دلایل مهم در شیعه نبودن حلاج
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از کارهای نامشروع حلاج، وارد کردن بدعت در دین از قبیل تبدیل حج و سایر عبادات مانند نماز و روزه و... بود، که بدین سبب مورد اتهام مخالفین خود قرار گرفت و بعدها همین اتهام، موجب صدور حکم قتل وی شد. چنانکه در اینباره نوشتهای از او به دست آمده که گفته است: «اگر انسان سه شبانه روز، روزه بگیرد و چیزی نخورد و بعد با برگ کاسنی افطار کند، از گرفتن روزهی ماه رمضان بینیاز است. و هرکس در شب دو رکعت نماز بخواند ازسر شب تا صبح، نماز دیگری بر او واجب نیست، و اگر کسی تمام دارایی خود را در یک روز صدقه بدهد نیازی به حج رفتن ندارد، و اگر به زیارت قبور شهدای قریش در بغداد و… برود و ده روز در آنجا بماند و نماز بخواند و روزه بگیرد و جز با اندك نان جو و نمک افطار نکند دیگر نیازی به عبادت ندارد.»[1]
همچنین حلاج در مورد یکی از فروعات دین که حج باشد، سخن کفرآمیزی زده که به نظر بعضیها همین کلام وی سبب امضاشدن محکومیت قتل وی شد. او به یاران خود گفته بود که: «هر كه نمی تواند به حج برود گوشهی پاکیزهای از منزل خود را در هنگام حج، عبادتگاه خود قرار دهد و در پایان موسم حج، سی فقیر را با دست خود طعام داده و آنها را لباس نو بپوشاند و به هر كدام هفت درهم بدهد، که این عمل مانند آن است كه حج واجب انجام داده است.»[2] کسی که این چنین در شریعت بدعت وارد کرده و احکام الهی را به رأی و نظر خود تغییر میدهد، آیا چنین کسی را میتوان مسلمان خواند، چه رسد به اینکه او را شیعه بدانیم. لذا به این خاطر فقها، حلاج را به قرامطه و زنادقه منسوب کردند، که آثار آن، چند سال بعد از کشته شدن حلاج، نمایان شد که زندیقیها به مکه حمله برده و حجرالأسود را از آنجا بردند. دكتر زرين كوب در كتاب جستجو در تصوف ايران در اين مورد مینويسد: «این مسئله در نزد بعضی از محققان نشانهای بود بر آنكه مسئلهی تبديل حج، كه حلاج عنوان میكرد در واقع همان چيزی بود كه قرمطيان با ربودن حجرالاسود، مسلمين را، يك چند بـدان مشغول كـردند.»[3]
عمل دیگری که منصور حلاج را از شیعه بودن خارج میکند، سِحر و شعبده باز بودن حلاج بود که در سفری که به هندوستان داشت، آن را تعلیم گرفت و مردم را با سحر و کارهای خارقالعاده، به خود جذب میکرد. در مورد این عملِ حلاج آورده شده که «وی در سحر مهارت تمام داشت، شاگرد عبدالله کوفی بود و او شاگرد ابو خالد کابلی و ابوخالد شاگرد زرقا و زرقا از شاگردان سجاح بوده و سجاح زنی بود که در زمان مسیلمه کذّاب، ادعای پیغمبری میکرد.»[4] در حالیکه سحر و ساحری در اسلام حرام شمرده شده و خداوند در قرآن ساحری و جادوگری را کار شیطان و دوستان شیطان معرفی کرده و ساحر را کافر میداند. «وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ[بقره/102]و آنچه را كه شيطان(صفت)ها در سلطنت سليمان خوانده (و درس گرفته) بودند پيروى كردند و سليمان كفر نورزيد ليكن آن شيطان(صفت)ها به كفر گراييدند كه به مردم سحر مى آموختند.»
بنا بر آنچه از آیات و روایات امامان شیعه استفاده میشود، شعبدهگران و ساحران از دشمنان اسلام و مسلمانان بوده و حتی (ساحران) واجب القتل نیز هستند. چون بنا بر فرمودهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سحر و شرک مقرون هم بوده و مسلمان ساحر، جایزالقتل است. «سَاحِرُ الْمُسْلِمِينَ يُقْتَلُ وَ سَاحِرُ الْكُفَّارِ لَا يُقْتَلُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا يُقْتَلُ سَاحِرُ الْكُفَّارِ قَالَ لِأَنَّ الْكُفْرَ أَعْظَمُ مِنَ السِّحْرِ وَ لِأَنَّ السِّحْرَ وَ الشِّرْكَ مَقْرُونَانِ.[5] رسول خدا فرمودند: مسلمانِ ساحر را میكشند (يعنى حدّش كشتن است) امّا كافرِ ساحر را نمیکشند، پرسيدند يا رسول اللَّه چرا ساحر كافر را نبايد كشت؟ فرمود: زيرا کفر به خدا، بزرگتر از سحر است(و كافر مشرك است در واقع از حيث طاعت) و براى اينكه سحر و شرك با هماند (لذا مسلمان ساحر يعنى كسى كه از ايمان به شرك گرائيده، قتلش واجب است.)»
