سرنوشت شوم در انتظار نخبگانِ رفته از وطن - به روایت شاهنامه

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه می‌گوید که سیاوش (نخبه سیاسی و نظامی) از ایران مهاجرت کرد. تورانیان به او ثروت و امکانات دادند ولی در نهایت (وقتی از او سوء استفاده ابزاری و تبلیغاتی کردند) مانند زباله او را به گوشه‌ای انداختند.

اما شرح ماجرا:

امروزه، رسانه‌های فارسی‌زبانِ بیگانه، تصویری زشت و سیاه از ایران به جوان ایرانی نشان می‌دهند. این دست رسانه‌ها، مشکلات داخلی را چند برابر بزرگ کرده، خوبی‌ها و نقاط روشن را مخفی می‌کنند. از سویی دیگر، از آمریکا و اروپا تصویری رؤیایی به مخاطب القاء میکنند. این دروغ، سبب شد که امروز، بخشی از جامعه در تخیلات خود، از امریکا و اروپا و... تصویری آرمانی ساخته و از زندگی در ایران ناامید باشند.

نتیجه این که برخی افراد ناآگاه، فریب خورده و به امید یک زندگی رؤیایی، قانونی یا غیرقانونی از مرز عبور کرده، از ایران بیرون می‌روند ولی اکثراً به آن زندگی رؤیایی که نمی‌رسند هیچ، در باتلاق بدبختی فرو می‌روند. در این میان، فقط اندکی از ایرانیان که سرمایه‌ای قابل توجه، یا تخصص و هوش بسیار بالایی دارند، به یک موفقیت ظاهری می‌رسند. اما شاهنامه به ما می‌گوید که موفقیت این دست از هموطنان هم موقت و گذرا است. بلکه سرنوشتی شوم در انتظار آنان است.

شاهنامه داستان زندگی سیاوش (پسر کی‌کاووس پادشاه ایران) را حکایت می‌کند. سیاوش، یک نخبه بود. اما با پدرش کی‌کاووس و سران ایران به اختلاف برخورد. پس تصمیم گرفت که از ایران مهاجرت کرده؛ به سرزمینی دیگر برود و در گوشه‌ای از این جهان، به زندگی ادامه دهد. در این هنگام، افراسیاب تورانی از داستان آگاه شد. پس توطئه کرد و نامه‌ای به سیاوش نوشت و از او خواست که در سرزمین توران، به خوبی و خوشی و با احترام زندگی کند. افراسیاب تورانی به سیاوش وعده داد که امکانات و ثروت در اختیار تو قرار خواهم داد.

سیاوش نیز پذیرفت و با 300 تن از یارانش به سرزمین توران رفت. افراسیاب تورانی هم فرمان داد تا از آنان به خوبی میزبانی کرده؛ بهترین زندگی را برای آنان فراهم کنند.

افراسیاب، بسیار از مهاجرت سیاوش به توران استفاده تبلیغاتی کرد و این را دلیل برتری خودِ بر ایران و ایرانی خواند. اما در نهایت از سر بددلی فرمان داد سیاوش و یارانش را به قتل برسانند. یاران سیاوش همگی کشته و زخمی شدند. پس سیاوش تنها و بی‌یار ماند. از هر سو، او را آماج تیرها کرده‌اند. او بر زمین افتاد و در خون غلتید. سپس دستانش را بستند و سر از بدنش جدا کردند.

این است گفتار حکیم ابوالقاسم فردوسی که اجنبی از نخبگان ایران بهره می‌برد و در نهایت مانند زباله آنان را به گوشه‌ای می‌اندازد.

کد ویدئو برای استفاده در وبلاگ یا سایت شما:

دیدگاه‌ها

کانال «باستان‌نامه» پیرامون تاریخ ایران باستان، دین زرتشتی و دفاع از مکتب اسلام ::::::::::::::::: ایتا، اینستاگرام و سروش: ir_bastan ــــــــــــــــــــ تلگرام: n_bastan ــــــــــــــــــ روبیکا: ir_bastan2

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.