نقادى كتاب مقدس
عبدالرحيم سليمانى
اشاره
نقادى كتاب مقدس[1] عبارت است از مطالعه و تحقيق درباره نوشته هاى كتاب مقدس، مطالعاتى كه در پى داورى هاى ظريف و دقيق درباره اين نوشته ها است. واژه criticism(نقادى) از واژه يونانى krino، به معناى «داورى كردن»، «تميز دادن»، يا دقت در ارزيابى يا داورى، گرفته شده است.[2] بنابراين، نقادى كتاب مقدس ضرورتاً با همه دريافت هايى كه از قديم پذيرفته شده اند، در تعارض نيست; بلكه بدين معنا است كه فى الجمله برخى از تفاسير سنتى، به صورتى درست بر كتاب مقدس مبتنى نيست و اگر واقعيات كتاب مقدس درست بررسى شوند، تفاسير جديدى مطرح خواهند شد.[3]
به طور كلى، مسائلى كه در نقادى كتاب مقدس مطرح اند، با حفظ و انتقال متون كتاب مقدس ارتباط دارند. اين مسائل عبارت اند از: متون خطى اى كه از اين نوشته ها باقى مانده; تاريخ و مكان آنها و ارتباطشان با يكديگر; قابل اعتمادترين شكل متن; منشأ و شكل گيرى متن، از جمله اين كه در چه زمان و مكانى و چرا و چگونه و به دست چه كسى و براى چه كسى و در چه اوضاع و احوالى به وجود آمده است; امورى كه در به وجود آمدن آن دخيل بوده اند و منابعى كه در شكل گيرى آن به كار گرفته شده اند; پيام متن، آن گونه كه در زبان خود متن بيان شده، از جمله معناى كلمات و نيز شيوه اى كه آنها كنار هم چيده شده اند.[4]
تاريخچه نقد كتاب مقدس
تاريخ نقادى كتاب مقدس به صورت يك جريان گسترده و يك رشته علمى به قرن هجدهم و عصر روشنگرى برمى گردد. قبل از اين دوره تنها آثارى پراكنده و فعاليت هايى فردى در اين باره وجود داشته است. علاوه بر اين، گستردگى و عمق و تأثير اين تلاش ها با آنچه درقرن هجدهم وتحت تأثير نهضت روشنگرى رخ داد، هرگزقابل مقايسه نيست.[5]
دانشمند يهودى، ابراهيم ابن عزرا (1089 ـ 1164 م)، را شايد بتوان از پيشينيان اين بحث قلمداد كرد. او تلاش مى كند كه با استناد به مواردى از درون تورات، اثبات كند كه ممكن نيست نويسنده اين كتاب حضرت موسى باشد، بلكه اين كتاب قرن ها بعد، به دست فرد ديگرى، نوشته شده است. باروخ اسپينوزا (1632 ـ 1677) راه او را ادامه داد و شواهد زيادى بر آنچه ابن عزرا آورده بود، افزود.[6] اما اين تلاش ها تنها يك حاشيه نويسى مختصر شمرده مى شود و هرگز به حد نقادى كتاب مقدس، به هيچ درجه اى از آن، نمى رسد و در اين بحث از اهميت چندانى برخوردار نيست.[7]
قبل از پيدايش جريان وسيع نقادى كتاب مقدس در قرن هجدهم، كسانى مانند اِراسموس[8] (1466 ـ 1536) و هوگو گروتيوس[9] (1583 ـ 1645) از هلند، ريچارد سايمون[10] (1638 ـ 1712) و ژان آستراك[11] (1684 ـ 1766) از فرانسه، توماس هابز[12](1588 ـ 1679)، جان لاك[13] (1632 ـ 1704) و اسحاق نيوتن (1642 ـ 1727) از انگلستان، هر يك به گونه اى به بحث نقادى كتاب مقدس پرداخته اند.[14] اما باز آنچه در عصر روشنگرى رخ داد با اين فعاليت هاى پراكنده، هم از لحاظ گستردگى و هم شيوه كار و هم نتايج و پيامدها، بسيار متفاوت بود. از همين جهت است كه نام «نقادى كتاب مقدس» يا «نقد تاريخى كتاب مقدس» به جريانى منصرف است كه از قرن هجدهم به وجود آمده است.
پيدايش نقد تاريخى كتاب مقدس
جريان نقادى كتاب مقدس در بستر نهضت روشنگرى به وجود آمد و در واقع فرع و زيرمجموعه آن است. بنابراين، هم از نظر روش بحث و هم اصول حاكم بر تحقيق، تابع نهضت روشنگرى است. پس قبل از مطالعه جريان نقادى كتاب مقدس، بايد نهضت روشنگرى را شناخت.