دلیل دیگر بر شیعه نبودن حلاج، طرد و تکفیر وی، از سوی فقها و علمای شیعه بود، که وقتی حلاج ادعای وکالت و نیابت از طرف امام زمان(علیهالسلام) کرد، با برخورد سخت و طعنهآمیز بزرگان شیعه مواجه شد. شیخ طوسی یکی از این برخوردهای حلاج با علمای شیعه را چنین ذکر میکند. «چون خداوند تعالی خواست امر حلاج را مکشوف و او را رسوا و خوار سازد او را برآن داشت که ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی را با قبول کردن دعاوی دروغ به کمک خود بخواند و از فرط جهل، چنین گمان برده بود که ابوسهل نیز به مانند ساده لوحان دیگر به راحتی، فریب او را خواهد خورد و از پیروان او خواهد شد و با فریفتن ابوسهل بر دیگران تسلط خواهد یافت و بیچارگان را به این وسیله به بند حیله و کجروی خود گرفتار خواهد ساخت، زیرا ابوسهل در میان مردم نفوذ داشت و در علم ادب دارای مقامی شامخ بود. لذا حلاج در نامهای به ابوسهل پیغام داد که من وکیل حضرت صاحب الزمان(علیهالسلام) هستم و این اولین عنوانی بود که به وسیله آن، نادانان را فریب میداد... نوبختى، كه پیرى با فراست بود، در پاسخِ دعوت حلاج از او معجزهاى طلبید تا او و همه شیعیان به او بگروند، او از حلاج خواست تا مو و محاسن سفیدش را به سیاهى برگرداند تا جوانى از سرگیرد.»[6]
در عدم تشیع حلاج، علمای همعصر وی، او را مطرود و ملعون خداوند و رسول و امام دانستند. چنانچه مرحوم داود الهامی گفته است: «علمای بزرگ شیعه که معاصر حلاج بودند یعنی ابوسهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق و قطب راوندی(رحمة الله علیهم) چهار تن از پیشوایان شیعه، حلاج را ساحر، ملعون و مطرود خدا و رسول و امام(علیهالسلام) دانستند و از قول میرزای قمی گفته: یکی از کسانی که فتوی به قتل حلاج داد و به خط مبارک خود نوشت که او واجب القتل است حسین بن روح وکیل و نماینده خاص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود.»[7]
این اعمال و گفتار منصور حلاج در زندگی وی، که منحرف و باطل و حتی بدعت در دین بود، نامسلمانی و شیعه نبودن او را ثابت میکند، که همین امر سبب شد، اقوال مختلفی از علما نسبت به او صادر شود و او را نیز، کذّاب و بدعتگذار دانسته و او را تکفیر کنند.
پینوشت:
[1]. الهامی، داود، آخرین امید، قم، نشرمکتب اسلام، ۱۳۷7، ص151.
[2]. قمی، مولی محمد طاهر، تحفةالأخیار، بهتصحیح داود الهامی، قم، انتشارات مدرسه امیرالمؤمنین، چاپ اول، 1369، ص408.
[3]. زرین کوب، عبدالحسين، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1388ش، ص131.
[4]. قمی، مولی محمد طاهر، تحفةالأخیار، بهتصحیح داود الهامی، قم، انتشارات مدرسه امیرالمؤمنین، چاپ اول، 1369، ص407.
[5]. كلينى، محمد بن يعقوب،به تصحیح على اكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، نشر دار الكتب الإسلاميه، چاپ چهارم، 1407 ق، ص260.
[6]. شیخ طوسى، الغيبه للحجه، بهتصحیح عباد الله تهرانى و على احمد ناصح، قم، نشر دار المعارف الإسلاميه، 1411 ق، ص 401 و 402.
[7]. الهامی، داوود، عرفان اسلامی و عرفان التقاطی، انتشارات مکتب اسلام، 1374، ص420.
افزودن نظر جدید