مصاحبه با رهیافته از جریان مسیحیت تبشیری
پایگاه جامع فرق؛ ادیان و مذاهب_ گرچه تبشیریها فرآیند مغزشویی را به صورت کامل و بیعیب و نقص اجرا میکنند و کمتر طعمهای میتواند در برابر ترفندهای آنها مقاومت کند، اما برخی افراد که با هوشیاری به پشت پردهی این گروهها و اهداف نامیمونشان پی میبرند، خود را از حضور در این اجتماعات منع میکنند و از خطر گمراهی در امان میمانند. مصاحبهی زیر نمونهای از این افراد است که با به اشتراک گذاشتن تجربهی حضور پنج ساله در بین مسیحیان تبشیری ماجرای خود را بازگو میکند و در عین خواندنی بودن، ناگفتههای بسیاری را به خوانندگان محترم منتقل میکند که عبرتآموز است.
در مورد نحوه آشناییتان با گروههای تبشیری بفرمایید؟
اولین تجربه آشنایی ما با این مسئله به ارتباط همسرم با خانم همسایهمان بازمیگردد که ما را به تماشای برنامه یکی از شبکههای ماهوارهای تبشیری تشویق میکرد. در این شبکه در مورد محبت و معجزات صحبت میشد. خُب برای ما تازگی داشت و جذاب بود. همسرم هم این برنامهها را نگاه میکرد، تا اینکه همان همسایه، یک روز گفت میخواهم مسیحی شوم. همسایهمان جمعهها به مراسم کلیسای جماعت ربانی میرفت. این کلیسا در آن زمان یعنی سال ۱۳۸۴، در دو نوبت برنامه داشت. وی، ما را هم دعوت کرد که به کلیسا برویم. خیلی از آنجا تعریف میکرد. همسرم ابتدا قضیه را جدی نمیگرفت اما با اصرار همسایه راضی شد به آنجا برود. من هم همراهشان رفتم تا ببینم چه خبر است. به دلیل جذابیتهایی که وجود داشت کمکم به آنها علاقهمند شدم. به همراه همسرم و خانم همسایه، به کلیسا میرفتیم. حتی در برههای هم مسیحی شدن مدنظرم بود.
تصور نکنید افراد سالم درگیر این مسائل میشوند. من در آن مقطع به دلیل مشکلات در زندگی شخصی، به این جریان گرایش پیدا کرده بودم. عاشق همسرم بودم، ولی از هر لحاظ با هم دچار مشکل بودیم. بیکار شده بودم، فشار و استرس زیادی را تحمل میکردم و به دنبال راهی بودم تا از فشار و استرسم بکاهم.
حالا راهی در مقابلم باز شده بود که مدعی حل مشکلات بود. جذابیتهای خودش را هم داشت و همسرم هم پیگیر بود. نتیجه این شد که حدود پنج سال درگیر این جریان شدیم و حتی زندگی خانوادگیمان هم تحت تأثیر قرار گرفت. سه سال است که با هم زندگی نمیکنیم و یک سال و نیم است که رسماً از یکدیگر جدا شدهایم.
همسایهمان که مشوق ما در این راه بود هم به نوبه خود مشکلاتی داشت و شوهرش ورشکست شده بود. افرادی که به این راه کشیده میشوند، مشکلات دارند. افرادی قوی نیستند، البته ممکن است بهتدریج برههی سخت زندگی خود را پشت سر گذاشته و بر مشکلات فائق آیند، مثل خود ما که پس از مدتی، ارثی به ما رسید. معمولاً افراد نرمال، قوی و دارای جهانبینی و خانوادهدار سراغ این مسائل نمیروند.
در نگاه اول، چه چیزی نظرتان را جلب کرد و جذابیتها چه بودند؟
تجربهی جدیدی بود، سرودهایی که میخواندند، هیجانی که میدادند، فضای معماری کلیسا و جو جمعیت، شما را میگیرد. زیباییهایی هم بود، مدام میگفتند محبت، محبت و محبت. آدم پیش خودش میگفت چقدر چیز قشنگی است. حال فکر کنید شما تحتفشار صدمات، آسیبها و مشکلاتی هستید. هر انسانی در زندگیاش فشارهایی را تجربه میکند. میگفتند اگر ظلم میبینی هیچ کاری نکن، تو محبت کن. خوب این شعار بدی نیست، اگر فلانی به تو بدی کرده با محبتت شرمندهاش کن. وقتی فشار و استرس از فکر برداشته میشود، در واقع یکسری مسائل خودبهخود حل شده است و وقتی شما میبینید یکسری از تنشها و حتی مسائل زندگی حل شد، میگویید حتماً این راه درست است. من تأثيرش را دیدهام. در واقع، نوعی شیادی روانشناسانه بود.
