منزلت شاهنامه در هویت ایرانی
فردوسی میگوید که شاهنامه کتاب تاریخ است. تاریخی که بخشهایی از آن با زبان رمز و راز بیان شده است. شاهنامه اگر افسانه هم باشد باز هم گویای باورها، آرزوها، آرمانها و خلاصه، فرهنگ ایران باستان است و از این حیث، اهمیت دارد و خواندن آن سودمند است.
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ پیرامون ماهیت شاهنامه چندین نگرش وجود دارد. برخی شاهنامه را یک متن تاریخی میدانند، متنی که گویای وقایع و رخدادها است. برخی دیگر آن را افسانه و اسطوره میخوانند و برخی بر اهمیت و ارزش ادبی آن تأکید دارند. اما شاید بتوان بین این سه نگرش جمع کرد، به این ترتیب که شاهنامه، پایه و اساس تاریخی دارد، چنانکه فردوسی خود در شاهنامه بر این مهم تأکید میکند:
تو این را دروغ و فسانه مَدان، به یکسان رَوِشنِ زمانه مَدان
ازو هرچه اندَر خورَد با خِرَد، دگر بر رَه رمز معنی بَرَد [1]
که این کتاب، دروغ و افسانه نیست؛ بلکه تاریخ است؛ اما تاریخی که به زبان شعر بیان شده و توصیف برخی رخدادها به شیوهای اسرارآمیز و رمزآلود صورت گرفته است. به عبارتی، شاهنامه از سویی جنبه تاریخی دارد و از سویی، حاوی عناصر حماسی و اساطیری پرمایهای است.
شاهنامه چکیدهای گویا و عصارهای رسا از فرهنگ و تمدن ایران باستان است. این متن، دربردارنده باورها، آداب و رسوم جامعه باستانیِ ایران و ارائه کننده تصویری جامع از هویت ایرانیِ پیش از اسلام است. به گفته اولریش مارزولف،[2] شاهنامه نمادی از یک حماسه ملی زنده است که ایرانیان تا حد زیادی، شناخت هویت ملی خود را مدیون آن هستند. فردوسی با شاهنامه روح ایرانی را زنده؛ جان و روان مردم ایران را گرم نگه داشت. او میگوید که بخش نخست شاهنامه (یعنی داستان پیشدادیان که از سوی بسیاری به عنوان تاریخ اساطیری مطرح میشود)، اصل و بیخ هویت ایرانی و برخاسته از ژرفای آگاهی جمعی اقوام ایرانی است.[3] برتولد اشپولر (Bertold Spuler) خاورشناس آلمانی، شاهنامه را عامل وحدتبخش ایرانیان نامیده؛ آن را آیینهای خواند که ایرانیان خود را در آن میبینند و میشناسند.[4]
شاهنامه اگر افسانه هم باشد باز هم گویای باورها، آداب، آرزوها، آرمانها و خلاصه، فرهنگ ایران باستان است و از این حیث، اهمیت دارد و خواندن آن سودمند است. برای نمونه در شاهنامه آمده که در حمله رستم به مازندران، او هر چه را که در اردوگاه لشکر مازندران بوده، به غنیمت گرفت. آنگاه فرمان داد تا سر از بدن دیوها جدا کرده؛ سرهای بریده و تنهای بیسر را در راهها رها کنند:
ز دیوان هر آن كس كه بد ناسپاس
و ز ایشان دل انجمن پر هراس
بفرمودشان تا بریدند سر
فگندند جایى كه بد رهگذر[5]
در این داستان، شاهد حضور سه عنصر هستیم: نخست رستم به مثابه بزرگترین پهلوان شاهنامه، عنصر دوم، گنج و ثروتی که به دست رستم، تاراج شد، به غنیمت گرفته شد و عنصر سوم، دیوهایی که سر بریده شدند. در شاهنامه میخوانیم که این دیوها الزاماً موجوداتی عجیبالخلقه و دارای شاخ و دُم نبودند. بلکه مقصود از دیو، همان انسان بد اندیش و بدکردار است. چنانکه در شاهنامه آمده که منظور از دیوها انسانهای زشت سیرتی هستند که در برابر خداوند، ناسپاسی و سرکشی میکنند:
تو مر دیو را مردم بد شناس
كسى كو ندارد ز یزدان سپاس[6]
پس ممکن است در بدترین حالت، رستم و آن دیوها، همگی افسانه و اسطوره باشند، لیکن این اسطوره، گویای باورها و آرمانهای ایرانیان باستان است. به این صورت که در اندیشه سرکردگان سیاسی و دینی ایران باستان، تاختن به دیگر سرزمینها و تحمیل حاکمیت به آنان، سر بریدن انسانهای بدکردار و تاراجِ داشتههای آنان، امری مشروع و مطابق با هنجارهای فرهنگی ایرانی شمرده میشد. به عبارتی اگر شخصیتهای شاهنامه و توصیفات وقایع، افسانه و اسطوره باشند، لیکن بنمایه و عصاره داستانها، دروغ و افسانه نیست؛ بلکه همان هنجارهای ایران باستانی است.
پینوشت:
[1]. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا، بنیاد میراث ایران، 1994، ج 1، ص 11 ـ 12؛ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح فریدون جنیدی، تهران، بنیاد نیشابور ـ نشر بلخ، 1385، ج 1، ص 25.
[2]. اولریش مارزولف (Ulrich Marzolph) ایرانشناس آلمانی، استاد اسلامشناسی در دانشگاه Georg August گوتینگن آلمان
[3]. مارزولف، اولریش، شاهنامه و هویت ایرانی، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1380، ص 7 ـ 10.
[4]. مارزولف، همان، ص 13.
[5]. فردوسی، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، ج 2، ص 61.
[6]. فردوسی، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، ج 3، ص 296؛ مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران، انتشارات روزگار، 1379، ج 1، ص 857.
افزودن نظر جدید