عصر روشنگرى و پيدايش نقد تاريخى
برخى نهضت روشنگرى را اين گونه تعريف كرده اند: قبل از اين دوره، انسان، خود، بخشى از جهانى كه نظام الهى دارد به حساب مى آمد; در اين دوره، نه تنها از اين انديشه دست برداشته شد، بلكه به سوى اين نگرش مى رفتند كه جهان بر حسب عقل، تجربه و كشف انسان شناخته شود.[15] به تعبير ديگر، در اين عصر طرز تفكر علمى ـ انتقادى، كه بر شناخت علمى متكى است، حاكم شد. شناخت علمى، برخلاف شناخت دينى كه حالتى شخصى است و از تعبد به فرايض ناشى مى شود و ادعاى كمال، قطعيت و اعتبار جاودانه دارد، به هيچ سنت ايمانى وابسته نيست، از نظر اخلاقى بى طرف است، ادعا ندارد كه باطن ما را تغيير مى دهد يا سعادت ابدى براى ما مى آورد، ساخته و پرداخته انسان است، موقت و گذرا و مدام در معرض دگرگونى و رشد است.[16] در اين عصر، اصالت تجربه و مشاهده، اساس و بنيان همه شناخت ها است و همه علوم، حتى فلسفه، بايد به علم طبيعى مبدل مى شد.[17]
اين فرايند شامل مطالعه كتاب مقدس نيز شد و لازمه آن اين بود كه كتاب مقدس، كه از ديد سنت گرايان، مقدس و كتاب خدا به حساب مى آمد و درك آن بر خضوع و حضور ذهن و ايمان مبتنى بود، همانند كتاب هاى عادى بشرى مطالعه، نقد و بررسى شود.[18] از اين جهت است كه با حوادثى كه در كتاب مقدس نقل شده، مانند حوادثى كه در كتاب هاى تاريخى آمده است برخورد شده، صحت و سقم آنها با معيارهاى علم تاريخ بررسى مى شود. اين جريانْ نقد تاريخى خوانده مى شود. همچنين سه اصلِ حاكم بر اصالت مشاهده و تجربه مربوط به عصر روشنگرى بر مطالعه كتاب مقدس هم حاكم شد. اين سه اصل عبارت اند از: 1. حوادثى ممكن الوقوع اند كه وقوع نظاير آن را مشاهده مى كنيم، نه آنچه در ذهن امكان وقوع دارد; 2. همه حوادث اين جهان با هم مرتبط اند و وقوع هر حادثه تغييراتى در حوادث ديگر به وجود مى آورد. هيچ حادثه اى وجود ندارد كه بى ارتباط با حوادث ديگر جهان باشد; 3. نظام اين جهان يك نظام بسته و خودكفا است و هر حادثه اى كه در اين جهان رخ مى دهد با حوادث خودِ اين جهان قابل تبيين و تفسير است.[19]
كشور آلمان را بايد زادگاه اصلى بحث نقادى كتاب مقدس و همچنين الهيات جديد شمرد. مهم ترين و برجسته ترين فردى كه در اين كشور به نقد كتاب مقدس به شيوه جديد پرداخت، يان گاتفريد يشهورن[20] (1752 ـ 1827) است. او در كتابى كه در حدود سال 1780 با نامى مستعار منتشر كرد، قصه هاى سفر پيدايش درباره آفرينش جهان، نخستين انسان، توفان و غيره را مانند داستان هاى فراوان ديگرِ موجود در ادبيات باستان شمرد.[21] شخصيت ديگرى كه در ميان محققان عهد قديم محوريت داشت، دى وِت[22](1780 ـ 1849) بود كه به خاطر اثرى كه درباره سفر تثنيه نگاشت، مشهور است.[23]شخصيت برجسته ديگر اين دوره، جوليوس ولهاوسن[24] است كه كار او بر روى منابع تورات محور بحث هاى بعدى در اين موضوع بود.[25] درباره شخصيت هايى كه به عهد جديد پرداخته اند، مى توان از فرديناند كريستين باور[26] (1792 ـ 1860) نام برد كه بين سنت پولسى و پطرسى تناقض جدى مى ديد.[27]
