مدعیان خلافت و هتک حرمت به پیامبر در کتب اهل سنت
...
برای هر فرد صاحب بصیرتی سخت نیست که حدّ و حدود و مشخصات فردی هر یک از صحابه را از لابهلای کتب تاریخی بفهمد، چرا که در کتب تاریخ علی رغم تحریف و خلط فراوان باز به این حقیقت میتوان رسید که چه خصوصیاتی داشتند و از طرف دیگر هیچگاه برای ناقدین آگاه، خالصی با ناخالصی و صحیح با غیر صحیح اشتباه نمیشود و با قدری تفکر بدست میآید که اینان چه کسانی بودند و چه ویژگیهایی در وجودشان بود، بله چه میتوان گفت که بعد از رحلت پیامبر برخی از اصحاب چه غوغایی را به پا داشتند و مردم هم در آن زمان سعی میکردند که خود را کنار بکشند و وارد هیجانات سیاسی و اختلافات فردی و گروهی برخی صحابه نزدیک پیامبر نشوند، چرا که اگر اعتراضی ابراز میداشتند تهدید به قتل میشدند. پیامبری که برای همین مردم که چه خون دلهایی نخورد و چه صدمات جبران ناپذیر روحی و جسمی که نکشید، اما به پاس این همه خدمات چنان هتک حرمت او و خاندان نزدیکش را نمودند که خود تاریخ از نقل بیان آن شرم دارد. اینان مگر چه کردند؟؟؟ از طرف دیگر کسانی که خلفای غاصب را بهترین اصحاب پیامبر میدانند با نگاهی به کتب علمای اهل سنت به مطالبی که ثبت و ضبط شده است رجوع کنند و بخوانند که :
وقتی پیامبر اکرم رحلت کرد، خلیفه دوم با صدای بلند میگفت: «من قال، انّه مات علوت راسه بسیفی و انّما ارتفع الی السماء[1] هر کس بگوید رسول خدا مرده است با شمشیرم سر از بدنش جدا میکنم، همانا او به آسمان رفته است». تا اینکه ابوبکر به او متذکر اشتباهش شد و او ساکت گردید. در تاریخ آمده است که بعد از رحلت پیامبر نزاع بر سر خلافت بالا گرفت به طوری که برخی از صحابه با برخی دیگر به زد و خورد پرداختند و بعد از مدتی به سخن گفتن روی آوردند و در این هنگام بود که آن دو نفر خلیفه بلند شدند و هر یک پیش از این که نظر کسی را بپرسند و جریان غدیر و... را متذکر شوند، بیعت را بر دیگری عرضه میکردند، پس یکی بر دیگری میگفت: «ابسط یدک فلا بایعک و قال آخر، بل انت...[2] دست خود را دراز کن تا با تو بیعت کنم و دیگری میگفت، بلکه تو دست خود را دراز کن تا بیعت کنم...». و ابو عبیده جرّاح گورکن مدینه با آن دو همراه شده و مردم را به طرف آن دو تشویق و ترغیب و دعوت میکرد»[3]
و از طرف دیگر وصی بلافصل پیامبر حضرت علی(علیه السلام) و اهل بیت آن پیامبر عظیم الشان و بنی هاشم و چند صحابه خاص مشغول بودند در حالی که پیکر آن پیامبر خدا در برابر آنها قرار داشت و اهل بیت او درب را بسته بودند.[4] و اصحاب پیامبر اینان را تنها گذاشته بودند و تنها آنها متولی دفن شدند.[5] و پیکر بیجان رسول خدا تا سه روز[6] –از روز دوشنبه تا روز چهارشنبه- یا شب آن روز روی زمین ماند و دفن نشد[7] و سپس اهلش او را دفن کردند و فقط نزدیکان آن پیامبر حضور داشتند.[8] و این در حالی بود که هیچ کس اطلاع نیافت مگر پس از شنیدن صدای بیل و کلنگ در دل شب.[9] و مردم در خانههای خود بودند و ابوبکر و عمر در دفن پیامبر حاضر نبودند.[10]
سئوالی که مطرح است این است که چگونه میشود افرادی داعیه خلافت را داشته باشند کما اینکه ابوبکر و عمر این طور بودند اما به حداقل کاری که میتوانستند انجام دهند و آن حضور در تشیع جنازهی پیامبر اسلام بود شرکت نکردند؟ چه کاری مهمتر از این بود که حداقل حرمت پیامبر را نگه میداشتند، بعد به دنبال حقّی که متعلق به آنان نبود میرفتند، نه این طور نیست اینان اتفاقاً خیلی ناراحت بودند چرا که از قافله خلافت نباید عقب میماندند و اختلاف میان انصار و مهاجرین این فرصت را به ایشان داد و کردند آن چرا که نباید میکردند و آن انحراف عجیب را بوجود آوردند و اسلام یکپارچه پیامبر را منشعب و پراکنده ساختند و خسارات آن تا روز قیامت بر امت پیامبر باقی گذاشتند.
پینوشت
[1]. تاریخ طبری، طبری، دار التراث العربی، بیروت، لبنان، ج3 ص201 حوادث سال 11 هجری.
[2]. همان، ج3 ص203 حوادث سال 11 هجری.
[3]. سیره النبویه، ابن هشام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج4 ص307.
[4]. الریاض النضره، محب طبری، دار الندوه الجدیده، بیروت، لبنان، ج1 ص203.
[5]. طبقات الکبری، ابن سعد، دارصادر، بیروت، لبنان، ج2 ص301.
[6]. البدایه و النهایه، ابن کثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج5 ص292. حوادث سال 11 هجری.
[7]. مسند، احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج7 ص309 حدیث25817.
[8]. طبقات الکبری، ابن سعد، دارصادر، بیروت، لبنان، ج2 ص304.
[9]. همان، ج2 ص304.
[10]. المصنف فی الاحادیث و الآثار، ابن ابی شیبه(ت/235هجری)، تحقیق مختار احمد ندوی، ج14 ص568 حدیث188892.
افزودن نظر جدید