حسودترین فرد قریش در امر خلافت، در کلام عمر بن خطاب
ابن ابیالحدید، از علمای اهل سنت، به نقل از شریک بن عبدالله نخعی و او از محمد بن عمرو بن مرّه از پدرش از عبدالله بن سلمه از ابوموسی اشعری نقل میکند که گفت: با عمر بن خطاب به حج رفتیم، من خود را از کاروان خودم جدا کرده و نزد عمر بن خطاب رفتم. مغیره بن شعبه در راه مرا دید و هر دو به طرف کاروان عمر به راه افتادیم؛ در راه سخن از خلافت عمر و کارهایی که او میکرد به میان آمد. آنگاه بحث در مورد ابوبکر شد و من به مغیره گفتم خدا خیر و جزایت دهد، ابوبکر در مورد عمر بن خطاب نظر محکم و قوی داشت؛ ... مغیره گفت همین طور است اگر چه برخی با خلافت عمر بن خطاب مخالف بودند و خواستند که خلافت را از او دور کنند، ولی نتوانستند... به مغیره گفتم چه کسانی منظور تو هستند؟ او گفت ظاهراً تو جماعت قریش را نمیشناسی و اینکه نسبت به او چه کینهای دارند، به خدا قسم اگر این کینه و حسد به عدد و شماره درآید، نه دهم آن مخصوص قریش و یک دهم آن برای سایر مردم است.
به او گفتم ساکت باش ای مغیره! قریش برتری و فضیلت خویش را به مردم ثابت کرده است، ... تا اینکه به منزلگاه عمر رسیدیم و او را نیافتیم، نزدیکان عمر به ما گفتند او به تازگی از منزل بیرون رفته و ما در پی او روان شدیم (به طرف مسجدالحرام)، او را در حال طواف دیدیم، پس به همراه عمر مشغول طواف شدیم و بعد از فراغت از طواف، جویای احوال ما شد... آنگاه به مغیره نگاه کرد که داشت تبسم میکرد، علت را پرسید؟ مغیره گفت تبسم من به خاطر سخنانی بود که میان من و ابوموسی اشعری ردّ و بدل شد و ما جریان را بازگو کردیم تا اینکه به این نکته رسیدیم و در مورد کسانیکه میخواستند ابابکر را از جانشین کردن عمر بن خطاب برای خود باز دارند، گزارش دادیم. عمر بن خطاب کمی مکث کرد و گفت ای مغیره مادرت به عزای تو بنشیند. نه دهم از حسد چیست؟ این است که نه قسم آن مال قریش و یک قسمت آن برای مردم است و آن یک قسم باز نه قسم آن برای قریش و قسمت و سهم ناچیز آن برای مردم است...
آیا نمیخواهید بگویم حسودترین قریشیان چه کسی بود؟ گفتیم چرا بگو تا بدانیم، آنگاه گفت مراقب لباسهایتان باشید (کنایه از ترس انتشار آن خبری که میخواهد بگوید)، پس با عمر به منزلگاه او رفتیم؛ او اشعاری خواند که معنای آن این بود تا ضمانت بدهیم که سخنان او را فاش نکنیم... بعد به غلام خود گفت: بیرون برود و درب را پشت سرش ببندد... آنگاه به ما گفت در مورد مسئله بسیار مهم و مشکل پرسیدید، اما قول بدهید تا زنده هستم برای کسی نگویید و آنگاه که مُردم هر کاری خواستید بکنید... من و مغیره به او اطمینان دادیم و بعد فکر کردیم که الان نام افرادی مثل طلحه و زبیر و... را میآورد و آنها را حسود معرفی میکند... عمر بن خطاب سکوت کرد و بعد سر بلند کرد و گفت به چه کسی مظنون هستید؟ گفتیم به کسانیکه از ابوبکر خواستند تو را خلیفه پس از خود به خاطر اخلاق تند که داری نگرداند، عمر گفت نه به خدا قسم، هرگز، بلکه ابوبکر خودش ناراضیتر بود، کسیکه شما در موردش پرسیدید خود ابوبکر است. بهخدا سوگند او از تمام قریشیان حسودتر و بخیلتر بوده است... آنگاه عمر بن خطاب ادامه داد، ای وای بر نادانترین فرد قبیله بنی تیم بن مرّه (یعنی ابوبکر) او به من، به ستم پیشی گرفت و گنهکار به سوی من آمد، به این دلیل است که تنها هنگامی به سوی من آمد که دیگر ناامید شده بودم و امیدی به خلافت نداشتم؛ ... پس اگر از او حمایت نمیکردم و به طرف برخی دیگر میرفتم (منظور زید بن خطاب که در سقیفه حاضر نشد) هرگز ابوبکر طعم خلافت و پادشاهی را نمیچشید.
من سبک و سنگین کرده و احوال آن روز را رصد کردم؛ دیدم موقعیت مناسب نیست، پس از خلافت چشمپوشی کردم و منتظر ماندم تا خلافت خودش به سوی من آید؛ ... مغیره به او گفت: ای عمر! پس چرا در روز سقیفه، آنگاه که ابوبکر خلافت را به تو تعارف کرد، آن را نگرفتی که الان تأسف میخوری؟ او گفت: ... مادرت به عزایت بنشیند، من تو را بسیار زیرک میپنداشتم، مگر آن روز حضور نداشتی و شاهد ماجرا نبودی؟ او به من نیرنگ زد و من به او نیرنگ زدم... اما مردم مشتاق او بودند و کاری از دست من برنمیآمد، چرا که مردم یکصدا او را فرا میخواندند... پس سکوت کردم.
شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج2، ص30-33.
مقاله: «حسودترین فرد قریش در امر خلافت، از زبان عمر بن خطاب»
دریافت فایل | حجم فایل |
---|---|
![]() | 513.58 کیلوبایت |
افزودن نظر جدید