آنجا خیلی حرفهای جذاب و قشنگی میزدند، حالتهایی که به آن حالت هیجانی میگویم. چیزی که جوانها خیلی لازم دارند و مردم دنبالش هستند. مردم، هیجان را دوست دارند. این مسئله مانند یک بسته آماده بود. فکر کنید منِ نوعی در اوج مشکلات هستم. خُب در آن زمان، وضع مالی ما چندان خوب نبود. خیلی مواقع از همین طریق وارد میشوند و میگویند تمام مسائل و مشکلات مادی و روحی شما همه در مسیحیت حل میشود.
از طرفی، زمانی که شما با موضوع جدیدی روبهرو میشوید، سعی میکنید فقط خوبیهای موضوع جدید را ببیند. دقیقاً همین است. آن هیجان و زیباییهای کاذب ابتدایی را میبینند و به سمت آن کشیده میشوید. بعد از مدتی، هیجان اولیه اُفت میکند، ولی برای افراد سخت است بگویند راهی که آمدهاند اشتباه بوده، چون بحث عقیده است. طرف میخواهد به خود بگوید اینکه عمرم را در این گروه گذاشتم، بیدلیل نبوده است. میخواهد به خود بقبولاند که بعد از این همه مدت، انتخابم درست بوده است. درحالیکه اصلاً ایرادی ندارد حتی بعد از سپری شدن مدت زیادی هم آدم بپذیرد که اشتباه کرده است. وقتی متوجه میشود افرادی که خود را آنطور نشان میدادند، واقعیت و ماهیت پیچیده و متفاوتی دارند که حالا روشن شده و اصلاً زندگیشان با حرفهایشان متفاوت است، باید قبول کند که اشتباه کرده است.
جلسات کلیسایی چگونه برگزار و اداره میشد؟
در ابتدا کشیش سخنرانی میکرد و سرود میخواندند. یکی از جذابیتهایش همین آهنگ و موزیک بود که خیلی تأثیر میگذاشت و شبانان درجه یک، دو و سه، سرود میخواندند. (عباراتی از انجیل را بهصورت آواز و دعا میخواندند).
کشیش در مورد موضوع هفته صحبت کرده و در انتها دوباره همان کشیش با دعا و سرود، جلسه را تمام میکرد. آخرش هم دعای برکت را همه با هم میخواندند. بعد از مراسم با شیرینی و چای پذیرایی میشدیم و در انتهای برنامه و هنگام خروج میتوانستیم کتاب با سیدی تهیه کنیم.
سخنرانان کلیسا معمولاً دعوت میشدند. مثلاً، فلان کشیش را از فلان شهر دعوت میکردند موعظه کند، یا از کشور کره کشیشی میآمد و موعظه میکرد. خارجیها هم به مراسم کلیسایی میآمدند. بارها کشیش کرهای در ایران دیدهام. - کرهایها خیلی فعال هستند و خیلی هم پول خرج میکنند_ آن ها به کلیسای پطرس، پول زیادی میدادند.
اگر کسی هم میخواست به شهرهای دیگر برود، معرفی میکردند تا در آن شهرها بتواند به کلیسا و شعب آن مراجعه کند. تعداد افراد مسیحیزاده در کلیساهای تبشیری، معمولاً کم بود و بیشتر افرادی که در مراسم کلیسایی شرکت میکردند، مسلمانان بودند.
۷۰ تا ۸۰ درصد افراد، مسلمانان بودند. سال ۱۳۸۴-۸۵ کلیسای جماعت ربانی در دو نوبت برنامه داشت که در هر نوبت، چند صد نفر شرکت میکردند. در کلیسای "عمانوئيل"
در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ جمعهها حدود ۴۰۰ نفر میآمدند. البته به این معنا نبود که مسیحی شده باشند.
بعد در کلاسهای موسوم به "ده قدم" شرکت میکردیم که تا ساعت ۲ یا ۳ بعدازظهر ادامه داشت. حاضران در کلاس، گلچین شده بودند. حدود ۱۲ تا ۱۳ نفر در آن شرکت میکردند.
کمیته جوانان هم جلساتی برگزار میکرد که در آن به مسائل جوانان مجرد پرداخته میشد. کمیته بانوان نیز فعال بود و با حضور خانمها برگزار میشد، اما خانم من به جلسات آنها نمیرفت چون همه با هم دعوا داشتند!
کمیته زوجین نیز یک هفته در میان، پنجشنبه شبها دایر بود و در مقاطعی هم هرهفته جلسه داشت و هر زوج، موضوعاتی را بهعنوان کنفرانس ارائه میدادند که با سرو چای و شیرینی همراه بود. بیشتر موضوعها حول مشکلات زوجین میگذشت.
هر کس خاطراتش را میگفت که چه اتفاقاتی در زندگیاش افتاده است و بخشی از مشکلات خود را عنوان میکرد. در ادامه جلسه، فردی در خصوص رابطه خانوادگی از دیدگاه مسیحیت سخن میگفت. یک عبارت را عنوان میکردند و آن را در رابطه با زندگی مسیحی، تطبیق میدادند. در جلسات، به ما تقدیرنامه هم میدادند.
