تفاوت عرفان اصیل و بدلی
پایگاه جامع فرق ادیان و مذاهب_ یکی از نیازهای فطری بشر، حق جویی و حقیقت طلبی است. بشر، در این مسیر برای خدایابی و تأمین این معرفت، همیشه درتلاش و کوشش بوده است. عوامل متعددی را میتوان برای افزون شدن عطش معنوی جامعه بشری در نظر گرفت. متاسفانه در حال حاضر دهها فرقه و آیینهای مدعی عرفان و معنویت، در سطح کشور ما در حال فعالیت و عضوگیری هستند. بسیاری از اوقات، حق و باطل را درآمیختهاند و اهل باطل، هرگز رفتار یا اندیشه باطل خود را به صورت آشکار ارائه نمیدهند. بر این اساس، بسیاری از این آیینهای عرفانی دروغین، سخنان نغز نیز دارند و اغلب بزرگان آنها افرادی اندیشور بوده که سخنان خود را در قالبی زیبا و جذاب ارائه میدهند. همین مسأله موجب گمراهی و انحراف بسیاری از افراد به خصوص جوانان شده است.
از اصطلاحاتی که در دهههای اخیر رواج بسیاریافته، میتوان به اصطلاح «معنویت مدرن» اشاره کرد. برخی نویسندگان، عصر جدید را عصر معنویت نامیدهاند و حتی چنین پیش گویی کردهاند که قرن بیست و یکم قرن معنویت است، یا این که اساساً قرنی وجود نخواهد داشت؛ یعنی بشر با ابزارهای کشتار جمعیای که با دست خود ساخته است و با توجه به عصر مدرنیته و اقتضائات زندگی صنعتی، اگر به دامن معنویت نگراید، به سمت نابودی کشیده خواهد شد. هفته نامه«آبزرواتور»[1] چاپ فرانسه، به نقل از«آندره مالرو»، نویسنده فرانسوی که مدتی نیز وزیر فرهنگ آن کشور بود، مینویسد: قرن ۲۱ میلادی یا اصلاً وجود نخواهد داشت و یا قرن معنویت خواهد بود.[2]
اما منظور از«معنویت» چیست؟ این اصطلاح، چندین دهه است در ادبیات نوشتاری نویسندگان غرب خود را نشان داده است؛ اما متأسفانه تا به حال هیچ یک از واژه نامهها و فرهنگنامهها یا دائرة المعارفها تعریفی جامع و دقیق از این اصطلاح ارائه ندادهاند؛ به همین دلیل حدود و ثغور این واژه و تمایز یا اشتراک آن با اصطلاحاتی همچون عرفان و دین، چندان معلوم نیست. آنچه به طور قطع در اینباره میتوان گفت، این است که غربیها با تکیه بر مبانی سکولاریستی و اومانیستی درپی پاسخگویی به نیازهای معنوی انسان جدید هستند؛ به همین دلیل معنویتی که در غرب، در حال شکل گیری است، عموماً از نوع معنویتهای سکولار و متناسب با جهان بینی و ایدئولوژی لیبرالیستی است. برای مثال، برخی معنویتهای شرقی از قبیل بودیسم، هندویسم و جینیسم که در کشورهای غربی فعّالند و یا معنویتهایی که با خاستگاه غربی اعم از اروپایی و آمریکایی در حال گسترش اند، همگی معنویتهایی هستند که یا با مبانی سکولار غرب سازگارند، یا صورت سازگار شده آنها با آن مبانی است که از سوی رسانههای غربی تبلیغ میشود.
میتوان گفت: رهبران معنویتهای جدید، لازمه معنویت را اعتقاد انسان به خدا نمیدانند، چه رسد به اینکه دین را هم داخل در لوازم معنویت بدانند. در اندیشه اکثر رهبران معنوی نو ظهور دنیا، معنویت چیزی خارج از چارچوبه دین و ادیان الهی تصور میشود، یا دست کم آن را منحصر در دین و آموزههای دینی نمیدانند. براساس این تلقی از معنویت است که حتی شیطانپرستی، جنگیری، سحر و امثال اینها، در زمره آیینهای معنوی به شمار میآیند.
