بارش باران با توسل به مقام پیامبر رحمت !
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ لبهای زمین خشکیده بود و باد سوزان که حرارت بیابانهای اطراف مکه را به همراه داشت، بر گونهها تازیانه میزد! چند ماه بود که باران نباریده و گیاهی نروییده بود، ... شتران، شیری در پستان نداشتند و زندگی برای اهل مکه طاقتفرسا شده بود! مادران اما در این میان بیش از دیگران نگران بودند! چهره کودکان شیرخوار به زردی گراییده بود. مردان قبایل نزد بزرگ مکه جمع شدند، تا درد مردم را برای او بازگو نمایند، و از او که به حکمت و مهرورزی، شهره بود، راه چاره جویند.
... عبدالمطلب سخنان آنان را با دقت گوش داد، آنگاه لحظاتی سر بلند کرد و به کعبه خیره شد و زیر لب چیزی زمزمه کرد، ... هنوز چیزی نگذشته بود که برق امید در چشمانش درخشید و مثل اینکه چیزی را بهخاطر آورده باشد، بیدرنگ بلند شد و گفت: اگر خدا بخواهد، باران میبارد. بزرگان مکه که در کنار کعبه اجتماع کرده بودند، منتظر بودند، تا ببینند عبدالمطلب، چه چارهای اندیشیده است!
عبدالمطلب با گامهای استوار رهسپار خانه آمنه شد و لحظاتی بعد در حالیکه کودکی ماهپاره را در آغوش گرفته بود به سوی مسجدالحرام بازگشت. آری! او به آینده درخشان این کودک باور داشت، و میدانست که خداوند یکتا، در وجود بهظاهر کوچک این کودک، برکات فراوانی نهاده است، که اگر کسی او را به حق این کودک نورانی قسم دهد، دست خالی از درگاه الهی باز نمیگردد. بیآنکه با کسی حرفی بزند به کعبه نزدیک شد، محمد را روی دست بلند کرد، او را کنار دیوار کعبه آورد و پشت کودک را به کعبه نهاد، آنگاه با صدایی که از عمق وجود او برخاسته بود و با لحنی بغضآلود گفت: خدایا! بهخاطر این کودک که آینده درخشانی دارد، باران رحمتت را بر ما نازل فرما.
چند لحظه بعد، ابرهای متراکم آسمان را فرا گرفتند و بر سرزمین بطحاء سایه افکندند. با صدای غرش رعد، برق شادی در چشمان مرد و زن مکه جهید. نگاهها بهسوی آسمان بلند شد. قطرات درشت باران، صورت خشکیده اهل مکه را میبوسید. آری! خدای محمد، ندای عبدالمطلب را شنید و چه زود پاسخ گفت. به برکت محمد، همه سیراب شدند.[۱]
آنچنان باران فرو میریخت، که بعضی مردان مکه، از جاری شدن سیل در اطراف کعبه ترسیدند. باران که باز ایستاد، بعضی از بزرگان مکه نزد عبدالمطلب آمده و داشتن چنین کودکی را به او تبریک گفتند.[۲]این داستان را بسیاری از مورخین نقل کردهاند و شاید همان روز بود، که ابوطالب عموی پیامبر، این شعر را سرود:
«و أبیض یستقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل.[۳]
روسپیدی که از ابر به وسیله او باران طلبیده میشود. او پناهگاه یتیمان و نگهدار بیوه زنان است.»
اکنون به وهابیون که توسل به جاه و مقام اولیای الهی را انکار میکنند و آن را شرک میدانند، باید گفت: آیا محمد بن اسماعیل بخاری و ابن حجر عسقلانی و دیگر علمای مسلمین که این داستان را تصدیق کرده و نقل کردهاند، همه مشرک بودند؟!!
وهابیون فقط توسل به دعای شخص زنده را مشروع میدانند، آیا میتوان باور کرد که در این داستان، پیغمبر اکرم دعا کرده باشد؟! با اینکه او کودکی خردسال بود، بهراستی این چگونه شرکی بود، که خداوند بیهمتا آن را با فرو فرستادن باران رحمتش، پاسخ داد؟! نکند خداوند نیز کمککار مشرکین شده است؟!!
وهابیان نفهمیدهاند که حقیقت توسل چیزی غیر از درخواست از خداوند، بهواسطه اولیای او نیست، و انسانی که حاجتش را از خدا بخواهد و برای جلب رحمت و بخشش خداوند، او را به جاه و مقام یک بنده صالح، قسم دهد، مرتکب شرک نشده است. بلکه این کار عین توحید است و هیچ آیه و روایتی، این عمل را ممنوع نکرده است. بلکه فهم وهابیت از توحید و شرک، غلط است و باید در عقاید خود تجدید نظر کنند.
پینوشت:
[۱]. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج۲، ص۳۹۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج ۲، ص۱۲۶.
[۲]. ابن حجر، الاصابة، ج ۸، ص ۱۳۶ شماره ۱۱۱۸۲، ترجمة رقیقة بنت أبی صیفی بن هاشم.
[۳]. صحیح بخاری، ج۲، ص ۱۵، باب سؤال الناس الإمام الاستسقاء إذا قَحَطُوا.
افزودن نظر جدید