افراد را چطور کنترل میکردند، آیا همه اجازه داشتند وارد جلسات شوند؟
من و خانمم که به جلسات میرفتیم، این کنترل را کاملاً حس میکردیم، اگر مثلاً تیپ شما خوب و کمی غربی بود مشکل نداشتید و داخل میشدید. بعد از جلسه یا کلاس هم به شما روی خوش نشان میدادند و خیلی تحویلتان میگرفتند، میپرسیدند کلاس نمیآیید؟ در کلاس هم شرکت کنید و یا این ترفند، افراد را جذب میکردند.
من کامل این مسئله را متوجه شده بودم. خیلی غیرمحسوس افراد را کنترل میکردند. وقتی به جلسات میرفتید، از نوع سؤال کردن شما، تیپ و برخوردتان، شما را ارزیابی میکردند. فردی که دم در ورودی میایستاد، حواسش به همه چیز بود. حتی نحوه سلام و احوالپرسیاش با شما، همه برنامهریزیشده بود. البته عدهای را هم اصلاً راه نمیدادند. از آنها میپرسیدند شما را چه کسی معرفی کرده است؟ این مسائل در کلیسای جماعت ربانی وجود داشت. در کلیسای عمانوئيل که اصلاً غیر از افراد آشنا، کسی را راه نمیدادند.
چطور سعی میکردند افراد را به سمت خودشان جذب کنند؟
دقیقاً یک دستورالعمل از پیشطراحی شده درست کردهاند. هر چیزی که فرد مشکلدار نیاز دارد، با زبانی خیلی خوب به او وعده میدهند و طرف آلوده میشود. حتی دو ماه هم شده افراد را نگه میدارند، بعد از این مدت، ۲۰ درصد برمیگردند اما ۸۰ درصد را جذب میکنند.
یکی مثل من بیش از چهار سال وقت میگذارد تا بعد متوجه شود تمام این سالها بازیچه دست این افراد بوده است. کسی هم مثل همسر سابقم، هنوز بازیچه دست آنهاست و مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. آنها تبليغ میکردند، البته نه به معنای تبلیغ مستقیم که بیایید مسیحی شوید. طوری برای شما صحبت میکردند که انگار تمام مسائل و مشکلات شما با این راه و از این طریق، قابلحل است. خانمم در ابتدا میگفت من میخواهم هم این را داشته باشم، هم اسلام را و خیلی هم در این مورد با آنها بحث میکرد. آنها میگفتند نه چنین چیزی نمیشود. مسیح، خداوند و تنها راه نجات است، میگفتند اول یهودیت بوده و بعد مسیحیت آمده و این تنها راهی است که شما میتوانید انتخاب بکنید.
خیلی ظریفکار میکنند. خلأها و آن چیزی که شما در زندگی لازم دارید را کادوپیچ کرده به شما میدهند. مثلاً مشکل شما این است که میخواهید یک ماشین بنز بخرید، به شما میگویند شما تا فلان زمان یا تا یک ماه دیگر آن را میخرید. با همین ادعای اولیه تا یک ماه شما را به آنجا میکشانند. بعد که بخواهید بیرون بیایید، عوارض خاص خودش را دارد. خوب در این مدت اتفاقات زیادی میافتد. ضمن اینکه ذهن انسان اینطور است که شما وقتی امیدی به آن میدهید، تغییر دیدگاهی ایجاد میشود و از بن بستی که ذهن آن را ایجاد کرده بیرون میآید. برخی هم از این طریق، یعنی از طریق مشکلات و وعدهی حل آنها جذب میشوند.
روش دیگرشان این بود که کلاً روی موضوع تبشیر، حساسیت ایجاد میکردند. میگفتند الآن مأمورها میآیند و شما را میگیرند. نمیخواهند شما حقایق را بفهمید. ببینید اینها نمیخواهند شما بفهمید و این خودش ایجاد هیجان کرده و شخص بیشتر رغبت پیدا میکند وارد این جریان شود. فرد به خودش میگوید بگذار ببینم چیست، شاید حقیقت داشته باشد، شاید مطلب راستی باشد که بخواهند جلوی آن را بگیرند.