بحث نقادى كتاب مقدس وقتى به كشورهاى انگليسى زبان رسيد، با مشكلاتى روبه رو شد و براى مثال، در اسكاتلند، رابرتسون اسميت،[28] كه شخصيت برجسته اى در اين رشته بود، در سال 1881 از استادى دانشگاه خلع شد، و چارلز ا. بريجز[29] در آمريكا، در سال 1893، سمت كشيشى را از دست داد. ولى به زودى در همين كشورها جريان نقادى كتاب مقدس به موفقيت هايى دست يافت.[30]
به هر حال، نقادى كتاب مقدس به صورت جريانى گسترده ادامه يافت، و از آن جا كه گزارشى از كتاب مقدس مى داد كه با سنت پيشين مسيحى بسيار متفاوت بود، در الهيات جديد مسيحى و انديشه مسيحيت جديد بسيار تأثيرگذار بود.[31]
نقد تاريخى و يك پرسش اساسى
سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود، اين است كه آيا پذيرش نتايجى كه در پرتو نهضت نقد تاريخى كتاب مقدس به دست آمده است، بر پذيرش اصول حاكم بر عصر روشنگرى مبتنى است؟ به تعبير ديگر، آيا كسى كه مى خواهد در همه يا برخى از زمينه ها همان روش نقد تاريخى را پيش بگيرد، ضرورتاً بايد اصول حاكم بر عصر روشنگرى را بپذيرد؟ برخى پذيرش مطلق جهان بينى حاكم بر عصر روشنگرى را شرط چنين چيزى مى دانند.[32] اما به نظر مى رسد كه در اين جا نيز جريان نقد تاريخى كتاب مقدس از كل نهضت روشنگرى مستثنا نباشد. اشكالى كه عمدتاً به نهضت روشنگرى وارد مى شود اين نيست كه اصول و جهان بينى حاكم بر آن به طور مطلق خطا است; بلكه اشكال اين است كه اين اصول پيش فرض علوم تجربى[33] است و عالم تجربى حتماً بايد آنها را مسلم فرض كند وگرنه تحقيقاتش به نتيجه نمى رسد، يا اصلا نمى تواند تحقيق كند. اما غير از علوم تجربى، علوم ديگرى هم وجود دارند كه از راه تجربه و مشاهده حاصل نمى شوند. پس اشكال نهضت روشنگرى اين است كه اصولى را كه در جاى خود بايد مسلم فرض شود، به محدوده هاى ديگر كشانيده و آنها را عام و مطلق فرض كرده است. بنابراين، نبايد دستاوردهاى عصر روشنگرى را به طور مطلق كنار گذاشت، بلكه تنها بخشى از آن قابل پذيرش نيست كه به محدوده هاى خارج از قلمرو تجربه و مشاهده پرداخته است. درباره نقد تاريخى كتاب مقدس نيز امر به همين صورت است. بايد توجه كرد كه آيا همه بخش هاى نقد تاريخى از قلمرو تجربه و مشاهده خارج است يا اين كه بخش هايى از آن اين گونه است؟ اگر صورت دوم درست باشد، نبايد دستاوردهاى نقد تاريخى را به طور كلى كنار گذاشت و حتى كسى مى تواند بدون اين كه جهان بينى حاكم بر عصر روشنگرى را به صورت مطلق بپذيرد، در بخش هايى همان روش نقد تاريخى را پى بگيرد. پس لازم است قبل از هر چيز بخش هاى مختلفى را كه در جريان نقد تاريخى به آنها پرداخته شده، بررسى كنيم.
گستره نقد تاريخى
به طور كلى، محورهايى را كه در جريان نقد تاريخى به آنها پرداخته اند، مى توان به دو بخش تقسيم كرد: برخى از اين محورها درباره كتاب مقدس است و به امورى از قبيل نويسنده، تاريخ نگارش، لغت شناسى و... مى پردازند. برخى ديگر سخن و محتواى كتاب مقدس را بررسى، تحليل و نقد مى كنند. پس اين دو بخش را مى توان نقد ظاهرى و نقد محتوايى كتاب مقدس ناميد.
