تهمت به پیامبران برای توجیه ادعای خدایی حسینعلیبهاء
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حسینعلیبهاء، رهبر و مدعی پیامبری بهائیان، پس از آنکه پیروانش را نادان فرض کرده و چندین بار ادعای خدایی نمود،[1] سعی داشت با تأویلاتی، سخنان شرکآلودش را توجیه کند؛ پس از او عبدالبهاء و دیگر مبلّغان بهائیت نیز چنین کردهاند تا روزنهای برای معقول جلوه دادن ادعاهای میرزابهاء بیابند؛ ولی صراحت سخنان حسینعلیبهاء به گونهای است که در حقیقت در این زمینه ناکام ماندهاند و جز مغالطه و سفسطهبافی نتوانستهاند دلایل عقلی بر ادعای الوهیت و ربوبیت حسینعلیبهاء ارائه دهند. در اینجا به نقد و بررسی یکی از این تأویلها و توجیهات میپردازیم:
توجیه اول: حسینعلیبهاء، برای توجیه فرعونیت خود در تهمتی آشکار به ساحت مقدس انبیای الهی به آنها نسبت الوهیت و ربوبیت داده و مدعی شده است که آن منادیان توحید الهی برای خود چنین مقاماتی ارائه نمودهاند. چنانکه در کتاب ایقان میگوید: «این است که از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار قدس صمدی و ارتقاء به معراج، معنای سلطان حقیقی، اذکار ربوبیت و الوهیت ظاهر شد».[2]
اما جواب و نقد آن: حسینعلینوری، به زعم خود توانسته است با یک جواب نقضی، از سیل اشکالات وارده بر سخنانش، خود را برهاند، و در عین حال، با این توجیه تلاش نموده است تا ادعای خدایی از ناحیه بشر به بهانهی پیغمبر بودن را معقول جلوه دهد؛ اما در واقع، این توجیه میرزا بهاء، تهمتی آشکار به پیامبران الهی است و او نتوانسته است بر این گفتهی خود، سند و مدرکی ارائه دهد که در کدام منبع، پیامبری ادعای الوهیت یا خالقیت یا ربوبیت نموده باشد، بر عکس آیات متعدد و روایات بسیاری، ادعای حسینعلیبهاء را تکذیب مینمایند. قرآن کریم میفرماید، پیامبران خطاب به امتهایشان گفتند: «قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ؛[ابراهیم/11] پيامبرانشان به آنان گفتند ما جز بشرى مثل شما نيستيم ولى خدا بر هريك از بندگانش كه بخواهد منت مینهد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا براى شما حجتى بياوريم و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند».
رهبر بهائیت ادعا نموده است که پیامبران الهی نغمهی ربوبیت و الوهیت سر دادهاند، در حالی که پیامبر اعظم (صلّیاللهعلیهوآله) فرموده است: «...لا ترفعونی فوق حقی فإنّ الله اتخذنی عبدا قبل أن یتخذنی نبیا؛[3] مرا از حقم بالاتر نبرید (مرا خدا نخوانید) به درستی که خداوند قبل از آنکه مرا پیامبر قرار دهد، بنده خود خوانده است». حسینعلیبهاء، درحالی چنین نسبتی به پیامبران داده است که حضرت عیسی مسیح (علی نبینا و آله و علیه السلام) در اولین لحظه زبان گشودنش و اولین جملاتی که در دنیا بر زبان جاری کرد این چنین به پیروانش درس وحدانیت خدای تعالی را داد: «...قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا؛(مریم/30) ناگهان عیسی زبان به سخن گشود و گفت: من بنده خدایم، او کتاب آسمانی به من داده و مرا پیامبر قرار داده است». پیامبران الهی هر اندازه که بر قدرتشان افزوده میشد، مردم را بیشتر به بندگی خدا دعوت میکردند و هرگز راه توحید را تغییر نمیدادند؛ لکن دعوت کنندگان سودجو نظیر حسینعلینوری، در ابتدا با قیافهای مقدّس مآبانه و دلسوزانه کار را شروع کرده؛ ولی پس از رسیدن به قدرت و مسند، استبداد و خودمحوری و دعوت به خود را پیریزی میکردند.
رهبر بهائیت، برای معقول جلوه دادن ادعاهای خود، به توجیهی متوسل شده است که خدای تبارک و تعالی در قرآن کریم بطور صریح آن را تکذیب نموده است و آن را، نه تنها باطل، بلکه محال دانسته است: «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ؛[آلعمران/79] هیچ بشری را نسزد و ممکن نباشد که خداوند او را کتاب (آسمانی) و حکمت یا ولایت امر و پیامبری دهد، سپس او به مردم بگوید: به جای خدا بندگان من باشید! ولکن (میسزد که بگوید) مردمانی خداپرست و تربیت یافتگان و علماء دین باشید از آن رو که آموزگاران کتاب هستید و از آن رو که آن را به خوبی فرا گرفته و میخوانید».
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میفرماید: «با آوردن جملهی مورد بحث «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ» این معنا را به کلام داد که وقتی خدای تعالی به پیامبری، علم و فقه داد و از حقایق آگاهش نمود، با تربیت ربّانی خود بارش داد، دیگر او را وانمیگذارد که از طور عبودیت خارج گردد و به او اجازه نمیدهد در آنچه حق تصرف ندارد، تصرف کند... و جمله «أَنْ یُؤْتِیَهُ...» را به صیغهی مضارع تعبیر آورد بدان جهت بود که اگر به ماضی تعبیر آورده بود معنای اصل تشریع را میرساند و خلاصه میفهماند خدا چنین پیغمبری مبعوث نکرده و یا چنین اجازهای به هیچ پیغمبری نداده، هرچند ممکن بوده بدهد، به خلاف تعبیری که آورده که میفهماند اصلاً چنین چیزی ممکن نیست، به این معنا که تربیت ربّانی و هدایت الهیه امکان ندارد که از هدفش تخلف کند و نقض غرض را نتیجه دهد».[4] بر این اساس، هیچ پیامبری الهی ادعای ربوبیت و الوهیت نمینماید.
سخن آخر آنکه، آیهی فوق در بطلان تمام دعاوی بهاء اعم از دعوی نبوت و الوهیت کافی است؛ زیرا او ادعای خدایی را به دنبال دعوت نبوت نمود و خدای متعال در این آیه میفرماید؛ ما اصلا چنین پیامبری که خود را خدا بخواند و مردم را به پرستش خود دعوت نماید نفرستاده و نخواهیم فرستاد.
پینوشت:
[1]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی: ادعای خدایی و خدا آفرینی حسینعلینوری
[2]. حسینعلینوری، ایقان، مصر: به معرفة فرجالله زکی ترکی، بینا، 1352 ق، ص 139.
[3]. محمد باقر مجلسی، بحارالأنوار، بیروت: مؤسسهی آل البیت، 1408 ق، ج 25، باب 4.
[4]. سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمهی سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1363 ش، ج 3، ص 434.
افزودن نظر جدید