تبشیریها همیشه حرف از محبت میزنند. ظاهر بدی هم ندارند. به این طریق میکوشند وانمود کنند خاص هستند. آنها کارشان را بلد بودند. خودبهخود جذب میکنند. اینطور نیست که خیلی مستقیم صحبت از جذب بکنند. خیلی حواسشان به این موضوع است که مستقیم جذب نکنند. مثلاً مستقیم به شما نمیگویند این کار را بکن، آن کار را نکن. وضعیتی را به وجود میآوردند که خودمان تشویق شویم در دورهها ثبتنام کنیم. خانم من خودش ترغیب شد عضو گروه سرود شود و بپرسد چطور میشود در گروه سرود ثبتنام کرد. آنها گفتند شما به کلیسای پطرس برو، آنجا گروه سرودش خوب است. او رفت و جزء گروه سرود هم شد. فرایند جذب، از یک سیر برخوردار بود: اول با کلیسای جماعت ربانی مرکز شروع میشد. بعد که مورد اعتماد قرار میگرفتند به کلیساهای پطرس و عمانوئیل میرفتیم و به دورهها راه مییافتیم. کلیسای جماعت ربانی مرکز، تابلوی کارشان بود. کلیسای پطرس، کمی بستهتر بود و کلیسای عمانوئيل، خیلی خصوصیتر میشد و فعالیتهایشان هم خیلی بیشتر بود، میگفتند مسیح وقتی در روز پنطیکاست به آسمان میرفته گفت بروید و بشارت دهید. این بشارت، بشارت عملی است و شما با رفتارتان حالا هرکس بهگونهای باید این کار را انجام دهید. علاقهمند بودند افراد توانمند و متخصص را جذب کند. از هر کس بهنوعی استفاده میکردند البته برای آنها حكم سیاه لشکر داشتند.
جوانان همیشه مسائلی دارند. آنها از این موارد سوءاستفاده میکنند، اگر بخواهیم مثالی بزنیم، درست مانند این است که کسی بگوید اگر این شکلات را بخوری سه ماه بعد مسئلهات حل میشود. حال شما شکلات را خوردی، شیرین هم بود. سه ماه بعد که هنوز نیامده است. اصلاً کسی، کار بدی این وسط انجام نمیدهد نه سم داده نه چیز بدی. فقط یک دروغ به شما گفته. بعد از سه ماه، اگر طرف بخواهد برگردد و هنوز جذب نشده باشد به او میگویند: مگر من خدا هستم؟ حتماً یک حکمتی در آن بوده که خدا نخواسته است. دو ماه دیگر هم صبر کن، حتماً لیاقت آن را نداشتهای. اگر آن را به تو میداد شاید میمردی. یا مثلاً میگویند: خواب دیدم اگر این را به تو میدادند در جاده تصادف میکردی. دو ماه دیگر صبر کن. چند ماه که گذشت طرف دیگر آلوده شده است از طرف دیگر اگر صد نفر شکلات را بخورند حداقل ۱۰ نفر بعد از سه ماه، مشکلاتشان خودبهخود حل میشود. همه که مشکلاتشان تا ابد باقی نمیماند. این ۱۰ نفر، همانهایی هستند که میگویند چون ما مسیحی شدیم، مشکلاتمان حل شده با این شکلات دادن، مسائل بزرگی را برای شما تصویرسازی میکنند که جرئت نمیکنی باور نکنی یعنی دوست داری باور کنی.
در این کلاسها فیلمهایی هم نمایش میدادند. خیلی از فیلمهای هالیوودی را در جهت اهداف خود تفسیر میکردند. مثلاً حتی فیلم بیربطی مثل "آنا کاردینا" را اینطور تفسير میکردند که شیر در فیلم، در واقع مسیح است و... وقتی این را به کسی که در فضای جذب قرار گرفته باشد میگویند، خوب قبول میکند.
خود افرادی که به کلیسا میآمدند نیز ممکن بود افراد جدیدی را معرفی کنند. مثل ما که وقتی كتاب "الف" و "ده قدم" را گذراندیم اولش این حس را داشتیم که به افراد بگوییم بیا به کلیسا برویم، ببین چقدر جالب است! تا بعد که متوجه مسائل و سوءاستفادههای آنها شدیم.
میگفتند مسیح آمده گناهکاران را ببخشد. واقعاً یکسری آدم ناراحت آنجا بودند و چون اهرمی برای کنترل حاشیهها نداشتند، بین آنها هم یکسری اتفاقات میافتاد که من میشنیدم. مثل اینکه، فلانی با فلانی آشنا شده و روابط غیراخلاقی داشتند. البته من ندیدم که این مسائل از بالا طراحی شده باشند. وقتی یک گروه دور هم جمع شوند، خودبهخود حاشیهها هم اتفاق میافتد. عدهای هم بهصورت خودخواسته به جلسات میآمدند و نیازی نداشتند کسی جذبشان کند، چون جایی نداشتند بروند و کاری هم نداشتند، بیکار بودند. صبح تا شب میگفتند ما بشارت میدهیم و زندگی ما عوض میشود این زندگیشان شده بود، همچنین از افراد میخواستند بهاصطلاح خودشان در جلسات "شهادت" دهند، یعنی اینکه همین تغییرات در زندگیشان را بهعنوان معجزات زندگی و تحت عنوان شهادت بیان میکردند. این باعث میشد این باور در شما بیشتر تقویت شود، مثلاً میگفتند فرد معتاد بوده و حالا رهایی پیدا کرده است. وضع مالیاش بد بوده و در عرض یک سال خوب شده است! به گناهان گذشتهشان اعتراف میکردند. حالا بخشی هم خودنمایی بود و برای اینکه مورد توجه قرار بگیرند، بازگو میکردند. تلقين هم مؤثر بود، وقتی رو به جمع صحبت میکردی، باید خودت هم به خودت میقبولاندی که در زندگیات تغییراتی ایجاد شده است. هرچند این حرفها خیلی ساختگی و دور از ذهن بود، اما مثل اینکه کسی بگوید یک نفر پایین خیابان ایستاده و میخواهد همه را بکشد، خوب آدم هرچقدر هم که باور نکند، بازهم تأثیری دارد و ترسی ایجاد میکند این حرفها هرقدر هم دور از ذهن باشد، تکرار و شنیدن آنها، بهتدریج روی انسان تأثیر میگذارد، بهویژه که دروغها را آنقدر بزرگ میگویند که شما جرئت نداشته باشید آنها را باور نکنید.