الف) نقد ظاهرى كتاب مقدس
نقد ظاهرى بخشى از نقد تاريخىِ كتاب مقدس است كه كارى به بحث محتوايى و صحت و سقم مطالب ندارد، بلكه مقدم بر آن بحث است و به امور شكلى مى پردازد. اين نقد چند صورت دارد:
1. نقد نسخه شناختى:[34] اين نقد بخشى از نقادى كتاب مقدس است كه وظيفه شناخت و معرفى متن اصلى هر قسمت از كتاب مقدس را بر عهده دارد. در رابطه با هر كتاب نسخه هايى متعدد و نيز ترجمه هايى به زبان هاى مختلف موجود است. اين نسخه ها تفاوت هاى زيادى با هم دارند. نقد متنى وظيفه دارد كه نسخه هاى موجود يك متن را شناسايى كند و از مقايسه و بررسى آنها با يكديگر و با كاربرد شيوه هاى جديد حتى الامكان متن اصلى يا معتبرتر را بشناسد.[35] اين نقد نسخه شناختى يك مطالعه علمى و جديد است و مواردى كه عهد جديد از عهد قديم نقل كرده است، نشان مى دهد كه در صدر مسيحيت اين دقت در نقل هرگز مورد توجه مسيحيان نبوده است.[36]
2. نقد تاريخى:[37] نقد تاريخى شاخه اى از نقادى كتاب مقدس است كه تلاش مى كند هر متنى را در صحنه تاريخى و جغرافيايى اى كه در آن پديد آمده قرار دهد و آن را با توجه به محيط و زمانش تفسير كند.[38] هر متنى در زمانى نوشته شده يا جمع آورى شده; به دست فردى خاص تأليف يا ويراستارى شده; براى فرد يا مخاطبانى خاص نوشته شده; در مكان و منطقه اى خاص به وجود آمده است. بنابراين، هريك از متون كتاب مقدس تاريخى خاص خود دارند. نقد تاريخى به بيان تاريخ خاص هر متن مى پردازد.[39]در بسيارى از متون، زمان و مكان و تاريخ نگارش و نويسنده و مخاطب آنها به صراحت بيان نشده است; اين وظيفه نقد تاريخى است كه از لابه لاى خودِ متن و شواهد و قرائنى كه در آن وجود دارد و نيز با استفاده از ديگر قسمت هاى كتاب مقدس و يا متون ديگرى كه جزء مجموعه كتاب مقدس نيستند، و همچنين با استفاده از شواهد باستان شناسى و امثال آن، تاريخ يك متن را مشخص كند.[40]
3. نقد زبان شناختى:[41] نقد زبان شناختى شاخه اى از نقادى كتاب مقدس است كه به مطالعه زبان هاى كتاب مقدس مى پردازد تا دانشى دقيق از لغات، دستور زبان و سبك كتاب مقدس و دوره آن به دست آورد.[42] مطالعه زبانى كتاب مقدس و مقايسه زبانى بخش هاى مختلف با يكديگر، علاوه بر كمك به تعيين تاريخ و محيط نگارش هر متن، به شناخت تأثيرات متون بر يكديگر نيز كمك مى كند.[43]
4. نقد سبك شناختى:[44] اين رشته شاخه اى از نقادى كتاب مقدس است كه انواع سبك هاى ادبى را در يك متن جستوجو مى كند تا شواهدى را درباره تاريخ جمع آورى، نويسنده و كاربرد گونه هاى مختلف نوشته هاى كتاب مقدس به دست آورد.[45]در كتاب مقدس سبك ها و گونه هاى مختلفى از متن، از قبيل سرگذشت هاى تاريخى، متون شعرى، متون حكمت آميز، پيشگويى و مكاشفه وجود دارد. همچنين در درون خود اين سبك ها گونه هاى كوچك ترى از سبك ادبى نهفته است. طبيعى است كه برداشتى كه از يك متن تاريخى مى شود، با برداشت از يك مكاشفه يا پيشگويى يا كتاب حكمت بسيار متفاوت است. بنابراين، مشخص كردن نوع متن از نظر ادبى مقدمه تفسير و برداشت از متن است. همچنين مشخص شدن سبك ادبى يك متن و مقايسه آن با ديگر بخش هاى كتاب مقدس و آثار ديگر خارج از اين مجموعه به روشن شدن امورى از قبيل نويسنده، تاريخ نگارش و الحاقى بودن اجزايى از متن كمك مى كند.[46]
5. نقد شكلى:[47] نقد شكلى تركيبى از نقد تاريخى و نقد ادبى است. هر متن از اجزايى از قبيل داستان، موعظه، مَثَل، مناجات، دعا و... تشكيل شده است. هر جزء براى مدت ها شكل شفاهى داشته و بعد به صورت ها و در نسخه هاى مختلف نوشته شده و سپس شكل نهايى خود را پيدا كرده است. تقسيم يك متن به بخش ها و واحدهايى كوچك تر در تحليل ادبى صورت مى گيرد; براى مثال، متن اناجيل را به داستان، مثل، دعا و... تقسيم مى كنند. بنابراين، ابتدا در تحليلى ادبى، بخش هاى يك متن معين مى شوند; سپس در تحليل تاريخى، بسترى كه يك بخش، براى مثال يك داستان، در آن به وجود آمده و سيرى را كه طى كرده تا به شكل نهايى رسيده، بررسى مى شود. كل اين فرايند را، كه تركيبى از تحليل ادبى و تاريخى است، نقد شكلى مى نامند.[48]
