تلاشی نافرجام برای خدا کردن پسر!

  • 1392/11/22 - 02:00
آقای استوارت اولیوت کتابی با عنوان «راز تثلیث» نوشته و در آن تلاش کرده تا با شواهدی از کتاب مقدس الوهیت عیسی مسیح را اثبات کند؛ اما بسیار مغالطه کرده است. یکی از این مغالطات مربوط به تفسیری است که به صورت ناصحیح از گفته ی پولس در عهد جدید به دست می‌دهد.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مقدمه: توجیه الوهیت (خدایی) حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام) از جمله‌ی تلاش‌های سنگین مبلغان و متکلمان مسیحی است که تا کنون و تا همیشه تاریخ کمتر نتیجه‌ای نخواهد داشت؛ چون مخالف و ضد عقل و فطرت بشری است. از همین روی است که فیدئیسم (ایمان گروی) در دستور کار مسیحیت تبشیری و به خطا رفته قرار گرفته است.

آقای استوارت اولیوت در کتاب راز تثلیث بارها تلاش می‌کند تا از پس این محال برآید. او با استنادات گونه گون به شخصیت‌های مختلف در کتاب مقدس در آرزوی رسیدن به این نشدنی است. در پستهای گذشته برخی شواهدِ اولیوت از کتاب مقدس برای اثبات خدایی حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام) نقل و نقد شد.

یکی دیگر از شواهد و مستندات نویسنده‌ی «راز تثلیث» شهادت پولس است. وی می‌نویسد: «اما شاگردانش این حقیقت [الوهیت عیسی] را پذیرفتند!... به همین ترتیب وقتی پولس به مسیح ایمان آورد "بی درنگ در کنیسه ها با اعلام این پیام آغاز کرد که عیسی پسر خداست" (اعمال20:9) . پولس بسیار شادی می کرد وقتی عیسی را "خود پسر خدا" خطاب می نمود (رومیان 3:8).»[1].

 اگر بخواهیم استدلال اولیوت را صورت‌بندی کنیم به گمانم این گونه باشد:

م 1: پولس یکی از رسولان و تأییدشده به روح‌القدس و نویسنده‌ی بخشی از کتاب مقدس است. (در نتیجه هر آنچه بگوید مشروعیت داشته و دارای حجت است.)

م 2: پولس می‌گوید: «خدا پسر خود را ... فرستاده»[2]. (پولس عیسی را پسر خدا معرفی می‌کند.)

م 3: پسر خدا، خداست.

نتیجه آن که: عیسی مسیح، خداست!

ما پیش از آن که به مغالطه‌ی –آن گونه که من می‌فهمم- این شبه استدلال بپردازیم، خوب است کمی با شخصیت پولس آشنا شویم.

به روایت هلموت کوستر: پولس در سال 35 میلادی تغییر کیش داده و به مسیحیت گرویده است. او بین سال‌های 25-38 به فعالیت تبلیغی در سرزمین عربی پرداخته است (کوستر از غلاطیان 1: 17-18). در سال 38 با پطرس در اورشلیم ملاقات می‌کند (همان 1: 18). پولس از 38-60 (زمان شهادتش) به سفر، تبلیغ، نگارش رسالات و نیز سه نوبت زندانی شدن روزگار گذرانیده است [3].

هانس کونگ معتقد است: «پولس بحث انگیز ترین فرد است. پرسش یهودیان این است که آیا او به کلی، از ایمان یهودی دست کشیده؛ و پرسش مسیحیان این است که آیا او واقعا عیسای ناصری را درست شناخت، یا اینکه فهم او از عیسی درست نبود. نیچه پیش تر این پرسش سرنوشت ساز را مطرح کرده است؛ او در آخرین اثر خود دجال پولس را بنیان گذار واقعی مسیحیت، و در عین حال، بزرگ ترین تحریف کننده آن توصیف می کند»[4].

وی در جای دیگری از کتابش تحت عنوان «پولس» می‌آورد که: «به هر حال، حکایت پولس، از همان آغاز، بحث انگیز بود. داستان او، بیش از هر چیز دیگری، جامعه جوان مسیحی را آشفته و نگران ساخت؛ زیرا در این داستان کسی ظهور کرده بود که شاگرد مستقیم عیسی نبود. او در خوش بینانه ترین فرض، عیسی را از طریق سخنان مردم شناخته بود»[5].

