بنی امیه و لعن و سبّ امام علی(علیه السلام)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بنی امیه و در رأس آن معاویه برای تثبیت حکومت خویش و دور نمودن مسلمین از اهل بیت(علیهم السلام) تمام ابزارها و وسایل ممكن را به خدمت گرفتند تا فضایل امام علی(علیه السلام) محو و اصحاب و یارانش كشته شده و سبّ و دشنام به آن حضرت، سیره و سنّت برای آغاز منبرها شود؛ این حقیقت تلخ را بزرگان شیعه و سنّی نقل نمودهاند.
صحیح مسلم از عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش روایت كرده است: «أمر معاویة بن أبی سفیان سعداً، فقال: ما منعك أن تسب أبا التراب...[1] معاویه بن ابی سفیان سعد را امر كرد و به او گفت: چه چیز تو را از سبّ و دشنام به ابوتراب [امیر المؤمنین (علیه السّلام)] باز میدارد؟...» و نیز بهطور مسند از سهل بن سعد روایت كرده است: «استعمل على المدینة رجل من آل مروان - قال - فدعا سهل بن سعد، فأمره أن یشتم علیاً - قال - فأبى سهل، فقال له: أمّا إذ أبیت، فقل: لعن الله أبا التراب...[2] شخصی از آل مروان به فرمانروایی مدینه گمارده شد او سهل بن سعد را فراخواند و از او خواست تا امام علی(علیه السّلام) را مورد دشنام و ناسزار قرار دهد؛ اما سهل از این كار امتناع ورزید. او به سهل گفت: اگر از دشنام و ناسزا امتناع میكنی دست كم بگو: خداوند ابوتراب را لعنت كند!...».
كار به جایی رسید كه به امر معاویه بر فراز هفتاد هزار منبر، امیر المؤمنین (علیه السّلام) مورد سبّ و دشنام قرار میگرفت. چنانکه سیوطی مینویسد: «كان فی أیام بنی أمیة أكثر من سبعین ألف منبر یلعن علیها علی بن أبی طالب بما سنه لهم معاویة.[3] در زمان بنی امیه بر اساس سنّتی كه معاویه بنا نهاد بر فراز بیش از هفتاد هزار منبر، علی بن ابی طالب مورد لعن قرار میگرفت.» این در حالیست که حاکم نیشابوری به سند صحیح از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نموده است که: «مَنْ سَبَّ عَلِیا فَقَدْ سَبَّنِی.[4] هر كس على(علیه السلام) را دشنام دهد، به درستى كه مرا دشنام داده است.»
از سوی دیگر، بنی امیه به محو فضایل آن بزرگوار پرداختند. خطیب بغدادی از عبد الرحمن بن اسود از پدرش روایت كرده است: «جاء علقمة بكتاب من مكة أو الیمن، صحیفة فیها أحادیث فی أهل بیت النبی (صلى الله علیه)، فاستأذنا على عبد الله، فدخلنا علیه، قال: فدفعنا إلیه الصحیفة، قال: فدعا الجاریة ثم دعا بطست فیها ماء، فقلنا له: یا أبا عبد الرحمن انظر فیها، فإن فیها أحادیث حساناً، قال: فجعل یمیثها فیها.[5] علقمه كتابی را از مكه و یا از یمن آورد، صحیفه كاغذی كه در آن روایاتی در رابطه با اهل بیت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بود، از عبدالله در خواست ورود كردیم و وارد شدیم و آن صفحه را به او دادیم او كنیزی را فراخواند و طشت آبی طلب كرد ما به او گفتیم: ای ابو عبدالرحمن! بنگر آیا در این روایات، حدیث قابل قبولی هم هست؟ او هم تمام روایات را پاره كرد و درون طشت آب ریخت به شكلی كه هیچ اثری از آنها باقی نماند.»
این روند تا جایی پیش رفت كه بر زبان آوردن نام امیر المؤمنین (علیه السّلام) و دم زدن از وی گناهی نابخشودنی قلمداد میشد و حتی علما و محدثان، بلكه برخی از بزرگان تابعین جرئت چنین كاری را نداشتند. چنانکه مزی در تهذیب الكمال با سند خود از یونس بن عبید روایت كرده است: «سألت الحسن قلت: یا أبا سعید، إنك تقول: قال رسول الله، وإنك لم تدركه؟ قال: یا بن أخی، لقد سألتنی عن شیءٍ ما سألنی عنه أحد قبلك، ولولا منزلتك منی ما أخبرتك، إنی فی زمان كما ترى - وكان فی عمل الحجاج - كل شیء سمعتنی أقول: قال رسول الله، فهو عن علی بن أبی طالب، غیر أنی فی زمان لا أستطیع أن أذكر علیاً.[6] از حسن بصری سؤال كردم: ای ابوسعید! تو میگویی: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) چنین فرمود در حالی كه تو او را درك نكردهای؟ او گفت: فرزند برادرم! موضوعی را از من سؤال كردی كه هیچ كس قبل از تو از من سؤال نكرده بود و اگر به خاطر مقام و منزلتی كه تو نزد من داری نبود هرگز پاسخ تو را نمیدادم. تو در زمانی با من مواجه شدهای كه من از كارگزاران و عمّال حكومت حجاج هستم و تو هر چه از من میشنوی میگویم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) اینچنین فرمود، در حالی كه تمام این روایات از علی بن ابیطالب است، با این تفاوت كه من نمیتوانم نام علی را بر زبان آورم.»
