تأثیر عقاید نوافلاطونی در تصوف
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اصول طریقت تصوف در بعضی از موارد با قوانین دین اسلام تعارض دارد که نشان از تأثیرپذیری افکار غیر اسلامی در تصوف است. یکی از این منابع خارجی، فلسفه یونان خصوصاً فلسفه «نوافلاطونی است» که در آثار و افکار صوفیان دیده میشود.
پیش از ذکر این تأثیرات، لازم است گفته شود که فلسفه نوافلاطونی به رهبری «فلوطين» در یونان مرسوم شد و فورفوريوس، شاگرد او خطابههای او را مدون كرد. عنوان نوافلاطونی را نه خود فلوطین اختیار كرده است، نه استاد او و نه شاگردانش؛ بلكه محققان اروپایی در اواسط قرن نوزدهم، برای متمایز كردن نظام فلسفی فلوطین از فلسفه افلاطون، این عنوان را به كار بردند. فلوطین مانند استادش آمونیوس معتقد بود كه آرای افلاطون و ارسطو از اساس، یكی است. بدین سبب فلسفه او، هم از فلسفه افلاطون و هم از فلسفه ارسطو متأثر بود. به اعتقاد او جمع این دو ممكن است؛ زیرا اختلاف ارسطو با استادش در جزئیات بود، نه در اصول كلی؛ به همین دلیل، این فلسفه را نوافلاطونی و فلاسفهای را كه پیروان آن بودند، نوافلاطونیان یا افلاطونیان جدید نامیدند.[1]
دکتر غنی دربارهی انتشار فلسفه نوافلاطونی در بین مسلمین، خصوصاً در تصوف اشاره به یکی از آموزههای فلوطین که ترک دنیا باشد، گفته: «انتشار آراء فلوطین و پیدا شدن فلسفه نوافلاطونی در بین مسلمین، بیش از هر چیزی در تصوف و عرفان مؤثر بوده است. به این معنی، تصوف که تا آن وقت زهد عملی بود، اساس نظری یافت و چون در آراء نوافلاطونی دقت کنیم، میبینیم که برای صوفی زاهدی که از دنیا و هرچه در اوست به حکم آنکه فانی است، دل کنده و به آنچه باقی است دل سپرده، فلسفه فلوطین بسیار خوشایند است. بلکه منتهای آرزوی خود را در آراء او مییابد.»[2] یعنی یکی از آموزهها و اعتقادات فلوطین و مکتب نوافلاطونی، جهانگریزی و ترک دنیا و لذات آن است که صوفیان نیز بدان توجه بسیار کرده و از آن تأثیر یافتند. چنانچه در اینباره گفته شده که «آموزههای وی همه در جهت ترک دنیا و علایق دنیایی است، بدین جهت از هر گونه فعالیت اجتماعی سیاسی بیزاری میجوید.»[3]
حقیقت و فنا از دیگر مسائلی است که تصوف از فلسفه نوافلاطونی اخذ کرده، چنانچه فلوطین در این مورد گفته: «انسان پس از تهذيب نفس و طی درجات سلوک، به مرحلهای میرسد که در مقدّسترين نقطه، با الوهيّت يگانه میگردد، آنجا نظارهکننده و نظارهشونده يکی میشوند، سادگی به کمال است، نه چيزی هست نه شيئی.»[4] این عقیده به حقیقت و فنا در آثار و اقوال صوفیان نیز، زیاد دیده میشود، بهگونهای که در این مرحله، خود را فنای در خدا و یکیشدن با او میدانند. ابونصر سراج طوسی در اینباره گفته: «نخستين نشانهی فنا، فراموشى دنيا و آخرت و بهرههاى آنها به سبب ورود ذكر خداست و بعد فراموشى لذت ياد خدا، با بهرهاى از خود خداست و سپس فراموشى لذتِ بهرهاى از خدا، به مشاهده خداست و سپس فراموشى لذتِ مشاهده او با فناى فناست و رسيدن به بقاى بقاء و با او باقى شدن.»[5] خیلی از صوفیان، در مرتبه حقیقت و فنا، معتقدند که انسان دیگر نیازی به انجام اعمال شریعت ندارد، چون به مقصود خود رسیده است.
عمید زنجانی در کتاب تاریخ تصوف یکی از مشترکات بین تصوف و فلسفه نوافلاطونی را کشف و شهود دانسته و گفته است: «یکی از مهمترین مسائلی که بین فلسفه یونان و تصوف مشترک میباشد و از اصول اساسی متصوفه محسوب میشود مسأله کشف و شهود میباشد. مکتب افلاطون که یکی از مهمترین سیستمهای فلسفی و عرفانی یونان باستان به شمار میرود از نظر اینکه واجد روح تصوف و یک سلسله مطالب و نظرات تصوفزا بوده است برای ما درخور مطالعه و شایان توجه است. افلاطون بنیانگذار این مکتب به مسأله عشق و اشراقات معنوی و روحانی اهمیت بسیار زیادی قائل بوده است و به عقیده افلاطون تنها راه معرفت و کشف و شهود وصول به حق است.[6] چنانچه ملاعلی گنابادی از اقطاب سلسله گنابادی، کشف و الهام را مخصوص عرفا دانسته و گفته: «کشف و الهام اطلاع شخص از غیب است و کشف و الهام که دیدن و شنیدن است مخصوص عرفاست.»[7]
این آموزههای مشترک میان تصوف و فلسفهی نوافلاطونی، ثابت میکند که تصوف از منابع خارجی غیر از اسلام نیز تأثیر زیادی گرفته است که این عقائد صوفیانه از نظر اسلام، انحرافی بیش نیستند.
پینوشت:
[1]. پورجوادی، نصرالله، درآمدی بر فلسفه افلوطين، تهران، مركزنشر دانشگاهى،1378، ص 10 و 11.
[2]. غنی قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، انتشارات زوار، تهران، 1386، ص 105.
[3]. پورجوادی، نصرالله، درآمدی بر فلسفه افلوطين، تهران، مركزنشر دانشگاهى،1378، ص ۶.
[4]. همان، ص45.
[5]. سراج طوسی ابونصر، اللمع فی التصوف، اساطیر، تهران، 1390، ص253
[6]. عمید زنجانی، عباسعلی، تاریخ تصوف، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1376، چاپ سوم، ص 47.
[7]. گنابادی ملا علی، صالحیه، چاپ اول، انتشارات حقیقت، ص 178.
افزودن نظر جدید