عرفان کیهانی رویکردی جذاب از عرفان اسلامی را ارائه میدهد چطور ادعا میشود این عرفان التقاطی است؟
محمدعلي طاهري، تلاش ميکند تا رويکردي جديد و جذاب از عرفان اسلامي با استفاده از هفت گرايش «تصوّف، عرفان سرخ پوستي، فرا روانشناسي، انرژي درماني، مسيحيت، ريکي[1] و تفکرات ماترياليستي (گروه چريک هاي فدايي خلق)» به مخاطب خود ارائه کند. متأسفانه در اين روند، اصول و مباني اين گرايش و رويکرد از عرفان، با مباني اسلام و عرفان ناب اسلامي تطابق نداشته و دچار انحرافات و التقاطهاي زيادي است. در عرفان کيهاني (حلقه)، طاهري با حفظ پوشش ظاهري اسلام، الفاظ ديني را تحريف کرده و از آن تفسيري مادي که نوعي تفسير به رأي است، ارائه ميدهد. در اينجا به برخي از اين تحريفات اشاره ميشود:
1. تکذيب عزرائيل!
طاهري در کميته عرفان، جلسة نهم، ميکوشد عرفاني شيطاني و مارکسيستي - ماترياليستي را به عنوان عرفان ايراني- اسلامي به خورد مخاطب دهد، چنانکه ميگويد: «ببينيد وقتي ميگوييم: عزرائيل، عزرائيل که وجود خارجي ندارد؛ قانون تولد و مرگ است. چيزي که جاري ميشود و حاکم است، آنتروپي و خستگي است که شامل همه ذرات ميشود. سيم برق بعد از يک مدتي قابليت هدايتش را از دست ميدهد. سيم ساز بعد از مدتي ميميرد! روي تمام اجزاي هستي قانون تولد و مرگ را گذاشته اند، به طوري که هيچ چيزي ثابت و بر جاي نماند و همه چيز در تغيير و سير باشد و اسم اين تغيير، عزرائيل است.»[2]
2. مادي بودن ملائک!
در حالي که در تفکر اسلامي و قرآني ملائکه از امور غيبي هستند، طاهري در برداشتي کاملاً مادي، ملائک را اوربيتال و اتم دانسته و جزء دنياي مادي و قابل مشاهده ميداند. وي در جلسه نهم کميته عرفان ميگويد: «ملائک با دو بال و سه بال و چهار بال و... اتمهاي با دو اوربيتال و سه اوربيتال و... در آن زمان که نمي توانستند مثل امروز بگويند «اتم» و... همه را به نام کلي ملائکه نام برده اند که در اصل اين ها همه کارگزاران اند و همه ايشان هم به تسخير ما در ميآيند! به غيراز تضاد (ابليس)، حالا در اين زندگي يا در زندگي بعدي و يا در زندگي بعدي و... همه به تسخير ما در ميآيند.»
3. ادعاي اعجاز!
در حالي که ماجراي «برگردان صدا»[3] تنها يک تکنيک و نوعي تردستي مربوط به دهه 1960 میلادی و داراي قدمتي 50 ساله در کشور آمريکا بوده و Back masking خوانده مي شود، طاهري اين کار را به خود منتسب کرده، آن را معجزه آخرالزمان ميداند.[4]
وي در مقاله اي تحت عنوان «اسب تروا» ميگويد: «شعر و موسيقي نيز مي توانند به عنوان اسب هاي چوبين مورد سوءاستفاده شبكه منفي قرار گرفته و در حد بسيار گسترده اي در اين رابطه به كار گرفته شوند؛ زيرا در حالت عادي ذهن انسان اجازه عبور به بسياري از اطلاعات را نميدهد. براي مثال، اگر ما بشنويم كه به شيطان گوش بده! شديداً مقاومت منفي نشان خواهيم داد و از آن اجتناب ميكنيم؛ اما اگر همين دستور در معكوس شعر آهنگي قرار داشته باشد، از آنجا كه ما با كمال ميل آن ترانه را گوش ميدهيم، اطلاعات نابجاي پشت آن مانند اسب تراوا وارد قلعه وجودي ما شده و در فرصت مناسب اثر خود را بر جاي خواهد گذاشت. جالب اينجاست كه معكوس شعري كه شنيده ميشود، هيچ ارتباطي به خود شعر ندارد كه اگر شعر را معكوس بنويسيم، به آن دسترسي پيدا كنيم.»[5]
پینوشت:
[1]. بر خلاف ادعاي طاهري مبني بر ابداع شعور کيهاني، با بررسي دقيق ميتوان فهميد که ريشه اين تفکرات را بايد در افکار مکتب ريکي مشاهده کرد؛ «ميکائو اوسايي» ژاپني در قرن 19 ميلادي با تلفيق مکاتب بودايي چين و تبت و افکار هندو مکتبي را با نام «ريکي» بنيان نهاد که به معناي «انرژي کيهاني» ميباشد. طاهري با تلفيق مباني اين مکتب و برداشتهاي غلط و غيرکارشناسي خود، با مطالب ديني و عرفان اسلامي ملغمهاي از حقيقت و دروغ به وجود آورده است.
[2] مقاله اظهار ظهور طاهري، کميته عرفان، به آدرس: ezharezohoor.blogfa.com.
[3]. سايت ويكي پديا در تعريف نهانسازي در برگردان يا واروننگاري آورده است: «روشي است براي ضبط صدا كه در آن نوا يا پيام گفتاري، با پخش وارونه در درون آهنگي كه بايد به گونه عادي پخش شود، قرار گرفته و مخفي ميشود. واروننگاري كاربردي است كه به واسطه آن پيغامي كه از وارون همين آواها گرفته ميشود، ميتواند ناخواسته باشد. نخستين بار بيتلز (گروه بيتلها) با بهره جستن از برگردان آوازها در موسيقيشان، در ضبط آلبوم خود با نام «روُلور»، واروننگاري را به مردم شناساندند. از آن زمان هنرمندان موسيقي از اين شگرد براي جلوههاي مختلف هنري، فكاهي و هزلي در آثارشان (چه به صورت آنالوگ و چه ديجيتال) استفاده كردهاند. اين روش، همچنين براي سانسور واژهها يا عبارتهاي نامناسب و پديدآوردن يك نسخه پاكسازي شده از ترانه نيز مورد استفاده قرار ميگيرد.»
[4]. طاهري مينويسد: «نكته ديگر اينكه انجام اين كار به كمك تكنيك امكانپذير نيست و اين كار در حد يك اعجاز ميباشد.» اسب تروا، محمدعلي طاهري، ص 6.
[5] همان.