانندگان محترم به علت ذکر این عبارات عذرخواهی میکنیم، اما چارهای جز بیان حقیقت نداریم.
اولین لوحی که به آن میپردازیم، لوحی است که با عبارت «بسمه المغرد علی الافنان» یعنی «به نام او که بر شاخهها آواز میخواند» شروع می شود. بهاءالله در این لوح میگوید: «ما بر عرش ایستاده بودیم که برگی نورانی وارد شد، در حالی که لباس سفید بلندی بر تن کرده بود و مانند ماه بدر، درخشان در افق آسمان شد. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. وقتی روبندش را برداشت، آسمانها و زمین روشن شدند که گویی هستی قِدَم با انوارش بر او تجلی کرده. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. او میخندید و چون شاخ بیدمشک در نگاه [پروردگار] رحمان خم میشد. بلند مرتبه است آشکار کنندهی او، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس رفت و بدون قصد و اراده شروع کرد به چرخیدن. گویی سوزنهای عشق از مغناطیس جمال نورانیاَش به سمت صورتش جذب میشدند. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. راه میرفت در حالی که عظمت در خدمت او بود و ملکوت جمال به خاطر زیبایی بدیع و ناز و تناسب اندامش از پشت سرش هلهله میکرد. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس یافتیم موهای سیاهش را که بر گردن سفیدش قرار داشتند که گویی شب و روز در این جایگاه ابهی و مقصد دور همدیگر را در آغوش گرفته بودند. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. وقتی در صورتش دقت کردیم، نقطهای دیدیم که در زیر حجاب واحدیت پنهان شده بود و از افق پیشانیاَش نور افشانی میکرد، که گویی توسط آن الواح، محبت خداوند رحمان در عالم امکان و دفاتر عشق در آفاق را از هم جدا کرده بود. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. آن نقطه حکایت از نقطهای دیگر میکرد که بالای سینهی سمت راستش بود. بلند مرتبه است مولای پنهان و آشکار که او را خلق کرده. هیچ چشمی همانند او را ندیده. پس هیکل خداوند بلند شد و او (حوری) پشت سرش به راه افتاد، در حالی که گوش فرا داده بود و خود را میجنباند و مجذوب آیات پروردگارش شده بود. مبارک است آنکه خلقش کرده، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس سرور و شوق و فرحش زیاد شد تا اینکه حالش دگرگون شد و غش کرد. آنگاه که به هوش آمد، نزدیک شد و گفت: جانم فدای زندانت، ای سرّ غیب در ملکوت انشاء. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. همین طور به مشرق عرش نظاره میکرد، مانند کسی که در مستی و حیرت مبهوت است، تا اینکه دستش را به دور گردن پروردگارش انداخت و او را به سوی خودش کشید. پس چون نزدیک شد، ما هم نزدیک شدیم و از او یافتیم آنچه را در صحیفهی مخزونهی حمراء از قلم من که برتر است، نازل شده بود. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس سرش را کج کرد و صورتش را بر انگشتانش تکیه داد، مانند هلال ماه که تبدیل به بدر کامل شود. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. در آن حال فریاد زد، تمام وجود فدای بلاهای تو شوند ای سلطان زمین و آسمان ...». [4]
این برخورد با در آغوش گرفتن حوری (که به زعم بهائیان روح القدس است)، به پایان رفت. معاشقهی بعدی کمی سنگینتر است: «ای قلم، حوریهی فردوس را با خبر کن. به او بگو قسم به خداوند حق، امروز روز توست. پس هر طور که میخواهی آشکار شو. سپس لباس دیبای سفید اسماء را هر طور میخواهی بپوش. سپس از غرفههای بقاء خارج شو، مانند خورشیدی که طلوع میکند از پیشانی بهاء. سپس از کمینگاه اعلی پائین بیا و میان آسمانها و زمین توقف کن. سپس حجاب را از صورتت برگیر، شاید که حجابهای بزرگ از صورت این مردمان جدا شود... طلوع کن از افق رضوان به جمال رحمان و دور سینههایت، موهای خوشبویت را آویزان کن تا بر عالمین ارزانی داری بوی خوش پروردگار منانت را. مبادا سینههای [5] صیقلی را از ملأ ظهور پنهان کنی و زلفهای قدسی را از لحظات انس بپوشانی. سپس روبروی عرش وارد شو، با موهای آویخته و زلف پریشان و روی سرخ و گونههای زینت شده و چشمهای سرمه زده و با نام بلند مرتبهی من بگیر، با دستان حورایت جامهای سفید را.»[6]