6. نقد سنت شناختى:[49] اين نقد به رديابى سنت هاى شفاهى كه قبل از نوشته شدن هر متن وجود داشته است، مى پردازد.[50] يك متن سابقه اى درسنت دارد ودرزمان و مكانى خاص پديد آمده و به صورت شفاهى و سينه به سينه سير تكاملى خود را طى كرده است. نقد سنتى تلاش مى كند كه اين مسير را مرحله به مرحله دنبال كرده، زواياى آن را كشف كند.[51]
7. نقد ويرايشى:[52] اين نقد بر كار ويراستار نهايى، كه از منابع قبلى براى ايجاد متن اصلى و نهايى استفاده مى كند، متمركز است.[53] نقد ويرايشى به مطالعه شيوه اى كه مؤلف يا ويراستار نهايى براى استفاده از مواد سنتى به كار برده و هدفى كه گردآورنده از گنجانيدن هر يك از اين مواد در اين متن داشته است، مى پردازد.[54] براى مثال، نويسنده دو كتاب تواريخ ايام از همان موادى استفاده كرده كه در دو كتاب پادشاهان و دو كتاب سموئيل به كار رفته اند. وظيفه نقاد ويرايشى اين است كه تغييراتى را كه نويسنده دو كتاب تواريخ ايام داده و اهداف ادبى و الهياتى اى را كه نسبت به كاربرد اين مواد داشته است، تحليل كند.[55]
8. نقد قانونى:[56] يك متن پس از اين كه شكل نهايى خود را گرفت، در زمانى شأن قانونى مى يابد و طى فرايند قانونى شدن، براى يهوديان يا مسيحيان حجت مى شود; بنابراين، متن قانونى شده از ديگر متون قانونى جدا و بريده نيست و بايد با آنها مقايسه شود. نقد قانونى به بررسى فرايند قانونى شدن يك متن و چگونگى آن مى پردازد.[57]
مواردى كه ذكر شد، انواع معروف نقد كتاب مقدس است كه گاهى موارد ديگرى را نيز به آنها مى افزايند. همچنين برخى دو شيوه از شيوه هاى فوق را با يك عنوان مى آورند. بنابراين، انواع نقد در كتاب هاى مختلف، از نظر تعداد و اسامى، تفاوت هايى با يكديگر دارند.
ب) نقد محتوايى كتاب مقدس
همان طور كه گذشت، نقد تاريخى كتاب مقدس در بسترى پديدار شد كه شناخت و طرز تفكر علمى و انتقادى سلطه داشت. كتاب مقدس نيز با همين شيوه و ابزار مورد كنكاش قرار گرفت. ابعاد مختلفى كه تاكنون از اين نقادى بيان شد، درباره صورت كتاب مقدس بود، نه محتواى آن; اما محتوا و مضمون كتاب مقدس نيز از اين جريان در امان نماند و مورد تحليل و نقد قرار گرفت. شايد بتوان گفت در ميان محورهايى كه در جريان نقدِ تاريخى محتوايى به آنها توجه شده، سه محور از اهميت بيشترى برخوردارند. اين سه محور عبارت اند از: سرگذشت هاى منسوب به مشايخ و انبيا، اكتشافات علمى و كتاب مقدس و معجزات منقول در كتاب مقدس.
1. بررسى اخلاقى داستان هاى مشايخ و انبيا: شكى نيست كه انبيا و مشايخى كه در كتاب مقدس از آنها به نيكى ياد شده است، براى پيروان اين كتاب الگو و سرمشق اند و تقليد از آنان بسيار شايسته و نيكو است. اين در حالى است كه در كتاب مقدس اعمالى به اين افراد نسبت داده شده كه هرگز با اخلاق سازگارى ندارد. براى مثال، كتاب مقدس قتل عام هاى فجيعى را به يوشع ابن نون نسبت مى دهد; به داوود نسبت مى دهد كه با همسر يكى از سربازانش زنا كرد و مقدمات قتل آن سرباز را فراهم آورد; به ابراهيم نسبت بى غيرتى مى دهد; و... . پيروان سنتى كتاب مقدس موارد فوق را توجيه مى كردند; براى مثال، درباره قتل عام هاى يوشع مى گفتند كه آن اقوام در اثر گناهكارى، استحقاق اين مجازات را داشتند و... . اما نقادان كتاب مقدس، كه به اين كتاب مانند كتاب هاى ديگر مى نگريستند و در نتيجه مجبور به توجيه نبودند، به انتقاد از موارد فوق پرداخته، آنها را زير سؤال بردند.[58]
