قطب شدن با توسل به زور چوب و چماق!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تمام سلاسل صوفیه ازجمله سلسله نعمت اللهی در رساندن سلسله خود به اهلبیت(علیهمالسلام) مصر هستند ولی به علل مختلف موفق به این کار نشدهاند. ازجمله به خاطر اغتشاشاتی که بزرگان صوفیه بعد از مرگ اقطاب خود برای به قطبیت رسیدن در سلسله داشتهاند، مانند به قطبیت رسیدن اکثر یا حتی تمام اقطاب فرقه نعمت اللهی که با اغتشاش به قطبیت رسیدهاند. اما ازجمله بزرگترین جنجالها بر سر ریاست در سلسله نعمت اللهی بعد از مرگ عبدالحسین ذوالریاستین ملقب به مونس علیشاه اتفاق افتاد و زمانی که مونس علیشاه از دنیا رفت چون وصیت نکرده بود چه کسی بعد از او ریاست فرقه را به عهده بگیرد مریدان زیادی بعد از مرگ مونس علیشاه ادعای جانشینی وی را داشته و جنجال بزرگی برای رسیدن به ریاست فرقه به پا شد. ازجمله کسانی که کوشش فراوانی داشت و به هر دری میزد تا بتواند به ریاست فرقه برسد، جواد نوربخش کارمند بهداری شهر بم بود.
دکتر نوربخش با داشتن مهارتها و حیلههای فراوان برای رسیدن به این مقام اولاً با نوه ذوالریاستین مونس علیشاه ازدواج کرد تا بتواند هرچه بیشتر به این خاندان نزدیکتر شود تا در فرصت مناسب بتواند از حربه نزدیکی خانوادگی استفاده کند[1] و در این راه موفق هم شد چون بعدها میرزاعلی اصغر ذوالریاستین فرزند مونس علیشاه به همراه داماد خود نوربخش به اینطرف و آنطرف میرفت تا نشان دهد که او بهعنوان فرزند مونس علیشاه، دکتر جواد نوربخش را بهعنوان قطب پذیرفته است و ازاینجا میتوان فهمید که جواد نوربخش اینقدر سیاست داشت که توانسته بود فرزند مونس علیشاه را که پدرزنش و جزء مدعیان جانشینی است را راضی کند که نوربخش را بهعنوان قطب به رسمیت شناخته و خود از این ادعا کنارهگیری کند.
دیگر اینکه نوربخش بعد از مراسم ختم مونس علیشاه بلافاصله به بم بازگشته و به افراد مؤثر تلگراف و نامه مینوشت و آنها را به حمایت از ریاست خود دعوت میکرد و مینوشت: «آنچه درباره من از ذوالریاستین شنیدهاید به کلیه شهرها پخشکنید.»[2] در نامهای هم که دکتر جواد نوربخش به حاج حسینی نوشته است آمده است که: «مدارک دیگری دارم که اجازه تلقین ذکر حیات در زمان حضرت آقا داشتهام و کسی دیگر ندارد همه مدارک را انشاء الله تهران آورده، ارائه خواهم داد تا کسی جرئت نفس کشیدن نداشته باشد...» جای بس تعجب است برای مریدان او که نامهها و جملات او را مطالعه نمیکنند درحالیکه این جملات و کلمات کسی است که میخواهد مریدان زیادی را تربیت و باطن آنها را پاککرده و به خدا برساند!
