مشترکات صوفیه و اسماعیلیه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ به گواهی بزرگان صوفیه، از مهمترین عقاید ایشان، عقیده به ولایت است. قطب فعلی این فرقه در مورد اصالت ولایت در این فرقه میگوید: «در طی تاریخ میبینیم که در بعضی اوقات تصوف بهصورت زهد و گوشهگیری پیدا شده است. در بعضی اوقات یا نزد بعضی اشخاص هم بهعنوان فعالیت و جهاد اجتماعی پدیدار شده است. همینطور سبکهای مختلفی در طی تاریخ مشاهده میشود ولی هیچکدام اساس تصوف نیست. اساس تصوف فقط همان مساله وصایت و ولایت است نه سایر مطالب زاید. سایر مطالب در طی تاریخ و حسب مقتضیات زمان ایجاد شده است. لذا بعضیها میگویند اول بار در قرن دوم هجری تصوف به وجود آمد. و همینطور هر کس نظریهای پیشنهاد میکند و حال آنکه تصوف ذات تشیع و معنای آن است.»[1]
عموم محققان معاصر معتقدند که تصوف متأثر از تعالیم اسماعیلیه بوده و در مباحث خداى ناشناختنى (غیب الغیوب)، قطب و مراد، ولایت و انسان کامل و گرایشهاى گنوسى از آنان بهره برده است. دکتر زرینکوب مىگوید: «درست است که عقاید و مذاهب غیراسلامى، اندک اندک و در طى قرنهاى دراز در تصوف اسلامى بیش و کم تأثیر بخشیده است، لیکن قسمت عمدهاى از نفوذ این عقاید را باید تأثیر غیرمستقیم آنها و در واقع فقط نتیجه ارتباط مستقیم و مستمرّ صوفیه با فرقههاى مختلف چون غلات، معتزله، قرامطه، باطنیه و امثال آنها دانست که مکرّر پیروانشان در طى قرون به تصوف مى پیوستهاند. یا با متصوفه ارتباط و معاشرت داشتهاند».[2]
هانرى کربن مىگوید: «مذهب اسماعیلى در ایران پس سقوط الموت، در کسوت تصوف به حیات خود ادامه داد و از آن پس در ادبیات صوفیانه نوعى ابهام وجود داشته است. از شعر پر اهمیت شیخ محمود شبسترى رایحهاى اسماعیلى به مشام مىرسد.[3]
زرینکوب نیز در اینباره میگوید: «نظریه ولایت در نزدیک کردن تصوف و اسماعیلیه موثر افتاد به طوری که باطنگرایی زمینه مشترک آشنایی برای هر دو گروه شد. نمونه جالب از این قرابت زیارت مکه است. تقریبا عین تاویلی که اسماعیلیان در مورد اسرار مربوط به کعبه اظهار کردهاند، توسط بعضی از مشایخ صوفی نیز ابراز شده است. مثلا در دیوان ناصر خسرو، قصیده معروفی هست که از تکتک اعمال حج اسلامی تاویلی به دست میدهد. شاعر در این شعر شرح میدهد که چگونه وی از خانه بیرون میشود تا به دوستی که تازه از زیارت بازگشته خوشآمد گوید. پس از خوش آمدگوییهای مرسوم، از آن دوست درباره سفر حجش سوالاتی میکند. البته این معنای نمادین چیزهایی است که به تصویر اسماعیلیان معنای واقعی مناسکی از قبیل احرام، رجم، تلبیه و غیره است.»[4]
وی می افزاید: «وقتی حاجی بیچاره اظهار میدارد که وی هرگز چنین معناهای پوشیده ای را از مناسک حج درک نکرده است، شاعر تذکر میدهد که پس در این صورت او هم زیارت درستی نگزارده است؛ فقط توفیق یافته به مکه برود، کعبه را ببیند و در مقابل درهمهایی که داده خستگیهای بیابان را بخرد. به گزارش هجویری همین گفتگو، به شکل کوتاه تر میان جنید و دوستی اتفاق افتاده است.[5] شباهت دو گفتگو چنان است که اگر باطن گرایی به عنوان اصلی از اصول اعتقادی اسماعیلیه به شمار نمیرفت، انسان فکر میکرد که شاعر موضوع یاد شده را از سلف صوفی خود انتحال[6] کرده است. این باطن گرایی که چندی بعد به صورت این عقیده عجیب و غریب بعضی از صوفیان درآمد که قانون شریعت فقط برای عوام الناس است، و لذا صوفیان نخبه از این نظر جای مقداری تاملند. اگرچه هیچ فرد خاصی متهم به داشتن چنین عقیدهای نشده است، مبلغان آن را اباحیه خواندهاند و هم برخی از صوفیان راستین، هم علمای سنتی از آن انتقاد کردهاند. این عقیده صوفیانه نیز مقداری صبغه اسماعیلی داشت و به نظر بعضیها هم نشان دهنده پارهای گرایشهای مانوی(زندقه) بود.»[7]
پینوشت:
[1]. تابنده نورعلی، تشیع و تصوف، مجله عرفان ایران، شماره 7، حقیقت، تهران، 1379، صص 17 و 18
[2]. یوسف پور محمد کاظم ، نقد صوفى، تهران، روزنه، 1393، ص59
[3]. دفتری فرهاد، تاریخ و عقائد اسماعیلیه، تهران، فرزان روز، 1385، ص517
[4]. زرینکوب عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه کیوانی مجدالدین، تهران، سخن، 1383، صص 76
[5]. هجویری ابوالحسن علی بن عثمان، کشف المحجوب، مصحح عابدی محمود، تهران، سروش، 1389، ص 328
[6]. لغت نامه دهخدا، ذیل کلمه انتحال، [چیز کسی را جهت خود دعوی کردن . شعر دیگری را بر خود بستن . (منتهی الارب)؛ (ناظم الاطباء)؛ (آنندراج). شعر یا سخن دیگری را برای خود دعوی کردن. (اقرب الموارد). سخن کسی دیگر بر خویشتن بستن. (مصادر زوزنی)؛ (تاج المصادر بیهقی). سرقت ادبی. (یادداشت مؤلف ). سخن دیگری بر خویشتن بستن است و آنچنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک چنانکه بیتی بیگانه بمیان آن درآرد یا تخلص بگرداند.
[7]. زرینکوب عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه کیوانی مجدالدین، تهران، سخن، 1383، صص 76 و 77
افزودن نظر جدید