2. كتاب مقدس و علم: در عصرى كه نقادى كتاب مقدس به وجود آمد، يعنى عصر روشنگرى و قرن هجدهم، علوم تجربى در زمينه هاى مختلف بسيار پيشرفت كرده بود. كشفيات اين علوم، در ظاهر، با مواردى از كتاب مقدس سازگارى نداشت. قبل از اين دوره، گزاره هاى علمى كتاب مقدس به صورتى تعبدى پذيرفته مى شد، اما اين طبيعى بود كه در عصر روشنگرى، كه شناخت علمى تنها شناخت معتبر محسوب مى شد، دستاوردهاى علوم تجربى بر گزاره هاى علمى كتاب مقدس مقدم شود.[59] اين دستاوردها در زمينه هاى مختلف تاريخى، باستان شناسى، زبان شناسى، كيهان شناسى و... بود، و گزاره ها و ماجراهاى كتاب مقدس با اين دستاوردها سنجيده مى شد و مواردى از قبيل داستان خلقت جهان و انسان و توفان نوح، كه با علم سازگار به نظر نمى رسيد، انديشه يك قوم ابتدايى و يا اسطوره انگاشته مى شد.[60]
3. نقد تاريخى و معجزات منقول در كتاب مقدس: در كتاب مقدس حوادث خارق العاده اى نقل شده است كه با اصول حاكم بر نقادى كتاب مقدس سازگار نيست. اگر بخواهيم شناخت علمى تجربى را تنها راه شناخت بدانيم و نيز قائل شويم كه همه حوادث طبيعى با ديگر پديده هاى موجود در طبيعت قابل تبيين است، پس بايد معجزات منقول در كتاب مقدس را كنار گذاشت يا از ظاهر لفظى شان دست برداشت.[61]
جمع بندى و نتيجه گيرى
نقد تاريخى كتاب مقدس با توجه به اصولى پديد آمد كه انديشه و اعتقاد رايج بين اكثر فرهيختگان آن عصر بود: امورى ممكن الوقوع اند كه مشابه آنها رخ داده است; حوادث اين جهان همه در يكديگر تأثير و تأثر دارند; اين جهان يك مجموعه خودكفا است كه حوادث آن را با حوادث ديگر مى توان تبيين كرد; تنها شناخت معتبر، شناخت علمى و تجربى است. لازمه پذيرش اين اصول اين بود كه به كتاب مقدس به مثابه يك كتاب بشرى، مانند كتاب هاى ديگر، نظر شود.
ابزارى كه نقادان كتاب مقدس به كار مى بردند، دستاوردهاى جديد علمى بود. به عبارت ديگر، پيشرفت هاى علمى راه را بر روى نقادان گشوده بود تا به دستاوردهاى جديد درباره كتاب مقدس برسند.
همان طور كه قبلا اشاره شد، اين پرسش در اين جا مطرح مى شود كه آيا متدينان، چون نمى توانند اصول حاكم بر عصر روشنگرى را به عنوان يك عقيده يا جهان بينى بپذيرند، بايد نتايج و دستاوردهاى نقد تاريخى را به طور كامل كنار گذشته، آنها را الحاد به حساب آورند؟ آيا فردى كه به اصول عصر روشنگرى اعتقاد ندارد، نمى تواند مسير نقادان تاريخى را در همه خطوط يا برخى از آنها دنبال كند؟
در جواب بايد گفت كه هر چند متدنيان نمى توانند اين اصول را به عنوان اعتقاد و جهان بينى بپذيرند، اما بايد آنها را به مثابه پيش فرض علوم تجربى مورد توجه قرار دهند و در غير اين صورت، علوم تجربى به نتيجه نمى رسند. اشتباه پيروان نهضت روشنگرى اين بود كه اين اصول را مطلق انگاشتند و جهان بينى تلقى كردند و اين باعث شد به اين نتيجه برسند كه تنها شناخت معتبر، شناخت علمى و تجربى است. اما شكى در اين نيست كه عالم تجربى بايد اين اصول را پيش فرض كار خود قرار دهد.
سؤال ديگر اين است كه آيا محورهايى از كتاب مقدس كه نقادان بدانها پرداخته اند، در حيطه علوم تجربى مى گنجند؟ اگر اين گونه باشد، بايد به دستاوردهاى آنان توجه كرد; زيرا نتيجه اى كه از تلاش آنان به دست آمده، ارتباطى با اين ندارد كه آن اصول را پيش فرض دانسته باشند يا جهان بينى. اما اگر اين محورهاى مورد مطالعه از حيطه علوم تجربى خارج باشند، نبايد از اين اصول حتى به عنوان پيش فرض استفاده كرد و درنتيجه، دستاوردهاى نقادان را نمى توان پذيرفت.