از دیگر اقدامات نوربخش اینکه بعد از مراسم ترحیم مونس علیشاه در روزنامه اطلاعات چاپ کردند که: «جناب آقای دکتر نوربخش کرمانی جانشین فقید سعید قطب العارفین حضرت آقای حاج ذوالریاستین نعمت اللهی دیروز به تهران وارد و در خانقاه تشریف دارند.»[3] اما بهترین کاری که دکتر نوربخش میتوانست انجام دهد خریداری کردن خانقاه نعمت اللهی منور علیشاهی واقع در خیابان بلورسازی چارسوق چوبی بود که به مبلغ چهل و پنج هزار تومان از چنگ ورثه مونس علیشاهی درآورد.[4] و بدین ترتیب توانست قدم مهمی در این راه بردارد و به هدف خود نزدیکتر شود. اما نوربخش و مریدانش به این اکتفا نکرده و برای اثبات قطبیت جواد نوربخش تصمیم گرفتند بهجای اجازهنامه، جلسهای با حضور تمام افراد شناختهشده تشکیل شود و در آن جلسه، صورتجلسهای نوشته و استشهاد بگیرند و بدین ترتیب قطبیت جواد نوربخش را مسلم کنند.[5]
اما بعد از این تدبیر، جواد نوربخش به همراه میرزاعلی اصغر ذوالریاستین فرزند مونس علیشاه و پسرش محمد ذوالریاستین نزد درویش شکرالله رفته تا با استشهادنامه امضائی از او بگیرند اما درویش شکرالله سخت متغیر و ناراحت شد، لذا این دو تعبیرات خود را پایین میآوردند و میگویند: «شما همیشه در خانه مرحوم آقا بودید و ما دستوپا میکنیم که پوست تخت یکصد و پنجاهساله از دست نرود که ارث بابامان است.»[6] و بدین طریق دست حمایت بهسوی او دراز کردند و توانستند با این استدلال که پوستتخت 150 ساله فرقه نعمت اللهیه منور علیشاهی مونس علیشاهی در خاندان بماند راضی کنند که از نوربخش حمایت کند ولی به قول حجت علیشاه: «برای اینکه مبادا نوربخش پس از سوار شدن به خر مقصود و مراد، ادعای استقلال بکند تعهدی از نوربخش گرفت.»[7]
همه اینها از شرمآورترین مسائلی است که در پی به قطبیت رسیدن شخصی، در سلسله نعمت اللهی تا به حال رخداده است که شخصی اینچنین قطبیت را به هر طریقی و از هرکسی گدایی کند، ولی کار به همینجا هم ختم نمیشود و بزرگترین رسوایی فرقه نعمت اللهی منور علیشاهی مونس علیشاهی زمانی رقم میخورد که جواد نوربخش به همراه میرزاعلی اصغر ذوالریاستین برای اینکه بتوانند نظر و حمایت روسای سلاسل و فرقههای دیگر را به سمت نوربخش جلب کنند به دیدار حاج مطهر علیشاه رئیس فرقه خاکسار رفته تا استشهادنامه را به تأیید او برسانند. اما وقتی مسئله را نزد حاج مطهر علیشاه مطرح کردند، مطهر علیشاه گفت: «آیا کار به اینجا رسیده است که استشهادنامه برای قطب سلسله درست شود و برای امضاء دوره بیفتید؟ ثانیاً قطب سلسله باید سید باشد و شخص غیر سید صلاحیت و شایستگی قطبیت ندارد.»[8] اما جواد نوربخش پس از به قطبیت رسیدن با حمایت سازمان امنیت رژیم پهلوی بساط ریاست خود را به همهجا کشانید و صدای هر مخالفی را در حلقوم خفه کرد، یا از میدان حیات به گورستان فرستاد.[9] درواقع دکتر جواد نوربخش با درافتادن با دیگر مدعیان نشان داد که چگونه صوفیان دنیاطلب بر سر ریاست فرقه و به اسم سیر و سلوک و عرفان با یکدیگر نزاع و مجادله کرده و سعی میکنند ریاست فرقهای را که اصلاً برای او جانشینی از طرف مونس علیشاه مشخص نشده و از اعتبار ساقط است را بهدست آوردند.
پینوشت:
[1]. بلاغی، حجت علی (حجت علی شاه)، مقامات العرفا، انتشارات مظاهری، تهران، 1371، ص 496
[2]. مدرسی چهاردهی، نورالدین، سلسله های صوفیه ایران، نشر علمی و فرهنگی، تهران، 1382، ص 219
[3]. واحدی، سید تقی (صالح علیشاه)، در کوی صوفیان، نشر نخل دانش، تهران، 1384، ص 448
[4]. مدرسی چهاردهی، نورالدین، سلسله های صوفیه ایران، نشر علمی و فرهنگی، تهران، 1382، ص 213
[5]. همان، ص 216
[6]. بلاغی، حجت علی (حجت علی شاه)، مقامات العرفا، انتشارات مظاهری، تهران، 1371، ص 517 - 518
[7]. همان، ص 494
[8]. واحدی، سید تقی (صالح علیشاه)، در کوی صوفیان، نشر نخل دانش، تهران، 1384، ص 453
[9]. همان، ص 460
افزودن نظر جدید