 نيکوس کازانتزاکيس در «آخرین وسوسه مسیح» بحث جالبي ميان عيسي و پولس شکل می‌دهد. عيسي به پولس اعتراض می‌کند که مسيحي که شما بر ساخته‌اید مسيح واقعي نيست. می‌گوید: «عيسي ناصري منم. هیچ‌گاه مصلوب نشدم و هیچ‌گاه رستخيز نيافتم. من پسر مريم و يوسف نجار ناصري هستم. من پسر خدا نيستم که مانند هر کس ديگري، پسر انسانم». پولس پاسخ می‌دهد که: «در بطن پوسيدگي و ظلم و فقر اين دنيا، مسيحاي مصلوب و رستخيز يافته تسلايي ارزشمند براي انسان شريف، انسان مظلوم بوده است. حالا راست يا دروغ، من اهميت نمي دهم. براي نجات دنيا اين کافي است». عيسي به او می‌گوید: «ويران شدن دنيا در اثر حقيقت بهتر از نجات يافتن آن توسط دروغ است». پولس پاسخ می‌دهد که: «من درباره حقيقت و دروغ و اينکه او را ديدم يا نديدم، مصلوب شد يا نشد، پشيزي ارزش قائل نيستم. حقيقت را می‌آفرینم... آن را می‌سازم... براي نجات دنيا مصلوب شدن تو ضروري است و من به رغم ميل تو مصلوبت می‌کنم. رستاخیز تو هم ضروري است و باز هم به رغم ميل تو من دوباره زنده‌ات می‌کنم... در روز سوم، تو را از گور می‌لغزانم، زيرا نجاتي بدون رستاخيز وجود ندارد... مطابق ميل و دلخواه خودم داستان زندگي، تعاليم، تصليب و رستاخيز تو را بازآفريني می‌کنم»[6]!

 اما مغالطه‌ی صورت گرفته در اصل استدلال آقای اولیوت چیست؟ به گمانم در اینجا مغالطه‌ی تفسیر نادرست رخ داده است.  «در این مغالطه هیچ تغییر و دخل و تصرفی در الفاظ صورت نمی گیرد و همه مطالب مطابق با واقع بازگو می شود و تنها در توجیه و تفسیر آنها مغالطه صورت می پذیرد و مطالبی مغایر با منظور اصلی به آنها نسبت داده می شود»[7]. ظاهراً اولیوت بر مبنای پیش‌فرض‌های نادرست اما پذیرفته‌اش از قبل فرض را بر خدایی عیسی گرفته و سپس در پی مستندسازی و استشهاد صوری از متن کتاب مقدس رفته است؛ چون پیشینیانش.

دلیل ما برای مغالطه بودن این شبه استدلال این است که منطقاً آنچه اولیوت از زبان پولس نقل کرده –بر فرض صحت و اعتبار پولس و نیز کتاب مقدس، باز- دلالت بر خدایی حضرت عیسی (علیه‌السلام) نمی‌کند. براستی منطقاً چه ارتباطی است بین پسر خدا بودن و خود خدا بودن؟ بر چه اساسی آقای اولیوت پسر خدا را خدا می شناساند؟ روش او چیست؟ مبنای او برای این گونه تفسیر چیست؟ ظاهرا جز تفسیری نادرست برخاسته از پیش فرضهای رها نشده و نیز غلط چیز دیگری نباشد.

بگذارید برای تبیین بیشتر به خود کتاب مقدس نگاهی بیندازیم.

«پسران‌ خدا دختران‌ آدمیان‌ را دیدند که‌ نیکومنظرند، و از هر کدام‌ که‌ خواستند، زنان‌ برای‌ خویشتن‌ می‌گرفتند»(پیدایش 6: 2).

«... و بعد از هنگامی‌ که‌ پسران‌ خدا به‌ دختران‌ آدمیان‌ در آمدند و آنها برای‌ ایشان‌ اولاد زاییدند، ایشان‌ جبارانی‌ بودند که‌ در زمان‌ سَلَفْ، مردان‌ نامور شدند.»(پیدایش 6: 4).

آیا در این موارد هم صرف اضافه شدن پسر به خدا و به کار رفتن این تعابیر (پسران خدا) می توان گغت! خدا و بلکه خدایان! چنین کردند؟! فکر می‌کنم همین دو مورد کافی باشد تا نشان دهد که کاربرد تعبیر «پسر خدا» به معنای خدا بودن پسر نیست.

نتیجه آن که اولاً پولس که بیانش مستند آقای اولیوت برای نشان دادن الوهیت عیسی مسیح در کتاب مقدس است، چهره‌ای مشکوک است. در ثانی تعبیر «پسر خدا» که مستمسک اولیوت و همفکرانش هست به معنای خدا نیست؛ چرا که در همین کتاب مقدس شواهدی بر کاربرد این تعابیر و درعین‌حال خدا نبودنشان وجود دارد.

 

منابع:

[1]- اولیوت، استوارت، راز تثلیث (نسخه‌ی پی دی اف)، ص 35.

[2]- رومیان 8: 3.

[3]- کونگ، هانس، متفکران بزرگ مسیحی، گروه مترجمان، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، قم، چاپ دوم، تابستان 90، ص 15-16.

[4]- همان، ص 17.

[5]- همان.

[6]- کازانتزاکيس، نيکوس، آخرين وسوسه مسيح، ترجمه صالح حسيني، انتشارات نيلوفر، ص 4.

[7]- خندان، سید علی‌اصغر، منطق کاربردی، تهران، قم، سمت، موسسه فرهنگی طه، ۱۳۷۹، ص ۱۹۲.

 

 

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.