کرامات امام هادی (علیهالسلام) و حکایات ایشان در کتب اهل سنت
امام هادی (علیهالسلام)، امام دهم شیعیان، شخصیتی است که نزد علمای اهل سنت نیز مورد احترام است و عالمان اهل سنت، از ایشان مانند باقی اهل بیت، به بزرگی یاد کرده و کراماتی را از ایشان نقل کردهاند، ازجمله:
- صفدی از علمای قرن هشتم اهل سنت درباره موقعیت علمی امام هادی (علیهالسلام) این داستان را نقل کرده است که: روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد کثیری دینار در راه خدا صدقه دهد، هنگامیکه بهبود یافت، فقها را جمع کرد و پرسید: چند دینار باید صدقه بدهم که بر آن «کثیر» صدق کند؟ فقها در اینباره فتاوای مختلف دادند، متوکل ناگزیر مسأله را از امام هادی (علیهالسلام) سؤال کرد؛ امام پاسخ داد که باید 83 دینار بپردازی. فقهاء از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند از ایشان بپرسید این فتوا، بر اساس چه مدرکی است؟ حضرت فرمود: خدا در قرآن میفرماید: (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ) خداوند شما را در موارد «کثیر» یاری کرده است و از طریق ما اهل بیت روایت شده است که جنگها و سریههای پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، 83 فقره بوده است.»[1]
- ابنصباغ مالکی از علمای قرن نهم، درباره امام هادی (علیهالسلام) با «متوکل» داستانهایی نقل کرده است و در این داستانها، کرامات و نشانههای آشکاری برای آن حضرت است که یک مورد آن چنین است: «علی بن ابراهیم طایفی» گفت: متوکل عباسی در اثر دملی که در بدنش پدید آمده بود، سخت بیمار شد، چنانکه در شُرف موت بود، کسی هم جرأت نداشت آهنی به بدن او رساند؛ مادرش نذر کرد اگر او بهبود یافت از دارایی خود پول زیادی خدمت ابوالحسن، علی بن محمد بفرستد؛ «فتح بن خاقان» (وزیر و منشی متوکل) به وی گفت: ای کاش نزد این مرد (امام هادی) میفرستادی، او راه معالجه را میداند، متوکل شخصی را نزد امام هادی (علیهالسلام) فرستاد؛ ایشان دارویی تجویز کرد که حال متوکل خوب شد؛ وقتی مژده بهبودی او را به مادرش دادند، او ده هزار دینار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن کیسه زد.
«متوکل» چون از بستر مرض برخاست، «بطحائی علوی» نزد او از امام هادی سخنچینی کرد و جریان هدیهی مادرش را گزارش داد. «متوکل» به «سعید» دربان خود گفت: شبانه بر او حمله کن و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و پیش من بیاور. «ابراهیم بن محمد» گفت: سعید دربان به من گفت: شبانه به منزل ابوالحسن رفتم؛ ... آن حضرت را دیدم جبه و کلاهی پشمی در بر دارد و سجادهی حصیری در برابر اوست. یقین کردم که نماز میخواند، به من فرمود: اتاقها را هم بگردید، من وارد شدم و بررسی کردم چیزی نیافتم، تنها در اطاق آن حضرت، کیسهی پولی با مهر مادر متوکل بود، به من فرمود: زیر سجاده را هم بازرسی کن، چون آنجا را بازرسی کردم، شمشیری ساده و در غلاف، در زیر آن بود. آنها را برداشتم و نزد متوکل رفتم؛ چون نگاهش به مهر مادرش افتاد که روی کیسهی پول بود، کسی را دنبال مادرش فرستاد و مادر پیش متوکل آمد. یکی از خدمتکاران مخصوص به من خبر داد که مادر متوکل به او گفت: هنگامیکه تو بیمار بودی و از بهبودیت ناامید گشتم، نذر کردم اگر خوب شدی، از مال خود دههزار دینار خدمت او فرستم، چون بهبود یافتی، پولها را نزد او فرستادم و بر روی کیسه، مهر من است. متوکل دستور داد همه را خدمت آن حضرت برگردانم، من کیسه را با شمشیر خدمتش بردم و عرض کردم: امیرالمؤمنین از این پیشآمد عذر خواسته و پانصد دینار هم بر آن مبلغ افزوده است؛ سرور من! امیدوارم مرا نیز عفو فرمایید، من مأمورم و قادر به مخالفت امیرالمؤمنین نیستم، پس به من فرمود: ای سعید! (وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)[2]
- ابن حجر هیثمی نیز از علمای قرن دهم اهل سنت مینویسد: «ابوالحسن، علی عسکری در علم و سخاوت، وارث پدرش بود؛ از اینجا بود که عربی از عربهای کوفه پیش ایشان آمد و گفت: من از چنگ زدگان به ولایت جد تو هستم و دِین سنگینی به دوش میکشم که حمل آن بر من سنگینی میکند و برای ادای آن، جز تو کسی را قصد نکردهام. امام فرمود: قرضت چقدر است؟ گفت: دههزار درهم. امام هادی (علیهالسلام) ادای دین او را به عهده گرفت و سپس به همین مبلغ ورقهای نوشت و خود را بدهکار آن اعرابی ساخت، و به او اجازه داد در مجلس عمومی، از ایشان مطالبه کند و در استیفای آن سختگیری از خود نشان دهد. آن شخص این کار را کرد و حضرت از او سه روز مهلت خواست، این خبر به اطلاع متوکل رسید و دستور داد سیهزار درهم به آن حضرت بپردازند و همین که آن وجه به دست حضرت رسید، همهی آن را به اعرابی داد. و او گفت: یابن رسول الله! من ده هزار بیشتر بدهکار نیستم، همین مبلغ برای من کافی است و بقیه برای شما باشد، ولی حضرت نپذیرفت و اجازه نداد از آن سیهزار درهم، چیزی به او برگرداند، اعرابی برگشت در حالیکه میگفت: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[3]
- شبلنجی هم از علمای قرن سیزدهم، داستانهایی درباره کرامات امام هادی (علیهالسلام) نقل کرده، ازجمله: «اسباطی روایت کرده که در مدینه نزد امام هادی (علیهالسلام) رفتم، به من فرمود از «واثق» چه خبر داری؟ گفتم: قربانت گردم؛ او سلامت بود و من اخیراً او را دیدهام. امام فرمود: مردم میگویند او مرده است؟ گفتم: من از همه کس، دیدارم به او نزدیکتر است؟ و چون فرمود: مردم میگویند، دانستم که مقصودش از مردم، خود آن حضرت است. سپس فرمود: جعفر چه کرد؟ (مقصود جعفر بن معتصم، متوکل عباسی است) گفتم: او در زندان به بدترین حالات بهسر میبرد. فرمود: آگاه باش که او هماکنون خلیفه است. سپس فرمود: ابن زیات (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبانش بودند و فرمان او نافذ بود. فرمود: این قدرت، برای او شوم بود، سپس خاموش شد و فرمود: به ناچار مقدرات و احکام خدا باید جاری شود، ای خیران! واثق مرد و متوکل به جای او نشست و ابن زیات هم کشته شد؛ عرض کردم: چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از اینکه تو بیرون آمدی.»[4]
پینوشت:
[1]. الوافی بالوفیات، صفدی، ج22، ص49. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[2]. الفصول المهمه، ابنصباغ مالکی، ص269و270. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[3]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هیثمی، ص561. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[4]. نورالأبصار، شبلنجی، ص335. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
افزودن نظر جدید