دوره های تبشیری چگونه بود؟ شما و خانمتان در چه دورههایی شرکت کردید؟
باید بگویم بعد از ورود به چنین جریانهایی شما یکی دو سال همینطور گیج هستید، کمکم در خانواده همه چیز فرق کرده و همهی آن چیزهایی که تابهحال اعتقاد داشتهاید، مورد خدشه قرار میگیرد. در این مدت است که تشويق میشوید به کلاسها وارد شوید. خودشان، افراد را برای گذراندن این کلاسها انتخاب میکردند. یکی دو سال به کلیسای جماعت ربانی میرفتیم، در همین مدت، کلاس الف را حدود دو ماه با فردی به نام "روبرت" گذراندیم. کمی بعد در سال ۱۳۸۶ خانمم وارد گروه سرود شده در کنسرتی که در سال ۱۳۸۷ در کلیسای عمانوئيل گذاشتند با گروه کر کلیسا آشنا شد. از آنجا به بعد دیگر همه ما را شناختند و میگفتند بیایید در کلاسها شرکت کنید.
کلاسهای ده قدم را در سال ۱۳۸۷ در کلیسای عمانوئیل گذراندیم. این کلاسها حدود یک سال طول کشید که هر جمعه، دو ساعت وقت میگذاشتیم و به کلاس میرفتیم.
در واقع، این مسئله که شما چه دورههایی را باید بگذرانید بستگی به نظر شبان دانست. مثلاً شبان ما تشخيص داده بود که نیازی نیست ما فلان کلاس را هم بگذرانیم.
هدف آنها استفاده از افراد است. اگر شما فرصت و منفعتی برای آنها داشته باشید، سعی میکنند شما را سریعتر به آن بالا برسانند، بگویند اینها تابلوی ما هستند، با خیلیها این رفتار را داشتند، به دیگران بگویند این زوج را میبینید کهاینطور خوشبخت هستند، اینها را ما مسیحی کردیم. افرادی که کمی وجهی اجتماعی، قیافه یا پول داشتند، سریع مورداستفاده قرار میگرفتند.
اینطور نبود که همه موظف باشند کلاسها را بگذرانند. میگفتند شما نیازی به این کلاس ندارید، به کلاسهای بالاتر بروید، یا شما در سایت ثبتنام کنید و لیسانس الهيات مسیحی بگیرید. خیلیها در سایت ثبتنام میکردند. جالب بود که هیچکدام همدورههای گروه دیگر را قبول نداشتند. اگر کلاسهای ده قدم را تمام میکردیم، دانشگاهی داشتند که در ایران کلاس داشت و ليسانس الهیات میداد و شبان ما هم رفته بود. شناختشان نسبت به کسی که به کلاسها میرفت، بیشتر میشد و بهتر به او اعتماد میکردند. به افرادی که یککلام مخالف کشیش یا آنچه آنها اعتقاد داشتند صحبت کرده بود، اصلاً اجازه حضور نمیدادند.
دورههایی بیرون از ایران هم برگزار میشد، البته چون هزینهبَر بود، بیشتر اطرافیان خود را به دورههای بیرون از ایران میفرستادند. ما خودمان مسافرت خارج از کشور میرفتیم، برای همین علاقهای به شرکت در دوره تبشیری نداشتیم. دورههای تبشیری برای تربیت میسیونر[مبلغ] خیلی فشرده و در یک هفته برگزار میشد. این دورهها در قالب تورهای ترکیه و ارمنستان توسط شبکههای ماهوارهای افرادی مثل "شریعتپناهی" و دیگران و با همکاری همین تبشیریها برگزار میشد.
این دورهها برای افرادی که توان مالی نداشتند، فرصت بسیار خوبی بود که به خارج از کشور بروند و به همین خاطر، به این جریان معتادتر میشدند. هزینه این سفرها را هم خود گروه تبشیری میداد. سفرها دستهبندی داشته وابستگان را به دورههای کشورهای اطراف مانند ارمنستان و ترکیه میفرستادند و مسافرتهای اروپایی را خودشان میرفتند که شامل کنفرانس و جلسه تبشیری میشد.
