صوفیان مخالف حلاج و دلایل مخالفتشان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در میان گروههایی که با عقاید حلاج مخالفت کردهاند و هرکدام علتی برای انحراف او ذکر کردهاند، میتوان به برخی از صوفیه اشاره کرد. بااینکه برخی، فقهای مخالف حلاج را به اخباری گری متهم کردهاند یا اینکه این عده معتقدند که فقهای تکفیر کننده حلاج با عرفان و علوم عرفانی آشنایی نداشتهاند و ازاینروی حکم به تکفیر حلاج دادند، این بار سراغ صوفیان مخالف حلاج رفتیم تا متهم کنندگان فقها به عدم آشنایی با علم عرفان رسواشده و بدانند در میان صوفیان نیز کسانی وجود داشتهاند که حلاج را انسانی منحرف میدانستند. صوفیهای که عقاید حلاج را عقایدی فاسد میدانستند، برای مخالفت خود دلایلی ذکر کردهاند که ضمن نام بردن برخی از آنها به دلایلی که از علتهای انحراف حلاج ذکر کردهاند اشاره میکنیم.
دلیل اولی که برای انحراف حلاج نامبردهاند، از دلایل عام است که بیشتر صوفیه قائل به آن هستند. به علت آنکه در میان صوفیه همواره رسم بر این بوده است شخصی که حامل اسراری است، نباید اسرار خود را فاش کند، که اگر چنین کند، رسواشده و در کارش خلل ایجاد میشود. بدینجهت اولین دلیل انحراف حلاج را اینگونه بیان میکنند. «او خرقه را از تن درآورده در ملاء عام به تبلیغ و سخن پرداخته است.» این دلیل عام و کلی است که مشخصاً قائلی برای آن ذکر نشده است، ولی از این مساله میتوان برداشت کرد که به علت آنکه صوفیان قائل به اسرار مگو هستند، دلیل کشته شدن حلاج را اینگونه بیان کردهاند.»[1] حافظ درباره او میگوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد [2]
و نیز آمده است که سخنان حلاج بر مذهب حلولیان بوده است. «آنان سخنان حلاج را که بسیاری کفر میشمردند و بر مذهب حلولیان بود، به حقایق معانی صوفیه تأویل میکردند. [3]
دومین دلیلی که برای انحراف حلاج بیانشده است آن است که: «عقاید حلاج با قوانین و مقررات شرع موافقت ندارد.» این عده از مخالفان حلاج معتقدند که عقاید حلاج با قوانین و مقرارت شرع موافقت ندارد و آنچه حلاج از آن سخن میگوید یا به آن امر میکند، چیزی مخالف با اوامر و نواهی شرعی است. از قائلین این قول میتوان به عمرو مکی، نهر جوری، دیّاس، آوارجی اشاره کرد. این عده نخستین مخالفان حلاج بودند که به دلیل عقاید دور از شرع حلاج، از وی نفرت داشتند.»[4] ازجمله عقاید خلاف شرع وی حلول خداوند در او بود. دراینباره آمده است: «حلاج از مکه به بغداد رفت. خلق کثیری مفتون او شده بودند. معتقد بودند که خدا در او حلول کرده است. به حامد بن عباس وزیر خبر رسید که او جماعتی از مردگان را زنده کرده است.»[5]
سومین دلیل مخالفت با حلاج «هواداری از تبلیغ عام (اتحاد عرفانی)» بود. کسی که این علت را برای انحراف عقاید حلاج بیان کرده است کسی نیست جز "ابراهیم بن شیبان قرمینی (متوفی 337 ه.ق)"، پیشوای تصوف حنیف در اصفهان. او بااینکه با آموزههای تصوف بهخوبی آشنا بود و از پیشوایان گروهی از تصوف بوده است، بااینحال با حلاج مخالفت کرد و معتقد بود: «حلاج به خاطر افراط در زهد، که غرور او را بدان کشانیده بود، کفر دید.»[6] شاهد بر این مدعا آن است که هجویری در کشفالمحجوب این اتهام را با حلاج نقل کرده و گفته: «و بعضی از اهل اصول وی (حلاج) را رد کردهاند و بر وی اعتراض آرند اندر کلمات وی به معنی امتزاج و اتحاد.»[7]
چهارمین دلیلی که حلاج به خاطر آن سرزنش شد، دلیلی خاص بود. این دلیل از دلایلی است که بیشتر فرقههای انحرافی گرفتار آن هستند. ابن ابی سعدان معتقد است که «حلاج حقهباز و شعبدهباز است.»[8] در تاریخ طبری دراینباره چنین آمده است «سخن از حادثاتی که به سال سیصد و یکم بود... در این سال مرد شعبدهبازی را که میگفتند حلاج نام دارد و کنیهاش ابو محمد است به خانه علی بن عیسی وزیر حاضر کردند، یکی از یارانش نیز با وی بود. از گروهی از مردم شنیدم که میگفتند وی دعوی ربوبیت میکرده بود.»[9]
پنجمین و آخرین دلیل صوفیهای که حلاج را منحرف میدانستند آن است که او را «کافر و بیدین است.» میدانستند. ابو محمدجعفر خلدی (متوفی 348) حلاج را سرگشتهای مغرور و خودخواه و رام ناشدنی که مخیلهای پرشور و آشفته داشت، معرفی میکند.»[10]
بنابراین همانطوری که اشاره شد، علاوه بر فقهایی که حلاج را منحرف میدانستند، در میان صوفیه هم کسانی بودند که حلاج و عقاید وی را انحرافی دانستهاند.
پینوشت:
[1]. میرآخوری قاسم، تراژدی حلاج در متون کهن، شفیعی، تهران، 1386، ص 13 و 14
[2]. غزلیات حافظ، غزل شماره 143
[3]. زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، تهران، 1390، ص 137؛ سلمی، طبقات الصوفیه، ص 414
[4]. میرآخوری قاسم، تراژدی حلاج در متون کهن، شفیعی، تهران، 1386، ص 13 و 14
[5]. ابن العبری، مختصر تاریخالدول، ترجمه آیتی عبدالمحمد، علمی و فرهنگی، تهران، 1377، ص 217
[6]. میرآخوری قاسم، تراژدی حلاج در متون کهن، شفیعی، تهران، 1386، ص 13 و 14
[7]. هجویری علی بن عثمان، کشفالمحجوب، مصحح عابدی محمود، سروش، 1390، ص 232
[8]. میرآخوری قاسم، تراژدی حلاج در متون کهن، شفیعی، تهران، 1386، ص 13 و 14
[9]. طبری محمد بن جریر، تاریخالطبری، مترجم پاینده ابوالقاسم، اساطیر، تهران، چاپ پنجم، 1375، ج 15، ص 6780
[10]. میرآخوری قاسم، تراژدی حلاج در متون کهن، شفیعی، تهران، 1386، ص 13 و 14
افزودن نظر جدید