هدف معاویه خلافت نبود بلکه پیامبری بود
.
اندیشه هر فردی ریشه در عقائد و افکار گذشتهاش دارد و همانا اندیشهی پلید شخصی به نام معاویه بن ابی سفیان و خاندان پلیدش، همه در گرو امورات دنیایی گذشت و از دیر باز این خاندان منحوس و شجرهی ملعونه در قرآن خود را رقیب خاندان بنیهاشم و حتی جلوتر از اینان میدانستند، اما خداوند میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد. لذا معاویه در صدد فرصتی بود و این فرصت در زمان خلفای غاصب به او داده شد تا به عنوان استاندار شامات جکمران و والی آنجا باشد و ولایت او ادامه داشت تا این که مردم از خلیفه سوم عثمان ناراضی شدند و دست به شورش زدند و معاویه هم غیر مستقیم طبق گفتار تاریخ فریقین مشارکت داشت، تا این که او را کشتند و معاویه خونخواه خلیفهای شد که خودش مسبّب قتل او بود اما افکار مردم را منحرف کرد و طلب خون او را از حضرت علی(علیه السلام کرد و با این بهانه سعی کرد تا حکومتش باقی بماند. البته این چیزی نبود که معاویه در طلبش باشد چرا که خود را حکمران و خلیفه که نه، بلکه بالاتر از آن میدانست. برای ادعای این گفتار که خلافت تنها هدف نهایی مورد انتظار معاویه باشد نبود بلکه تاریخ میگوید: این رذل پست باکی نداشت که مردم او را رسول خدا بنامند و مردم جاهل او را بعد از پیامبر اسلام به پیامبری قبول داشته باشند.
مثلاً ابن جریر طبری عالم بزرگ اهل سنت با سند و دیگران ... نقل میکنند که: عمروعاص با اهل مصر به نزد معاویه رفت، پس عمروعاص به آنها گفت، نگاه کنید وقتی بر پسر هند –معاویه- وارد شدید، پس او را به عنوان خلیفه سلام نکنید و نگویید –السلام علیک یا خلیفه رسول الله- زیرا او در چشم خود بر شما بزرگ میشود و هر چه میتوانید او را کوچک کنید، پس چون بر معاویه وارد شدند، معاویه به درباریانش گفت: همانا من پسر نابغه –عمروعاص- را میشناسم، و شأن و منزلت مرا در نزد آن قوم کوچک میکند، پس نگاه کنید وقتی آن گروه داخل شدند به شدت و هر چه میتوانید بر آنها سخت بگیرید و آنها را مضطرب و دستپاچه کنید تا مردی از آنها به من نرسد، مگر اینکه نزدیک به تلف شدن باشد. پس نخستین کسی که از ایشان وارد شد، مردی از اهل مصر بود که به او ابن خیّاط میگفتند، و وقتی داخل شد در حالی که قبلاً بر او سخت گرفته بودند و سراپا در اضطراب و دلهره بود. او گفت: سلام بر تو ای رسول خدا. پس آن گروه یکی پس از دیگری در هنگام ورود به نزد معاویه در سلام کردن همین سخن او را پیروی کردند. و چون خارج شدند عمروعاص به آنها گفت: خدا شما را لعنت کند، مگر شما را نهی نکردم که به عنوان خلیفه به او سلام نکنید، ولی شما به عنوان پیامبر به او سلام کردید.[1]
شاید این قضیه اصل و ریشهی آن دیدگاه فاسدی است که گروهی از دوستداران معاویه پس از مرگش داشتند.[2] سوالی که به ذهن خطور میکند این است که آن گروه به خاطر ترس یک چنین کاری را کردند. آیا بر معاویه واجب نبود که آنان را از این کار و سخن حرام باز دارد؟ آیا نمیتوانست ترسشان را فرو نشاند و آنان را امر به معروف و نهی از منکر کند و به آنچه شایستهی مقام آن نبود متذکر شود؟ اگر کسی به مثل معاویه این گونه فکر کند و با عناوین خطاب گفته شده، بعید هم نیست که بیمیل نباشد او را به عنوان ربوبیت هم سلام دهند.
پینوشت:
[1]. تاریخ طبری، طبری، دارالتراث العربی، بیروت، لبنان، ج5 ص330 حوادث سال 60هجری.
البدایه و النهایه، ابن کثیر، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج8 ص149 حوادث سال 60 هجری.
[2]. احسن التقاسیم، مقدسی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ص306.
افزودن نظر جدید