پيروان همه اديانْ كتاب مقدس خود را كتابى عادى و بشرى به حساب نمى آورند; اما آيا اين بدين معنا است كه نمى توان آن را از هيچ جهت مورد مطالعه نقادانه قرار داد؟ آيا عالم تجربى با توجه به مطالعات تاريخى، زبان شناختى، باستان شناختى و... نمى تواند ادعا كند كه فلان كتاب ممكن نيست در فلان تاريخ نوشته شده باشد؟ فرض كنيم متدينان به يك دين معتقدند كه كتاب مقدسشان در سه هزار سال پيش نوشته شده است. عالم تجربى با مطالعات خويش درمى يابد كه ادبيات، زبان و اصطلاحاتى كه در اين كتاب به كار رفته، از دو هزار سال پيش به بعد معمول شده است. بنابراين، با مقدماتى علمى به اين نتيجه مى رسد كه اين كتاب حداكثر دو هزار سال پيش نوشته شده است. به نظرمى رسد كه دراين صورت عالم تجربى ازحيطه علوم تجربى فراتر نرفته است وهرگزپيروان اين كتاب نمى توانند مدعى شوند كه با اين كه اين ادبيات،زبان واصطلاحات مربوط به دوهزار سال پيش است، اما به صورتى معجزه آسا سه هزارسال پيش در اين كتاب به كار رفته است; چون هر كتابى حتماً با زبان مخاطب خود سخن مى گويد.
آنچه درباره نقد صورى كتاب مقدس گفته شد، همه از اين قبيل اند و در حيطه علوم تجربى قرار دارند. بنابراين، نمى توان دستاوردهاى نقادى كتاب مقدس را در اين زمينه تخطئه كرد. در باب تعارض گزاره هاى كتاب مقدس با علم در زمينه طبيعيات و كيهان شناسى و مانند آن، نمى توان گفت كه عالم تجربى از حيطه خود فراتر رفته، بلكه اين حيطه خاص علوم تجربى است. حال روشن است كه اگر در يكى از مسائل علوم تجربى، حكمى با قطع و يقين ثابت شد كه با ظاهر كتاب مقدس سازگارى نداشت، نمى توان عالم تجربى را واداشت كه ظاهر كتاب را تعبداً بپذيرد. بنابراين، راه براى دست برداشتن از آن ظاهر، و اسطوره انگارى يا حداكثر مسكوت گذاشتن آن باز مى شود.
در مورد مسائل غيراخلاقى منسوب به برخى از مشايخ و انبيا، معلوم است كه همه، چه عالمان تجربى و چه ديگران، حق دارند كه سؤال كنند و اگر پاسخ قانع كننده اى نيافتند آنها را كنار بگذارند.
تنها مسئله اى كه مى ماند، ناسازگارى معجزات با اصول رايج در عصر روشنگرى است. در جريان نقد تاريخى كتاب مقدس، در بين مواردى كه ذكر شد، اين تنها موردى است كه نقادان، اصول علوم تجربى را به كار گرفته ولى از حيطه آن فراتر رفته اند. به تعبير ديگر، در اين صورت اين اصول ديگر صرفاً پيش فرض نيستند، بلكه به دايره اعتقادات و جهان بينى پيوسته اند; هرچند در اين جا نيز برخى گفته اند كه نقادان معجزات را به طوركلى رد نكرده اند، بلكه آن را به آن كثرت و فراوانى كه در كتاب مقدس آمده است، نپذيرفته اند.[62] بنابراين، نمى توان با اين استدلال كه جهان بينى حاكم بر جريان نقد تاريخى براى متدينان قابل قبول نيست، همه دستاوردهاى آن را رد كرد، چنان كه برخى چنين كرده اند.[63]
نكته ديگر اين است كه نقادان با كتاب مقدس، مانند كتاب هاى ديگر، نقادانه برخورد مى كردند. سنت گرايان در اعتراض مى گفتند:
تورات و انجيل كتاب هاى مقدس و آسمانى اند و مؤلفشان خود خداست: كلام پروردگارند خطاب به انسان. تنها طرز خواندن درست، و يگانه راه گشودن رموز آنها، قرائت آنها با حضور ذهنِ ايمان سنتى است. برخورد انتقادى با آنها قطعاً زيبنده نيست، چرا كه به اصل مطلب ترديد راه مى دهد، و از اول، كتاب مقدس را نه كلام خدا بلكه كتابى صرفاً بشرى مى شمارد.[64]
اما نقادان پاسخ مى دادند كه:
دين و كتاب مقدس بسيار است. نبايد جزم انديش بود و يكى را بر حق دانست و ديگران را ناديده انگاشت. همه كتاب هاى مقدس را بايد با ديد سنجشگر خواند، و به داورى ارزش هاى دينى و اخلاقى كه مى آموزند و اطلاعات تاريخى كه مى دهند پرداخت. از اين گذشته، انجيل مسيحيان به وضوح سندى بشرى و تاريخى و وابسته به زمان ها و مكان هاى مشخصى در گذشته است. اگر آن را منبع اطلاعات خود سازيم، بايد همان پرسش هايى را از آن بكنيم كه از ديگر مدارك تاريخى مى كنيم.[65]
كتاب نامه
1. برلين، ايزايا: عصر روشنگرى، ترجمه پرويز داريوش، تهران، سپهر، 1345.
2. كيوپيت، دان: درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376.
