والدین و جدّ ابو حنیفه در منابع اهل سنت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ النُّعْمَانُ بنُ ثَابِتِ بنِ زُوْطَى التَّيْمِيُّ، الكُوْفِيُّ، مَوْلَى بَنِي ثَعْلَبَةَ، مکنّی به ابوحنیفه در سال 80 هـجری به دنیا آمد و در سال 180 هـجری در بغداد از دنیا رفت؛ منابع رجالی و تاریخی اهل سنت در رابطه با این شخصیت مواضع مختلفی گرفتهاند، از یکسو بعضی منابع او را فقیه و متکلم و پایهگذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانهٔ اهلسنت معرفي میكنند، و او را شایسته القابی نظیر «امام اعظم» و «سراج الائمه» میدانند و بعضاً در مدح او کار را به غلوّ میکشانند، تا جایی که شخصیت او را از جهت علمی بالاتر از بعضی از صحابه خاصّ رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) میدانند و از او به عنوان بزرگترین معجزات بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) یاد میکنند.[1]
اما از سویی دیگر، بعضی منابع در ذمّ او تعابیری بسیار سخیف بهکاربردهاند و بعضاً تا سر حد تکفیر پیش رفتهاند. افرادی نظیر خطیب بغدادی، سفیان ثوری، و مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی در رابطه با ابوحنیفه گفتهاند: «در اسلام، فرزندی شومتر از ابوحنیفه به دنیا نیامده است.»[2] بحث از شخصیت علمی ابوحنیفه بحثی است که در صورت ورود به آن باید تفصیلاتی را بیان کنیم که در مجال این مختصر نیست، مضافاً بر اینکه در کتب و مقالات بسیاری به آن پرداختهاند. اما آنچیزی که ما در این نوشته مختصر به دنبال آن هستیم، جمعآوری بعضی از مطالب موجود در کتب اهل سنت است که مربوط به اوائل دوران کودکی و پیش از تولد ابو حنیفه است، که به نحوی به او مربوط میشود.
ذهبی در رابطه با محل زندگی آباء و اجدادی او میگوید: «زوطی پدربزرگ او اهل کابل بود.»[3] و در ترجمه او اقوال دیگری نیز مبنی بر سکونت او در نساء و یا بابِل مطرح میکند. به نظر میرسد این اختلاف اقوال در محل زندگی او و نسبت دادن شهرهای مختلف به پدر و جدّ او در منابع رجالی اهلسنت، به اختلاف طرفداران متعصب او با دیگران برمیگردد که درصدد انکار بردگی اجداد او هستند و میخواهند او را از نژاد خالص عرب معرفی کنند، چه اینکه عدّهای دیگر از همین متعصبین پذیرفتهاند که ابوحنیفه تباری غیر عرب دارد ولی با اینحال زیر بار بردگی نیاکان او نرفتهاند. امّا با همه این تفاصیل، قول اَشهر بین علمای رجال اهلسنت این است که «زوطی» جدّ ابوحنیفه از اهالی کابل بوده که هنگام فتح ایران توسط مسلمانان، او و خانوادهاش اسیر شدند و یکی از افراد خاندان بَنِي ثَعْلَبَةَ آنها را به بردگی گرفت و وقتیکه آزاد شدند از موالیان همان قبیله شمرده شدند.
در رابطه با پدر و مادر ابوحنیفه به جز اختلافی که در باب اسلام و محل زندگی آنها در بعضی منابع معتبر وارد شده، اطلاعات قابل توجه دیگری وجود ندارد، امّا با همه این وجود به صورت جسته و گریخته حکایات و داستانهایی را در رابطه با آنها مطرح کردهاند که در ادامه به دو نمونه از آنها اشاره خواهیم کرد.
ذهبی به سندِ مُكْرَمُ بنُ أَحْمَدَ القَاضِي نوه ابوحنیفه نقل میکند : «وُلدَ جَدِّي فِي سَنَةِ ثَمَانِيْنَ، وَذَهَبَ ثَابِتٌ إِلَى عَلِيٍّ وَهُوَ صَغِيْرٌ، فَدَعَا لَهُ بِالبَرَكَةِ فِيْهِ وَفِي ذُرِّيَتِه، وَنَحْنُ نَرْجُو مِنَ اللهِ أَنْ يَكُوْنَ اسْتَجَابَ ذَلِكَ لِعَلِيٍّ -رَضِيَ اللهُ عَنْهُ- فِيْنَا.[4] پدربزرگم (ابوحنیفه) در سال هشتاد به دنیا آمد و ثابت (پدر ابوحنیفه) نزد علی (علیه السلام) مشرف شد در حالیکه ابوحنیفه کودک بود، پس علی (علیه السلام) برای او و ذریه اش از خداوند تقاضای برکت کرد، و ما از خدا امید داریم که این دعا در حق ما مستجاب شود.» در بعضی منابع، داستان دیگری را نیز به این نقل افزودهاند، که آنروزی که علی (علیه السلام) در حقّ ثابت و ذریّه او دعا کرد، پدربزرگ ابوحنیفه فالوده ای به امیرالمومنین (علیه السلام) تعارف کرده بود و این دعا بعد از تعارف آن فالوده بوده است. و بعضی نیز مانند ذهبی این دو داستان را مجزای از هم نقل کردهاند.