شرکت در این دورهها در زندگی شما تأثیری هم داشت؟
شما به دلیل مسائل گوناگون دچار برخی مشکلات شدهاید و حالا میخواهید چیزی را جایگزین خلأها و مشکلاتتان کنید، اگر مشکلات ریشهای باشد تنها بهصورت مقطعی شاید شش ماه بتواند مشکلات شما را تحتالشعاع قرار دهد. مثل اینکه شما مشکلاتی دارید و یک ماشین نو میخرید خوب کمی باعث میشود توجه شما منحرف شود و کمی تسکین یابید، چون اصلاً راهحل پایهای و ریشهای نیست.
اما اینکه افراد به حضور خود در آنجا ادامه میدهند به دلیل آن است که به طور مداوم آنها را اصطلاحاً "اپدیت" (بهروز) میکنند و به طرق مختلف، مشغول نگه میدارند. مثلاً به شما فرصت دعا خواندن در جلسه را میدهند. خود این، پله دیگری بود. میگویند حالا شما اجازه انجام این کار را هم پیدا کردی، مدام جذابیتهای جدید برای شما جایگزین میکنند تا به طور مداوم مشکلات به حاشیه برود.
اینکه ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر در مقابل شما بلند شوند و "هللويا" بگویند، خیلی جذاب بود و شما را به پله بعدی میکشاند. مدام به پلههای دیگر سوق داده میشدید و این مسئله همیشه ادامه مییافت.
برای ما هم همینطور بود و البته باید بگویم در ابتدا نیاز ما به مهر و محبت با رفتن به آنجا برطرف میشد، چرا که ما در خانه با هم دعوا و جروبحث داشتیم، پس نیازمند جایی بودیم که با هم خوب باشیم. آنجا این جذابیت را داشت تا از این حالت بیرون بیاییم. چند سالی بود بین خودمان دعوا داشتیم ولی آنجا ما را نشان میدادند و به همه میگفتند ببین چقدر زوج خوبی هستند. ببینید که چقدر خوشبخت هستند. خیلی از ما استقبال میکردند و بهنوعی، ما ویترین آنها بودیم.
پولی هم دریافت میکردند؟
بهصورت هدایا پول جمع میکردند. در بخش هدایا هر کس در حد توان خود کمک میکرد، در ابتدا وضع مالی ما خوب نبود، اما بعد که وضعمان خیلی بهتر شد، پولهای خوبی به کلیسا میدادیم. این پولها باعث میشد، ما را تحویل بگیرند. خیلی پیگیر دریافت بودجه و اینها بودند بودجههایی هم میگرفتند ولی ما را به آن اندازه به خود راه نداده بودند که بدانیم از کجا هزینهها را تأمین میکنند.
"ده یک" درآمد را هم دانستند. یعنی هر چه درآمد کسب میکردیم، میگفتند یکدهم آن را به کلیسا بدهید. ارثی از جانب پدربزرگ خانمم به ما رسیده بود و ما هر بار یک میلیون، دو میلیون تومان و بیشتر به کلیسا کمک میکردیم و به همین دلیل هم محبوب بودیم. میگفتند این هزینهها خرج مراسم میشود.
در کلیسا با چه آموزههایی آشنا شدید؟
یکی از چیزهایی که بر آن تأکید داشتند "عطایای روحالقدس" بود. عطایای روحالقدس واقعاً چیز مضحکی است. یکی از مسائلی که واقعاً من را در خصوص صحت گفتههای آنها به فکر فرو برد، همین مسئله عطایا بود که مدعی بودند عطایای روحالقدس است. آنها دستهایشان را بر سر افراد میگذاشتند و میگفتند تو باید به زبانها صحبت کنی. خودم تا شش ماه فکر میکردم منظورشان از تکلم به زبانها، همان تکلم به زبان آلمانی و انگلیسی و اینطور زبانهاست. درست به یاد دارم که در جلسهای یکی از افراد بلند شد و گفت من عطایای زبانها گرفتم، با خود گفتم آفرین، الآن مثل بلبل به یکی از زبانهای دنیا صحبت میکند! افراد برای او دعا کردند. بعد یکدفعه شروع به چرتوپرت گفتن کرد. واقعاً خندهدار بود. خندهام گرفته بود، اما نمیتوانستم چیزی بپرسم. بالاخره روی آن فرد حساب میکردند و آدم به خودش اجازه نمیداد که بپرسد عطایایی که میگفتید این بود؟ اصوات بیمفهوم و چرت و پرتی که نه خودت میفهمی و نه بقیه. میگفتند زبان فرشتهها است که روح صحبت میکند، هیچکس نباید بفهمد! دوباره چند وقت بعد عطایای دیگری درست کردند. میگفتند بعضیها عطایای ترجمه زبانها یافتهاند. حالا این چه میفهمید و آنیکی چه ترجمه میکرد، هیچکدام نمیدانستند. البته این قسمت خوب ماجرا بود. میگفتند شما حتماً باید عطایای زبانها را داشته باشید و اگر نداشته باشید یعنی روحتان از روحالقدس پر نشده است که بتوانید صحبت کنید. میگفتند ما باید برای تو دعا کنیم که عطایای زبانها را کسب کنی. همه با هم دستشان را روی سر من میگذاشتند و میگفتند: «صحبت کن، صحبت کن، هر چه به زبانت میآید، بگو». یکبار گفتم یعنی چه که هر چه به زبانت میآید بگو؟ یکدفعه از دهان یکیشان پرید گفت: «همان چرتوپرتهایی که به زبانت میآید» بعضیها مجبور میشدند به خودشان تلقین کنند و صداهای بیخود در آوردند تا دست از سرشان بردارند. گفتم یعنی من الآن اگر هر چیز بیربطی بگویم، تکلم به زبانها میشود؟! در واقع، منظورشان هم همین بود. آنقدر این کار را ادامه میدادند که به کمردرد میانجامید.