برخی از افراد در داخل کشور هم از معنویت و زندگی معنوی چنین برداشت کرده و گفتهاند: زندگی معنوی، لزوماً به معنای تعلق به یکی از ادیان نهادینه و تاریخی نیست؛ بلکه به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادی و امید بدهد.[3]
به راحتی میتوان دریافت که در این تعریف، میان معنویت و دیانت هیچ تلازمی مشاهده نمیشود. نیاز بشر جدید به این نوع معنویت از آنجا ناشی شده است که زندگی جدید و دوران جدید مشکلات روحی، رنجها و اضطرابهای روانی شدیدی برای او پدید آورده است؛ بشر جدید، پیوسته در اضطراب، دلهره، اندوه، غم و احساس سردرگمی و بی هویتی به سرمی برد؛ و علم و عقل جدید نیز نتوانسته این مشکلات روحی و روانی او را برطرف نماید. بشر امروزی در جست و جوی چیزی است که برای او شادی، نشاط، آرامش و امیدِ به زندگی را پدید آورد؛ چیزی که موجب شود انسان، تفسیر و تصویر معناداری از جهان هستی داشته باشد، و با رضایت باطن زندگی کند.
بنابراین باید گفت، تنها چیزی را که در این معنویتها، عاید انسان میشود نوعی رضایت باطن (سازگار با زندگی آدمی در دنیا) است یا اینکه در نظر خود شخص، زندگی پس از دنیا هم میتواند وجود داشته باشد هم نه، بستگی به میل و سلیقه هر انسانی دارد.[4] پس خود فرد است که تصمیم میگیرد، که آیا زندگی دیگری به غیر از زندگی این دنیا وجود داشته باشد یا نه؛ روشن است که در اینجا دین هیچ گونه نقشی در زندگی یک فرد ندارد.
به همین خاطر باید گفت که معنویت دینی، با معنویت سکولار تفاوت اساسی و بنیادین دارد.
باید گفت: معنویت دینی، انسان را محدود و محصور به زندگی دنیا نمیداند؛ بلکه زندگی اصلی او را جایی دیگر دانسته و زندگی دنیا را با همه شادیها و بیمها و امیدهایش صرفاً به منزله گذرگاه و پُلی برای وصول به حیات حقیقی میداند. از نگاه اسلام، معنویتِ منهای خدا، معنا و جایگاهی ندارد. اصولاً بدون اتصال به منبع اصلی حیات، نشاط و امید حقیقی حاصل نخواهد شد، و این، معنویت دینی است که انسان را به منبع اصلی حیات متصل میکند و ذیل سایه او، به وجود و حیات انسان معنا میدهد.
بنابراین در یک تقسیم بندی کلی، میتوان عرفان را به دو دسته عرفان دینی و عرفان سکولار تقسیم کرد. عرفان دینی، یعنی عرفانِ برآمده از ادیان الهی؛ عرفانی که نه تنها هدف نهایی خود را وصول به خدا یا قرب الهی میداند؛ بلکه معتقد است ابزار وصول به این هدف نیز باید برآمده از دین یا مطابق با آموزههای دینی باشد و یا دست کم با آموزههای دینی مخالفتی نداشته باشد.
در مقابل، به هر نوع عرفانی که با آموزههای دینی مخالفت کرده و یا به آنها بی اعتنا بوده و همچنین غایت و هدف سلوک را چیزی جز خدا معرفی کند، و یا به دروغ ادعای رساندن انسان به خدا را داشته باشد، در حالی که حقیقتاً چنین چیزی وجود ندارد؛ «عرفان سکولار» می گوییم. پس به هر گونه معنویتی که چیزی غیر از خدا را هدف خود قرار میدهد، هر چند آن مورد امری ماورایی باشد، یا با ابزاری غیر از دین و شریعت، در صدد وصول به هدف نهایی خود باشند، نیز واژه سکولار صادق است.
از طرفی همه عرفانهای دینی را لزوماً نمیتوان عرفان حقیقی دانست؛ زیرا ممکن است یک دین، دست خوش تحریف یا جعل شده باشد و تصویری غیر واقعی از منبع و منشأ هستی، خدای متعال، ارائه دهد. در چنین دینی، با وجود آن که هدف نهایی شخصِ عارف، وصول به خدا است؛ اما خدایی که در آن دین، مطرح است، خدایی غیر حقیقی و غیر واقعی است. بنابراین، عرفانِ برآمده از چنین دینی، عرفانی بدلی و کاذب خواهد بود. برای مثال، عرفان یهودی یا عرفان قبالا، با وجود آن که برآمده از آیین یهود است، ولی به دلیل تحریفی بودن دین یهود، عرفان آن نیز نمیتواند عرفانی حقیقی باشد؛ بلکه در زمره عرفانهای کاذب و دروغین به حساب میآید، هرچند در ظاهر برای مخاطبان خود جذابیتهایی هم داشته و موجب جلب نظر آنها شده باشد.
همچنین عرفان مسیحی را هم نمیتوان جزو عرفانهای حقیقی دانست؛ هرچند عرفان مسیحی برآمده از دیانت مسیحی است، اما دیانت مسیحی موجود، دیانتی تحریفی و بلکه تا حدود زیادی جعلی به شمار میرود.
