داستان سرایی درباره ابراهیم ادهم
برخی از تذکرهنویسان صوفی درباره بزرگان خود آنقدر غلو کردهاند که تشخیص صحت و عدم صحت سخن ایشان یا ممکن نیست یا اینکه به سختی ممکن است. از جمله افرادی که روایات گوناگونی درباره چگونگی پیوستن او به صوفیه مطرح شده است، ابراهیم ادهم است که انگیزه اصلی پیوستن او به صوفیه با بیان روایات متفاوت پنهان مانده است.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از جمله مشکلاتی که در راه تحقیق درباره بزرگان صوفیه با آن مواجه هستیم، غلو بیش از حد درباره آنان است. برخی از تذکره نویسان صوفی درباره بزرگان خود آنقدر غلو کردهاند که تشخیص صحت و عدم صحت سخن ایشان یا ممکن نیست یا اینکه به سختی ممکن است. از جمله افرادی که روایات گوناگونی درباره چگونگی پیوستن او به صوفیه مطرح شده است، ابراهیم ادهم است.
ابراهیم ادهم (100 تا 161 هجری قمری) متولد بلخ و متوفای شام است. درباره محل دقیق دفن ابراهیم ادهم اختلاف است. اکنون به سه روایت از نحوه ورود او به صوفیه اشاره میکنیم.
قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین در این باره چنین میگوید: «از طبقه اولى و ابناى ملوك بلخ است. سلطان سلاطين ظاهر و باطن بوده و از خدمت امام همام محمد بن على الباقر (عليه السّلام) استفاده حقايق و معارف نموده. زمخشرى در ربيع الابرار آورده كه ابراهيم بن ادهم از اهل نعم خراسان و اصل او از بنى عجل است. روزى از قصر خود سر بيرون آورد مردى را ديد كه در سايه قصر او نانى بيرون آورده، خورد و آبى بر بالاى آن آشاميد و بعد از آن خوابيد. پس ابراهيم به او گفت كه اين دنيا چه میكنم هرگاه نفس به قدرى كه مشاهده شد قناعت مينمايد! آنگاه از قصر به زير آمد و طريق سياحت در پيش گرفت و غوث المتأخرين سيد محمد نوربخش در مشجر خود آورده كه مجذوب سالك و تارك دنيا بود و سلسله او از ولايت تا روزگار ما باقى است در جوانى توبه كرد و سبب آن بود كه روزى بشكار رفته بود هاتفى آواز داد كه اى ابراهيم ترا نه از براى اينكار آفريدهاند او را تنبهى حاصل شد و ترك دنيا نموده دست تمسك در ذيل توبه و انابت و دامن طريقت زده طريق مكه معظمه پيش گرفت و در آنجا بخدمت امام رسيد و فضيل عياض و سفيان ثوری را ديد بعد از آن به شام رفت و در آنجا در سنه احدى او اثنين او ست و ستين و مأه بجوار رحمت ايزدى پيوست.»[1]
اما خواجه عبدالله انصاری درباره نحوه ورود ابراهیم ادهم به صوفیه میگوید: «کنیت او ابواسحق است، و نسبت ابراهیم بن ادهم بن سلیمان بن منصور البلخی العجلی، از اهل بلخ است از ابناء ملوک. امیر زاه بود، به نوجوانی توبه کرده، وقتی به صید بیرون رفته بود، هاتفی ویرا آواز داد گفت: ابراهیم! نه بهر این کار آفریدند ترا. ویرا از غفلت، یقظت (یقظه=بیداری همراه با معرفت و توجه) پدید آمد، و دست در طریقت نیکو زد. در زهد و ورع و توکل و سیاحت به مکه رفت. آنجا با "سفیان ثوری" و "فضیل عیاض" و "بو یوسف غسولی" صحبت کرد و به شام رفت، آنجا کسب میکرد در طلب حلال، ناطوربانی میکرد و بشام برفت از دنیا.»[2]
در روایت دیگر او نه به خاطر سیر و سلوک و نه با صدای هاتف خانه و کاشانه خود را ترک گفت، بلکه ابراهیم ادهم از ترس ابومسلم از خراسان گریخت و به نواحی مرزی شام و روم (ثغور) رفت.»[3] و بنا بر روایت دیگری ابونعیم اصفهانی از قول عبدالله بن مبارک نقل میکند: «من و ابراهیم ادهم و گروهی دیگر در طلب علم از خراسان بیرون شدیم.»
نتیجه داستان سراییهایی که برای بزرگان صوفیه نقل شده، آن است که تحقیق درباره زندگی ایشان را دشوار کرده و همین امر سبب شده است که عده ای به یک روایت بسنده کرده و بدین سبب از مسیر تحقیق منحرف شوند.
پینوشت:
[1]. شوشتری قاضی نورالله، مجالس المومنین، اسلامیه، تهران، 1377، چاپ چهارم، ج 2، ص 24
[2]. انصاری هروی خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، سرور مولایی، توس، 1386، ص 26
[3]. ابن عساکر، التاریخ الکبیر، دمشق، ج 2، ص 168
افزودن نظر جدید