دوری از عقل و اندیشه، از عوامل گرایش به عرفانهای کاذب
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ قوهی اندیشه یکی از شئون آدمی است که در کنار دل و قوه درونی، جایگاهی بس رفیع در حیات معنوی او دارد. عقل محوری میتواند به عنوان پشتوانهی معناگرایی تصویر شده و یا مقابل آن ترسیم گردد. در واقع هر مکتبی که بتواند باطنگرایی را با عقل مداری در کنار هم جمع کند، قطعاً شانس بیشتری برای ادامه حیات و بقا خواهد داشت.
بنابراین، مهمترین و جدیترین مشکل در معنویتهای نوظهور و کاذب، بیاعتنایی به قوّهی عاقلهی انسان است. بسیاری از این مکاتب با این شعار که سلوک معنوی کار دل است و فعالیت ذهن کار قوای عقلانی و محاسبهگر انسان است، عقل را منشأ تشویشهای ذهنی و پراکندگی حواس معرفی کرده و قبل از آنکه آن را مددکار و یاور ببینند، با دیدهی مانع و مزاحم به آن مینگرند.
در واقع باید گفت: معنویتهای نوظهور جایی برای عقل و قوه فاهمه، در حیات معنوی انسان قائل نیستند، بلکه اساساً تفسیر صحیح و روشنی از قوهی عاقلهی انسان ندارند و از همان ابتدا با مطرح کردن جملاتی از قبیل «راه معنویّت راه دل است» صلاحیت را از عقل گرفته و مانع حضور آن در تدبیر قوای روحی و معنوی انسان میشوند.
تعارض ایمان و عقل که از دین تحریف شده مسیحیت به ارث رسیده است؛ و در معنویتهای نوظهور، به صورت پر رنگ و ملموس خود را نشان میدهد، به گونهای که ادعا میکنند «رابطه ایمان و عقل هیچ گاه صلح آمیز و آرام نبوده، بلکه همیشه در تعارض و جدال بوده است.»[1] از طرفی آنچه در جنبشهای نوپدید دینی، عقل نامیده میشود، نه عقل سالم و دو اندیش، بلکه همان عقل جزئینگر و معاشاندیش آدمی، از نگاه غربیان است که به آن «عقل ابزاری» هم گفته میشود.
به عنوان مثال در «عرفان حلقه» درباره عقل چنین میگویند:
عقل پیوسته با کارهایی که منافع ملموس و مادی نداشته باشد، مخالفت میکند و هر جا که انسان بخواهد کار دل را دنبال کند، مخالفت سرسختانه نشان میدهد. برای نمونه وقتی که شخصی بخواهد تجربهای ماورایی و غیر متعارف پیدا کند، عقل به شدت واکنش نشان داده و چنین دنیایی را منکر میشود.[2]
در جای دیگر میگوید:
عارف به خوبی فهمیده است که زمانهایی که میخواهد به روی پله عشق گام گذارد، باید عقل را رها کند.[3]
همین طور «کریشنا مورتی» بعد از حمله به اندیشه ورزی میگوید:
اندیشه مشکل ما را حل نکرده است و خیال نمیکنم هرگز حل کند. به محض این که اندیشیدن را آغاز کنیم تا در مورد چیزی نظریه و عقیدهای به دست آوریم، دچار انحراف شدهایم و از چیزی که باید بفهمیم دور افتادهایم.[4]
و همچنین «پائولو کوئلیو» به کرات در آثارش این شعار را تکرار میکند که «کاری کن که قلبت میگوید»[5] مراد وی این نیست که عقل میزان و معیار برای سنجش خواستههای عقل باشد، بلکه منظور وی سپردن زمام امور به دست دل و امیال است.
فرمان قلب، خواسته دل، شعور باطن و کلماتی از این دست که در کتابهای معنوی جدید وارد شده است، همه نظارهگر به حاشیه راندن قوه دراکه انسان است.
در مقابل افرادی که اهل اندیشه و تعقل نیستند، از منظر قرآن بدترین جنبندهها و کر و لال و کور معرفی شدهاند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ، [انفال/22] حقّا که بدترین جنبندگان در نزد خدا مردم کر و لالی (از شنیدن و گفتن حق) هستند که نمیاندیشند.» و «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ، [یونس/100] و هیچ کس را نرسد و عقلا ممکن نباشد که ایمان بیاورد مگر به اذن و توفیق خداوند (به هدایت عقلی و نقلی او) و خدا پلیدی (گمراهی) را (پس از اتمام حجت) بر کسانی قرار میدهد که نمیاندیشند.»
در روایات اسلامی هم عقل به عنوان گوهری که رأس قوای الهی در انسانها است نام برده شده است. کتاب اصول کافیِ «محمد بن یعقوب کلینی» که اولین کتاب حدیثی شیعه به شمار میرود، با باب عقل و جهل شروع شده و به تفصیل در باب عقل سخن به میان آمده است. در این کتاب عقل در مقابل جهل قرار گرفته و برای هر کدام 75 یاور نام برده شده است.
امام علی (علیه السلام) فرمود: جبرائیل بر آدم نازل شد و گفت: ای آدم! من مأموریت یافتهام به تو اختیار دهم که یکی از این سه چیز را انتخاب کنی. یکی را انتخاب کن و دو تای دیگر را رها کن. آدم پرسید آن سه کدام است. جواب داد: حیا، عقل و دین. آدم گفت من عقل را انتخاب کردم. جبرائیل گفت: ای حیا و دین شما باز گردید و او را به حال خود گذارید. آن دو پاسخ دادند: ای جبرائیل ما مأموریم هر جا عقل باشد ما هم همانجا باشیم. جبرائیل گفت: پس به کار خویش مشغول باشید و به سوی آسمان رفت.[6]
در نتیجه باید گفت: عقل در روایات اسلامی همان نیروی قوه تجزیه و تحلیل است؛ و در اکثر مواردی که میبینید اسلام جاهل را نکوهش کرده، جاهل در مقابل عالم به معنای بی سواد نبوده، بلکه جاهل ضدعاقل است. عاقل کسی است که از خودش فهم و قدرت تجزیه و تحلیل دارد و جاهل کسی است که این قدرت را ندارد. ما خیلی افراد عالم را میبینیم که عالمند ولی جاهلند. عالمند به معنای این که فراگرفته از بیرون زیاد دارند، خیلی چیزها یاد گرفتهاند، اما ذهنشان یک انبار بیش نیست، خودشان اجتهاد ندارند، استنباط ندارند، تجزیه و تحلیل در مسائل ندارند، این طور اشخاص از نظر اسلام جاهلند یعنی عقلشان راکد است.
و از همین جاست که سرکردگان عرفانهای نوظهور و کاذب، با شعار فریبنده «اصل دل و قلب است» و «در مسائل عرفانی عقل جایگاهی ندارد» عقل گریزی را (البته نه به صورت روشن و شفاف) در بین پیروان خود نهادینه میکنند.
پینوشت
[1]. عقل و اعتقاد دینی، مایکل پترسون، ترجمه احمد نراقی، نشر طرح نو 79
[2]. محمد علی طاهری،انسان از منظری دیگر،نشر ندا، ص 74.
[3]. همان، ص 76.
[4]. کریشنا مورتی، ضرورت تغییر، تهران، نشر میترا، ص 159.
[5]. کوئلیو، پائولو، کیمیاگر، نشر کاروان، ص 87.
[6]. تحفه الاولیاء، محمد علی بن محمد حسن اردکانی، ج 1 ص 84.
افزودن نظر جدید