در واقع جامعترین تعریف از عرفان را«قیصری»، عارف نامی دوره اسلامی ارائه داده است. وی مینویسد: «علم به خداوند سبحان از حیث اسماء، صفات، مظاهر او و شناخت حالات مبدأ، معاد، حقایق عالم و چگونگی رجوع این حقایق به حقیقتی یگانه ـ ذات احدیت ـ و همچنین شناخت راه سلوک و مجاهده برای خلاصی نفس از تنگناهای قیود جزئی (دنیا و شهوات) و اتّصاف آن به صفت اطلاق و کلیت پاکی کامل و شهود در مرحه فنا و بقا».[5]
در تعریف قیصری هم به خوبی مشخص است که عرفان دارای دو بال است که از آن به «عرفان نظری» و«عرفان عملی» تعبیر میشود. عرفان نظری، علم به حقایق و معارف ناب است که همه آنها به شناخت حقّ سبحانه، اسماء و صفات باز میگردد و عرفان عملی، سیر و سلوک در راه رسیدن به کمالات معنوی، اتصال به خداوند و رهایی از مادیات، با هدف دور کردن دل از انحطاط و رسیدن به تکامل شایسته آن است. با توجه به این تعریف، عرفان عملی، مقدمه عرفان نظری است؛ زیرا ابتدا باید با قدم صدق و با اخلاص تمام، قلب را از اغیار پاک کرد تا به مرحله شهود رسید تا حقیقت آنگونه که شایسته است، بر سالک جلوهگر شود. از این دیدگاه، راه عرفان، راه عمل بیچون و چرا به همه دستورات شریعت، بالا رفتن از نردبان سلوک(از ظاهر به باطن) و پاک کردن دل که حرم الهی است، از بتهای خودساخته و معنویتهای بدلی و کاذب.
به تعبیر دیگر، عرفان هم عمل به ظاهر دستورات الهی است و هم پاک کردن قلب است و هر دو برای عارف لازم و ضروری است. آری، اصل، پاک کردن و نورانی کردن قلب است، تا سالک دارای قلبی صیقلخورده و صاف که حقایق در آن جلوهگر است، شود. در این صورت است که همه اعمال و رفتار ظاهری و دستورات ریز و درشت شریعت، مفهوم پیدا میکند و به همراه آن اعضا و جوارح عارف نیز نورانی میگردد.
در آخر باید گفت: عرفان و معنویت حقیقی آن چیزی است که از دینی حقیقی و واقعی برآمده باشد. عرفان حقیقی نه تنها هدفی حقیقی و واقعی را دنبال میکند؛ بلکه در آموزههای سیر و سلوکی خود نیز کاملاً تابع شریعت و دین حقیقی است. عرفان حقیقی عرفانی است که تنها راه وصول به معشوق و منبع حقیقی هستی را، خدای متعال و جلب رضایت او میداند.
بنابراین یک عارف حقیقی برای طی طریق و وصول به معشوق، همیشه تابع فرامین خداوند متعال است؛ تا به همان صورتی که او میخواهد رفتار کند؛ زیرا برای یک عارف معنا ندارد، که برای رسیدن به معشوق، به رفتارهای خلاف خواست و اراده او روی آورد، و یا اینکه خود را با ابزارهای غیر عقلانی و بدلی مشغول کند.
از طرفی هم خدای متعال پیام و خواستههای خود را به صورت شفاف، دست نخورده و معصومانه، توسط آخرین فرستاده خود در اختیار بشر قرار داده است؛ و بعد از ایشان هم ائمه معصومین (علیهم السلام) و علماء عامل و عارف به دین الهی مبیّن و نشان دهنده سره از ناسره هستند.
پس عرفان حقیقی، عبارت است از عرفانی که هم غایت آن و هم روش وصول به آن غایت، برآمده از دین حقیقی و معصوم از خطا و انحراف باشد. هر نوع عرفانی که غیر از این باشد، در زمره عرفانهای کاذب و دروغین محسوب میشود.
پینوشت:
[1]. observator
[2]. حاجتی، میر احمدرضا، عصر امام خمینی، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۳، ص ۸۴.
[3]. ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی، تهران، نشرمؤسسه نگاه معاصر، ۱۳۸۰، ص ۳۷۶.
[4]. ملکیان، مصطفی، مشتاقی و مهجوری، تهران، نشرنگاه معاصر، ۱۳۸۶، ص ۲۷۶.
[5]. یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، ۱۳۷۲، ص ۲۳۲.
برای مطالعه بیشتر رجوع شود به سایت حوزه نت (پایگاه اطلاع رسانی حوزه)
افزودن نظر جدید