3. مجتهد شبسترى، محمد: هرمنوتيك، كتاب و سنت، تهران، طرح نو، چاپ دوم، 1375.
_. ûHBD: Achtemeier, Paul J.: Harper¨s Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.
_. ûOCB: M. Metzger, Bruce and D. Coogan, Michael: The Oxford Companion to the Bible, Oxford University Press, New York, 1993.
_. Rogerson, John: "The Old Testament: historical study and new roles", Byrne, Peter and Houlden: Companion Encyclopedia of Theology, London and New York, 1995.
_. ûEB: The New Encyclopedia Britannica, v. 14 & 2, Encyclopadia Britannica, INC., 15th Ed., U.S.A, 1995.
_. The Chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico - Political Treatise and a Political Treatise, Translated from the Latin by R. H. M. Elwes, New York.
_. ûERE: Dobschدtz, E. von: ûBible in the Church, Encyclopedia of Religion and Ethics, ed.: James Hastings, v. 2, New York, Charles Scribner's Sons.
_. Wolfhart Pannenberg, An Introduction to Systematic Theology, U.S.A., 1928.
_. Weinfeld, Moshe: ûBible Criticism, Contemporary Jewish Religious Thought, ed.: Arthur A. Cohen and Paul Mendes - Flohr, New York, 1987.
[1]. Biblical Criticism
[2]. HBD, p. 129.
[3]. OCB, p. 318.
[4]. HBD, p. 129.
[5]. دان كيوپيت، درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد (چاپ اول، طرح نو، تهران)، ص 109.
[6]. Spinoza, pp.120-132; و رك: باروخ اسپينوزا، «مصنف واقعى اسفار خمسه»، ترجمه عليرضا آل بويه، (هفت آسمان، شماره اول، بهار 76)، ص 89 ـ 103.
[7]. OCB, p. 321.
[8]. Erasmus
[9]. Hugo Grotius
[10]. Richard Simon
[11]. Jean Astruc
[12]. Thomas Habbes
[13]. John Locke
[14]. OCB. p. 322.
[15]. Rogerson, p.64
[16]. دان كيوپيت، پيشين، ص 107 ـ 109.
[17]. ايزايا برلين، عصر روشنگرى، ترجمه پرويز داريوش (سپهر، تهران، 1345)، ص10.
[18]. دان كيوپيت، پيشين، ص 109.
[19]. محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك كتاب و سنت (چاپ دوم، طرح نو، تهران، 1375)، ص161 ـ 163.
[20]. John Gottfried Eichhorn
[21]. دان كيوپيت، پيشين، ص111; OCB, p. 322; Weinfeld, p.35.
[22]. Wihelm Martin Leberecht de Wette
[23]. OCB, p. 322; Weinfeld, p.37.
[24]. Julius Welhausen
[25]. OCB, p. 322; Weinfeld, p.38.
[26]. Ferdinand Christian Baur
[27]. OCB, p. 322.
[28]. W. Robertson Smith
[29]. Charles A. Briggs
[30]. ibid.
[31]. Pannenberg, p.15.
[32]. محمد مجتهدشبسترى، پيشين، ص 161.
[33]. منظور از علوم تجربى در اين جا، معناى اخص آن نيست و شامل علوم تاريخى و اجتماعى و مانند آن نيز مى شود.
[34]. Textual Criticism
[35]. HBD, p. 12; EB, v. 14, p. 997.
[36]. ERE, v. 2, p. 593.
[37]. Historical Criticism; هرچند عنوان اين نقد با عنوان اصلى بحث مشترك است، اما اين اصطلاح ديگرى است.
[38]. EB, v. 14, p. 998.
[39]. HBD, p. 130.
[40]. ibid.
[41]. Philological Criticism
[42]. EB, v. 2, p. 196.
[43]. ibid., v. 14, p. 997.
[44]. Literary Criticism
[45]. HBD, p. 131.
[46]. ibid.
[47]. Form Criticism
[48]. HBD, p. 132; EB, v. 14, p. 998.
[49]. Tradition Criticism
[50]. EB, v. 2, p. 19.
[51]. EB, v. 14, p. 998; OCB, p. 323.
[52]. Redaction Criticism
[53]. OCB, p. 323.
[54]. EB, v. 14, p. 998.
[55]. HBD, p. 133.
[56]. Canonical Criticism
[57]. ibid.
[58]. Rogerson, p.95.
[59]. OCB, p. 320.
[60]. دان كيوپيت، پيشين، 112.
[61]. OCB, p. 320.
[62]. OCB, p. 320.
[63]. محمد مجتهدشبسترى، پيشين، ص 161.
[64]. دان كيوپيت، پيشين، ص 109.
[65]. همان، ص110.
منبع اصلی: فصلنامه هفت آسمان، شماره 8
افزودن نظر جدید