اتهام دراویش گنابادی به حضرت علی (ع)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از آنجا که قطب دارای بالاترین مقام، نزد دارویش است و قطب را ولی و جانشین خدا بر روی زمین میدانند، لذا محمد اسماعیل صلاحی برای اینکه بتواند بگوید که نورعلی تابنده در انتخاب مشایخ خود اشتباه کرده است، در سخنرانی خود در مقدمهای اتهاماتی را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد میکند و سپس میگوید: «همانطور که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی ابن ابیطالب (علیه السلام) در طول دوران خود دچار اشتباهاتی شدند، اقطاب هم اشتباه میکنند. چنانکه مجذوب علیشاه نیز با انتصاباتی که داشتند و محجوبی و جذبی را منصوب به شیخیت کردند، اشتباه کردند». صلاحی در ادامه، حضرت علی (علیه السلام) را متهم به انجام اشتباهاتی در دوران خلافتش میکند و میگوید: «علی بن ابیطالب (علیه السلام) هم در دو مورد اشتباه کرد. یکی عزل کردن شوذب خزانهدار درحالیکه مستحق عزل نبود و دیگری منصوب کردن منذر بن جارود و دادن ولایت به او، که خود حضرت در نهجالبلاغه میگوید: «سابقه نیک پدرت من را فریفت».
صلاحی در حالی با جعل تاریخ، چنین اتهامی را به حضرت علی (علیه السلام) میزند که اصلاً در تاریخ اسلام شخصیتی بهعنوان «شوذب خزانهدار کوفه» وجود ندارد. در کتب رجال و مشاهیر و اعلام نیز نام چنین شخصی یافت نمیشود. در تاریخ کوفه و صدر اسلام نام دو شوذب آمده که شوذب خزانهدار هیچکدام از آنها نیست و خزانهدار حضرت علی (علیه السلام) شخصی مشهور به ابو رافع بوده است که تا آخر عمر خویش به حضرت وفادار ماند.
اما در اینکه حضرت علی (علیه السلام) درباره منصوب کردن منذر بن جارود فرمودند: «پارسایی پدرت مرا درباره تو فریفت، و گمان کردم پیرو پدرت هستی و به راه او میروی.» [1] هرگز به معنای وقوع خطایی از آن حضرت نیست، بلکه بیانگر عدم توقّع کجروی از سوی منذر بن جارود است و چنین توقّعی بهجا و بخردانه میباشد. به عبارت دیگر این سخن نوعی بیان توبیخی و اعلام انجام کار زشت، از سوی کسی است که در فضای تربیتی مناسبی رشد کرده و انتظار معقول از او درستکاری و پرهیز از خطا، اشتباه و فساد است. در مورد منصوب کردن منذر بن جارود بهعنوان والی یک شهر، که بعدها به خاطر مفاسدی که داشت توسط حضرت عزل شد، نمیتوانیم بگوییم که حضرت با منصوب کردن او اشتباه کرده است. زیرا معیار و میزان در انجام وظیفه، علم عادی است و معصومین (علیهم السلام) نیز همواره موظّف بودهاند که در امور این جهان، بهطور معمول بر اساس روش عقلایی و بر مبنای علم عادی عمل کنند، مگر در مواردی که خداوند حکم خاصی را معین نموده و یا از آنان خواسته باشد که بر اساس علم غیب، عملی را انجام دهند. اگر امام بخواهد به علم غیب خود عمل کند، دیگر نمیتواند الگو و اسوه مردم باشد؛ زیرا مردم چنین علمی را در اختیار ندارند. از جانب دیگر اگر اداره امور، خارج از جریان عادی و ظاهری باشد دنیا دیگر دار تکلیف و امتحان و اختیار نخواهد بود.
بهطور کلی روش و رفتار معصومین (علیهم السلام) در زندگی، معاملات، معاشرت، خوردن و ... در اکثر موارد مثل سایر مردم بود، مثلاً پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) منافقان را خوب میشناختند و میدانستند که آنها ایمان واقعی ندارند، ولی هرگز با آنها مانند کفار برخورد نمیکردند. بهطور کلی ائمه هم مأمورند بهظاهر عمل کنند، نه علم غیب خود. به همین جهت در ادامه این ماجرا در تاریخ نقل شده است که وقتی امام او را بازخواست کرد و صعصعه یکی از یاران خاص امام خواست شفاعت او را بکند، امام فرمود: «اگر سوگند بخورد که من این کار را نکردهام، او را آزاد خواهم کرد». این همان عمل بهظاهر است که باید پیامبران و ائمه (علیهم السلام) از آن تبعیت میکردند. [2] درنتیجه نمیتوان این کار حضرت و سخن ایشان را حمل بر خطا و اشتباه کرد.
پینوشت:
[1]. سید رضی، نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، نشر مشهور، قم 1379 ش، نامه 71، ص 615
[2]. ناصر مکارم شیرازی، پیام امیرالمؤمنین (ع)، دارالکتبالاسلامیه تهران، 1375ش، ج 11، نامه 71
افزودن نظر جدید