در مورد بحث زبانها حتی خود کشیشها هم تعریف درستی ندارند. البته میدانند بحث باطلی است اما میخواهند هر کس احساس کند ارتباط معنوی دارد. اگر راستش را بگویند که عطایا داشتن یعنی به هر زبانی صحبت کنی، خوب کسی نمیتواند این کار را بکند. بنابراین این مسئله را آن قدر پایین آوردهاند تا افراد را اغوا کرده و در آنها ذوق زدگی ایجاد کنند تا از آنها سواری بگیرند. وقتی از ۵۰۰ نفر حاضر در جلسات کلیساء به ۴۰۰ نفر تلقین شده است که این عطایا را دارند، خود این مسئله، زمینه دیگری میشود تا افراد بیشتر جذب شوند و فریب بخورند.
عطیههای خیلی زیادی داشتند، مثل عطيه "شفا" و ... میگفتند یکسری از آنها واجب و برخی مستحب است. مثلا عطيه زبانهاء واجب بود. افرادی بودند که در عقب جمع می نشستند و یک مرتبه صداهای ناهنجاری درمیآوردند و میگفتند عطية زبانها است. بعد ارتقا یافته و اجازه پیدا میکردند که جلو بنشيند.
در خصوص مسائل الهیاتی چه نظری داشتند؟
نحوه برخورد آنها با مردم عادی بهگونهای است که فقط مطالب خوب را ببینند. آنها ذهنیتی خاص ایجاد کردهاند، بهطوریکه کسی که انجيل و متون را میخواند تحت تأثیر چیزهایی که از قبل به او گفتهاند، قرار گرفته و با همان عینک بخواند. پس فقط محبت را میخواند. جوری تفسیر کردهاند که او انجيل را طوری میخواند که اصلاً درگیر مسائل اصلی الهیاتی نمیشود. از هر ۱۰۰ نفر، پنج نفر دورههای تکمیلی را میگذراند و بقیهشان همین سیاهیلشکرها هستند که از آنها سوءاستفاده میشود. اصلاً نمیگذارند کسی بداند اناجیل چگونه به وجود آمده است و از مسائل ریشهای صحبتی نمیکنند.
در مورد مسئله تثلیث نیز حرفی نمیزدند چون میدانستند اگر کسی با آن آشنا شود، زده میشود. به همین خاطر بهدروغ میگفتند تثليث یعنی خدا در دوران مختلف به انحاء گوناگون بوده است. خدا بر ما در عهد قدیم، خدا با ما در دوران مسیح و حالا خدا در ما بعد از مسیح، این را در ابتدا به خورد ما میدادند که میشود پدر، پسر و روحالقدس، این روایت، بر خلاف نظر شاخههای مختلف مسیحیت و در واقع دروغی است که به افراد تازهوارد میگویند، اما من در این مورد فکر میکردم و سؤال میپرسیدم.
من همه کتابهایی را که در کتابخانه کلیسا بود، مطالعه میکردم .کتاب زیاد میخریدم و کمکم به این مسائل پیبردم. آنها خدا بودن مسیح را مطرح میکردند و میگفتند این خدا آنقدر مهربان است که جانش را برای شما میدهد حتى شبهات نسبت به اسلام را در کلاسها به صورت مستقیم وارد نمیکردند و بیشتر به صورت شخصی مطرح میساختند. در عموم میگفتند شما نسبت به اسلام توهین نکنید درست است که ما به اسلام اعتقاد نداریم ولی مسیحیت آن قدر زیبایی دارد که نیازی به مقایسه نیست.،البته بودند افراد جسوری که هیچ چیز برایشان مهم نبود. جالب است که حتی برخی از برنامههایشان را در روزهای تاسوعا و عاشورا تعطیل میکردند و میگفتند به خاطر احترام به مردم ایران، این کار را میکنند که البته با هدف زمینه سازی برای جذب بیشتر مسلمانان صورت میگرفت.