حتی حسن بصری با وجود نزدیكی با دولت اموی و جایگاه بلندی كه در جامعه آن روز داشت هرگاه میخواست از امیر المؤمنین (علیه السّلام) حدیثی نقل كند میگفت: «ابو زینب چنین گفته است»؛ تا بدین شكل دوری و انكار خویش نسبت به آن حضرت را آشكار سازد. مناقب أبیحنیفه از موفق خوارزمی روایت میکند: «زمانی یكی از حكّام اموی، ابو حنیفه را برای سؤال از مسألهای فقهی فراخواند؛ ابو حنیفه گفته است: «فاسترجعت فی نفسی، لأنّی أقول فیها بقول علی (رضی الله عنه) وأدین الله به، فكیف أصنع؟ قال: ثم عزمت أن أصدقه وأفتیه بالدین الذی أدین الله به، وذلك أن بنی أمیة كانوا لا یفتون بقول علی ولا یأخذون به - إلى أن یقول - وكان علی لا یذكر فی ذلك العصر باسمه، والعلامة عنه بین المشایخ أن یقولوا: قال الشیخ، وكان الحسن البصری یقول فیه: أخبرنا أبو زینب.[7] كلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را با خود زمزمه كردم؛ چرا كه باید از قول علی (علیه السّلام) مطالبی را نقل كنم و به این وسیله دَین خود را به خدا ادا كنم؛ اما چگونه باید این كار را انجام میدادم؟ ابوحنیفه میگوید: به هر حال تصمیم گرفتم تا نزد حاكم رفته و از روی صداقت سخن گفته و دَینی را كه در پیشگاه الهی داشتم را ادا كنم و این بدان سبب بود كه بنی امیه اجازه سخن گفتن از علی را نداده و به سخنان نقل شده از او ترتیب اثری نمیبخشیدند -تا آنجا كه میگوید- در این زمانه نامی از علی بر زبانها نمیآید و علامت و نشانی كه میتوان به كنایه از او سخن گفت این است كه بگویند: شیخ اینگونه گفته است، حسن بصری نیز با این تعبیر از علی (علیه السّلام) یاد میكرد كه میگفت: ابو زینب چنین گفته است.»
آنها حتی حاضر به تحمل شنیدن نام علی (علیه السلام) و به زبان آمدن آن توسط مردم بودند. ابن حجر در شرح حال علی بن رباح گفته است: «وقال اللیث: قال علی بن رباح: لا أجعل فی حلٍّ من سمّانی علی، فإن اسمی عُلَی. وقال المقری: كان بنو أمیة إذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه.[8] لیث از علی بن رباح نقل كرده است كه او گفته: اگر مرا به نام «علی» بنامید در امنیت نیستم مرا «عُلَی» بنامید تا در امان باشم. مقری گفته است: بنی امیه اگر فرزندی مییافتند كه نام علی بر او نهاده بودند او را میكشتند.» و در نهایت دولت اموی به سب و شتم و دور نمودن مردم و سخت گیری بر اهل بیت (علیهم السلام) بسنده ننمود بلکه دست خود را به تصفیه نژادی و ترور فیزیكی و شخصیتی آن بزرگواران آلوده ساخت و قضیه به واقعه كربلا انجامید؛ واقعه هولناكی كه نیاز به بیان ندارد.
پی نوشت:
[1]. مسلم النیسابوری، صحیح مسلم: ج7 ص120 ح6114، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی (رضی الله عنه)، دار الفكر، بیروت.
[2]. مسلم النیسابوری، صحیح مسلم: ج7 ص123ـ 124 ح6123، كتاب فضائل الصحابة، دار الفكر، بیروت.
[3]. محمد بن عقیل، النصائح الكافیة: ص105، دار الثقافة للطباعة والنشر، قم.
[4]. الحاکم النیسابوری، المستدرك على الصحیحین: ج 3 ، ص 130، دار الکتب العلمیه.
[5].الخطیب البغدادی، تاریخ مدینه دمشق: ج1 ص55، دار إحیاء السنّة.
[6]. المزی، تهذیب الكمال: ج6 ص124، مؤسسة الرسالة، بیروت.
[7]. أسد حیدر، الإمام الصادق والمذاهب الأربعة: ج1 ص396، به نقل از كتاب مناقب أبی حنیفه از موفق خوارزمی.
[8]. ابن حجر العسقلانی، تهذیب التهذیب: ج7 ص280، دار الفكر، بیروت.
افزودن نظر جدید