مطلب دیگری که در منابع تاریخی از پدر و مادر ابوحنیفه نقل کردهاند، داستانی است که آقای «حیدر اسد» به نقل از شخصی به نام «العفیفی» صاحب کتاب «حیاة الامام ابوحنیفة» در کتاب خودش به نام «الإمام الصادق و المذاهب الأربعة» میآورد و طعن و جرحهای خود را نسبت به این داستان مطرح میکند که نصّ داستان از این قرار است: «پدر ابوحنیفه روزی در کنار جوی آبی در حال وضو گرفتن بود که سیبی در آب مشاهده کرد آن را برداشت و پس از انجام وضو آن را خورد ولی پس از خوردن سیب دهانش خونین گشت و با خود گفت شاید از مال حرام خوردهام و گرنه چرا دهانم خونین شده است. به دنبال سرچشمه جوی روان شد و درختی که سیبش را خورده بود یافت صاحب درخت را پیدا کرد و داستان را برای او باز گفت و یک درهم به او داد و از او حلالیت طلبید. چون صاحب سیب پارسایی و استواری جوان را دیانت دید گفت: نه تنها به درهمی راضی نخواهم گشت بلکه هزار درهم و به بیش از آن نیز راضی نخواهم شد. ثابت گفت: پس به چه راضی خواهی گشت؟ مرد گفت: دختری دارم که کور و لال و کر و از پا فلج است و به شرطی از تو راضی میشوم که او را به زنی بگیری و گرنه در روز قیامت از تو حساب خواهم خواست، ثابت لحظهای به اندیشه فرو رفت، آنگاه به خود گفت: رنج دنیا آسانتر و گذراست اما رنج آخرت شدید و پایدار است. بدین ترتیب تن به ازدواج با آن دختر داد اما چون همسرش را دید بسیار زیبا یافت و به تردید افتاد، زن گفت: من همسر تو و دختر فلان هستم و اگر پدرم من را فلج توصیف کرده بود به این دلیل بوده که تا به حال از خانه پا بیرون نگذاشتهام و اگر به کور توصیف کرده به این دلیل بوده که تا به حال به نامحرم نگاهی نکردهام و اگر من را کر و لال توصیف کرده به این دلیل بوده که تا به حال با نامحرم نه صحبت کردهام و نه صحبت شنیدهام. چون ثابت این را شنید گفت: سپاس خدای را که غم را از ما زدود، خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.»[5]
بعد از نقل این داستان نویسنده کتاب، جناب آقای «اسد حیدر» در نقد این داستان حملات تندی به «العفیفی» میکند و مینویسد: به چه انگیزه ای این داستان سرتاسر کذب را در مقدمه کتابتان آوردهاید؟ آیا این کار را برای اثبات برتری ابوحنیفه کردهاید؟ آیا راه بهتری برای اثبات فضیلت و برتری ابوحنیفه نبود، که دست به دامن داستانهایی شدهاید که پیرزنان در شبهای زمستان میگویند؟!
این دو حکایت، نمونهای از داستانهایی بود که در مناقب ابوحنیفه در کتب اهلسنت آمده بود و جدای از بحث سندی و صحت و سقم این قضایا، مطلبی را که میتوان به عنوان یک یادآوری و تنبیه در پایان ذکر کرد این است که، تعصّب مذهبی عدّهای از پیروان یک مذهب را وادار میکند، احادیث و مناقبی را در رابطه با امام مذهبشان جعل کنند، و همین امر شناخت ائمه مذاهب را از روی مناقبشان بسیار دشوار کرده است و میطلبد در منابعی که برای شناخت اینچنین افرادی، از مناقب آنها استفاده کردهاند تحقیق و بررسی بیشتری صورت پذیرد.
پینوشت:
[1]. محمدامین بن عمربن عبدالعزیز، رد المختار علی الدر المختار فی شرح تنوير الابصار، ریاض: دار عالم الکتب، ج1 ص 150
[2]. خطيب البغدادي، تاريخ بغداد، بيروت: دار الكتب العلمية، ج 13 ص 400
[3]. محمد بن أحمد الذَهَبي، سير أعلام النبلاء، بیروت: مؤسسة الرسالة، ج 11،ص 478
[4]. محمد بن أحمد الذَهَبي، سير أعلام النبلاء، بیروت: مؤسسة الرسالة، ج 11،ص 479
[5]. حیدر اسد، الإمام الصادق و المذاهب الأربعة، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، ج 1، ص 298
افزودن نظر جدید