معاویه در ترازوی قضاوت از کتب اهل سنت
معاویه هر چند که با قدرت گرفتن مسلمانان و فتح مکه در ظاهر اسلام آورد و پیامبر آنها را طلقاء نامید، اما حقیقتاً تنها یکی از این مطالبی که در ذیل میآید برای درهم شکستن منزلت و مقام کذایی این مرد، و سقوط او به پایینترین حدّ رذالت و پستی او کافی است، زیرا این مطالب را نه تنها بزرگان صحابه و تابعین گفتهاند بلکه از علمای اهل سنت صادر شده است و حتی از کسانی صادر شده که در تقوی و مصون بودن از خطای در گفتار و کردار احدی شک ندارد، بویژه که درمیان اینان افرادی به مانند امامان معصوم و خلیفه برحق پیامبر هم وجود دارد. ما به برخی از کتب بزرگان اهل سنت رجوع میکنیم تا ببینیم دربارهی معاویه چه در کتب خود نوشتهاند:
1. طبری از علی بن اقمر از عبدالله بن عمر نقل میکند که پیامبر بر او و پدرش و برادرش لعن کرده است: «اللهم العن القائد و السائق و الراکب[1] خدایا آنکه افسار حیوان را به دست دارد و آنکه مرکب را از پشت سر میراند و کسی که سوار بر حیوان است را لعنت کن».
2. ابو برزه اسلمی و ابن عباس نقل میکنند که: معاویه و عمروعاص در سفری که همراه پیامبر بودند آواز میخواندند، پیامبر فرمود ببینید کیستند؟ گفتند معاویه و عمروعاص هستند، پیامبر دستهایش را بالا برد و فرمود: «اللهم ارکسهما رکساً، و دعّهما الی النار ردعّاً[2] خدایا آنها را کاملاً وارونه گردان و به حالات گذشته برگردان، و به زور در آتش دوزخ بیفکن.
3. ابن عدی از ابوسعید خدری و عبدالله بن مسعود نقل میکند که پیامبر فرمود: «اذا رایتم معاویه علی منبری فاقتلوه[3] هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید». برخی میگویند کلمه –فاقتلوه- نبوده بلکه کلمه –فاقبلوه- بوده، خطیب بغدادی راویان آن را با این کلمهی –فاقبلوه- در حدیث مجهول میداند.[4]
4. از زید بن ارقم و عبادهّ بن صامت نقل شده که پیامبر فرمود: «اذا راُیتم معاویه و عمروعاص مجتمعین ففرّقوا بینهما، فانهما لن یجتمعها علی خیر[5] هرگاه معاویه و عمروعاص را با هم دیدید میانشان جدایی اندازید که آنها هرگز بر کار خیر جمع نخواهند شد».
5. حضرت علی(علیه السلام) طی نامهای به معاویه نوشت: «فاقلع عمّا انت علیه من الغی و الضلال علی کبر سنّک و فناء عمرک، فانّ حالک الیوم کحال الثوب الذی لایصلح من جانب الاّ فسد من آخر، وقد اُردیت جیلاً من الناس کثیراً، خدعتهم بغیّک... [6] با این سنّ زیاد و نزدیکی مرگت از گمراهی و ضلالت دست بردار که حال تو مانند لباس کهنهای است که هرگاه یک طرف آن را اصلاح کنی طرف دیگر پاره میشود، گروه زیادی از مردم را به هلاکت کشاندی و با گمراهی خود فریبشان دادی و در امواج سرکش جهالت خود غرقشان کردی...».
6. در نامه حضرت علی(علیه السلام) به محمد بن ابوبکر و مردم مصر آمده است: «ایّاکم و دعوهّ الکذّاب ابن هند و تاُمّلوا و اعلموا انّه لاسواء امام الهدی و امام الردی... [7] هان، مبادا به دعوت کذاب زادهی هند پاسخ دهید، فکر کنید و بدانید پیشوای هدایت با پیشوای رذالت یکی نیست و وصی پیامبر با دشمن پیامبر یکسان نیست...».
7. در نامهی دیگری حضرت علی(علیه السلام) به محمد بن ابوبکر که نامههایی از طرف معاویه و عمروعاص دریافت کرده بود نوشت: «قد قراُت کتاب الفاجرین الفاجر معاویه، و الفاجر بن الکافر عمرو، المتحابّین فی عمل المعصیهّ و المتوافقین المرتشیین فی الحکومه... [8] نامهی زناکار، زادهی زناکار معاویه و زناکار، زادهی کافر عمرو که در انجام گناه با هم رفیق و در حکومت با یکدیگر توافق کرده و رشوه میگیرند... خوف نداشته باش».
8. در نامهی دیگر به زیاد بن ابیه در مورد معاویه میفرماید: «انّ معاویه کالشیطان الرجیم... [9] معاویه همانند شیطان رجیم و رانده شده است، از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ به سوی انسان میآید، از او بترس و دوری کن».
9. طی نامهای قیس بن سعد عباده رئیس قبیله خزرج به معاویه وارد شده که گفت: «اما بعد، فانّما انت وثن بن وثن، دخلت فی الاسلام کرهاً، و خرجت منه طوعاً...[10] تو و پدرت بت هستید، به اکراه و اجبار اسلام آوردی و با اختیار از آن خارج شدی، اساساً ایمان نداشتهای و نفاق تو چیز تازهای نیست».
در نتیجه طبق نقل بزرگان اهل سنت معاویه شرابخوار، رباخوار، و بدعت گذار در احکام دین و ترک کنندهی حدود خدا و از حرام و حلال و زناکار و طاغی و... بوده، آن وقت سئوال این است که چگونه او را عادل میدانند. والله العالم.
پینوشت:
[1]. تاریخ طبری، طبری، دار التراث العربی، بیروت، لبنان، ج10ص58 حوادث سال 248هجری.
[2]. وقعه الصفین، نضر بن مزاحم، موسسه العربیه الحدیثیه، قاهره، مصر، ص221.
[3]. الکامل فی الضعفاء الرجال، ابن عدی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ج2 ص146 رقم 343.
[4]. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج1 ص259 شماره 88.
[5]. عقدالفرید، ابن عبد ربّه، دار و مکتبه الهلال، بیروت، لبنان، ج4 ص145.
[6]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، داراحیاء التراث العربیه، بیروت، لبنان، ج16 ص132-133نامه32.
[7]. همان، ج6 ص71 خطیه 67.
[8]. تاریخ طبری، طبری، دارالتراث العربی، بیروت، لبنان، ج5 ص102حوادث سال 38 هجری.
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، داراحیاء الکتب العربیه، بیروت، لبنان، ج16 ص182 نامه44
[10]. البیان و التبیین، جاحظ، دار و مکتبه الهلال، بیروت، لبنان، ج2 ص58.
افزودن نظر جدید