در لوح قبلی ظاهراً بهاءالله از حوری درخواست میکند سینههایش را از او نپوشاند، اما این دفعه خود دست به کار میشود: «سپس پائین آمد و نزدیک شد و آمد تا اینکه در برابرم ایستاد. من در لطایف خلقت و بدایع خُلقش متحیر بودم. درون خود ولهی یافتم به خاطر شوق و جذبهای که از دوستی او داشتم. پس دستم را بلند کردم و پائین مقنعهاش را از روی کتفهایش برداشتم. موهای او را یافتم که موج مانند و مجعّد بر روی کمرش پخش شده بودند و حلقهحلقه تا نزدیک (کف) پایش آویزان بودند... یک بار او را به صورت آتشی دیدم که در درخت الهی روشن شده بود... پس وقتی با تمام وجود توجه کردم، صدای خداوند بلند مرتبهی ابهی را از نغمهها و اسم خداوند علی اعلی را از ترنمش شنیدم. در این هنگام مجذوب، حیران و مست شدم از بدایع لحنش، پس دستم را دوباره بالا بردم وسینهای از سینههایش را که پشت لباسش مستور بود برهنه کردم و در این هنگام آسمانها از تلألؤ نورش روشن شد...»[7]
عبدالبهاء در مورد این مطالب میگوید چنین توصیفات و مکاشفههایی تمثیل نیستند؛ بلکه به صورت عینی و در عالم بیداری رخ دادهاند.[8]
با توجه به مطالب بالا مشخص میشود که نوشتههای بهاءالله شباهت ویژهای به سخنان پیامبران ندارد. بلکه بیشتر شبیه نوشتهجات صوفی مسلکهاست. البته این عجیب نیست، زیرا او دو سال در کردستان به عنوان یک صوفی زندگی میکرده و به گفتهی خواهرش، مدتها در تهران با دراویش حشر و نشر داشته است.[9]
لذا با روشن شدن مطلب، توصیه میکنم بهائیان بیشتر به این حقائق تفکر کرده و در این فرصت کمی که در دنیا دارند حقیقت را پذیرفته و دست نیاز به سوی خداوند رحمان و هدایتگر حقیقی در این عصر، یعنی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آخرین جانشین رسول خاتم، بردارند و از ایشان هدایت و حقیقت طلب کنند.
پینوشت:
[1]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی: ابداعی نبودن آموزهی «نیاز بشر به دین» در بهائیت
[2]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی: پایبند نبودن بهائیت به آموزهی «نیاز بشر به دین»
[3]. شوقی ربانی، قرن بدیع، نصرت الله مودت، بیجا: موسسهی معارف بهائی بلسان فارسی، 1993 میلادی، ص 218.
[4]. بهاءالله، آثار قلم اعلی، بیجا: بینا، بیتا، ج 2، لوح 11، صص 174-175.
[5]. عبارتی که بهاءالله برای سینه ذکر میکند «ترائب» است که به معنی استخوانهای سینه است و مجازاً به معنی سینه میآید (لغتنامه دهخدا). در هر صورت، چه معنی حقیقی و چه معنی مجازی را در نظر بگیریم بهاءالله از حوری میخواهد قسمتی از بدن خود را نپوشاند که با عدم پوشاندن آن، سینهها آشکار خواهند شد!
[6]. بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 2، بیجا: بینا، بیتا، لوح 11، صص 575-576.
[7]. بهاءالله، آثار قلم اعلی، تهران: موسسهی ملی مطبوعات امری، 125 بدیع. ج 4، صص 383-384. این لوح در جلد چهارم آثار قلم اعلی چاپ 125 بدیع موجود بوده و در چاپهای بعدی از این کتاب حذف شده است. البته با خواندن این لوح معلوم میشود که چرا سران بهائی اقدام به حذف این لوح کردهاند.
[8]. «کشفیات روحانیه بر دو قسم است: یک قسم رؤیای انبیاست و اکتشافات روحانیهی اصفیا و رؤیای انبیا خواب نیست، بلکه اکتشافات روحانیست و این حقیقت دارد که میفرماید: شخصی را در چنین صورتی دیدم و چنین گفتم و چنان جواب داد، این رؤیا در عالم بیداری است، نه خواب، بلکه اکتشافات روحانیست که بعنوان رؤیا میفرماید.»: عبدالبهاء، مفاوضات، بیجا: بینا، بیتا، ص 190.
[9]. «جناب میرزای ابوی که از بدایت عمر که به حد بلوغ رسید، به واسطهی فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته، آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمیگذاشتند. پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت، به علم، حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که به فوائد این دو نائل آیند. چنانکه اغلب روز و شب ایشان معاشرت حکمای ذیشأن و مجالست عرفاء و درویشان مشغول بود. وقتی صور اسرافیل ظهور دمیده شد، ایشان مردی بودند که اکثر کلمات و عبارات عرفاء و حکما را دیده و اغلب علائم آثار ظهور را شنیده و فهمیده تا اینکه امر الهی کالشمس فی رابعه النهار آشکار شد... بعد از مراجعت از بدشت و ختم جنگ قلعهی شیخ طبرسی، همواره شبانه روز به معاشرت بزرگان دین، اصحاب عرفان و یقین، اوقات را مصروف داشته و همیشه بذر خیال ریاست و هوای سلطنت در اراضی دماغ و دل میکاشتند»: عزّیه خانم، شاه سلطان، تنبیه النائمین، بیجا: بینا، بیتا، صص 5-6.
دیدگاهها
ناشناس
1395/01/09 - 18:27
لینک ثابت
نسخه کامل تر این عبارات و
افزودن نظر جدید