خودشان را نسبت به سابقه خشونت کلیسا مبری میدانستند و میگفتند که اشتباه بوده، البته در توجیه میگفتند شما پایه کار را در نظر بگیرید. بدون آنکه به سابقه انبیایی مانند حضرت سلیمان و حضرت داوود اشارهای داشته باشند. میگفتند شما حضرت محمد (صلیالله عليه و آله و سلم) را در نظر بگیرید و مسیح را هم در نظر بگیرید. حضرت رسول (صلیالله عليه و آله و سلم) جنگ کرده اما مسیح، جنگی نکرده است. کاری نداشته باشید که در طول زمان چه اتفاقاتی افتاده است، به مسائل اسلامی توهین نمیکردند، حواسشان جمع بود و هدفمند کار میکردند. میدانستند اگر در حضور من مسلمان، توهین مستقیمی به اسلام بکنند، من جلویشان میایستم و واکنش نشان میدهم ولی آنها از طریقی دیگر، ذهن شما را به سمت انجیل میبرند، میگویند شما مسیحیت را آنقدر خوب جلوه بده که هر چه جلوی آن آمد، به چشم نیاید. حتی سعی میکردند در مورد اسرائیل که آن را سرزمین موعود میدانستند و به لحاظ عقیدتی نسبت به آن دیدگاه خوبی داشتند نیز بحثهای سیاسی نکنند و تنها میگفتند اسرائیل، متعلق به یهودیان و مسیحیان است و معبد سلیمان در آنجا قرار دارد به پیشنهادهایی برای مقابله مؤثر با گروههای تبشیری دارید؟
این حالت پوشالی و مسخره بودنشان باید برای همه روشن شود چون این جریان بیشتر از آنچه فکر کنید، مسخره است. آنها دقیقاً با همین رویکرد مضحک پول در میآورند و افراد را بازیچه خود میکنند .خودتان فکر کنید اگر 10 میلیون تومان به فرد با شخصیتی در خیابان بدهید که چرتوپرتهایی بگوید که نه خود و نه هیچکس دیگر نمیفهمد، آیا قبول میکند؟ آنوقت، آنها چنان مردم را میفریبند که هر چیز مسخرهای را بهعنوان عطایا قبول کرده و به آن افتخار هم بکنند. افراد را اینطور به ورطه حماقت میکشانند. روی حماقت آدمها حساب کرده و طرف را احمق فرض میکنند. باید جنبه مسخره بودنشان را برجسته کرد تا خودشان ببینند. البته کسی که پول میگیرد و از این راه پول درمیآورد، هدفش مشخص است و کوتاه نمیآید. فقط کسانی که پایین هرم هستند و از این مسائل اطلاع ندارند، بازی میخورند. در هیچ جای دنیا اجازه نمیدهند چنین فرقههایی اینطور عمل کنند. هر کجای دنیا که باشی قانون وجود دارد و اینگونه نیست که هر کاری دوستداری بکنی، به نظر من اگر کلاسها تعطیل شود خیلی بهتر است. چون چنین جریانی ایجاد دلگرمی کاذب میکند و تا طرف به واقعیت پی ببرد سوءاستفادههای خود را کردهاند. اگر کسی میخواهد مسیحی شود، این کار را بکند، کسی جلویش را نگرفته است، اما اگر بخواهد مسیحی شود، بعد وانمود کند که در ایران اذیت میشود تا در آن طرف مرز، پناهندگی بگیرد، این بحث دیگری است. فکر میکنم اگر کلاسها و جلسات نباشند، ۶۰ درصد قضیه از بین میرود جلساتی که در آن از مردم ایران فیلم میگیرند و در غرب نمایش میدهند تا پول بگیرند. این موضوع به هر ایرانیای برمیخورد. فعالیت آنها با اتکای به پول بود، منابع مالی داشتند. پروپاگاندا درست میکردند و افراد را هم فریب داده و پولهای اهدایی میگرفتند. از جلسات کلیسایی تماماً فیلمبرداری میکردند تا بهعنوان گزارش بفرستند که ما اینها را مسیحی کردیم و در ازای آن از نهادهای تبشیری در آمریکا و اروپا پول دریافت کنند. اگر پولهای خارجی و حمایتهای بیرونی نیاید یا نتوانند پولی جمع کنند، مسلماً از فعالیتشان بهشدت کاسته میشود.
پینوشت:
فصلنامه روشنا شماره 71
کلیسای جماعت ربانی بهخاطر فعالیتهای فراوان در جهت تبلیغ مسیحیت بسته شده و امروزه هیچگونه فعالیتی در این کلیسا وجود ندارد.
دیدگاهها
saman
1400/11/14 - 18:49
لینک ثابت
سلام هموطن عزیز ارمنی، آقای
افزودن نظر جدید