عذاب نپذیرفتن ولایتی که از طرف خداوند واجب گردیده...
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ سوره معارج با داستان درخواست عذاب به وسيله درخواست كنندهاى گستاخ و پرتعصب آغاز مىگردد، و خدا در آغازين آيه آن مىفرمايد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ [معارج/1و2] پرسندهاى از عذابى پرسيد كه بر كافران فرود خواهد آمد و كس آن را دفع نتواند كرد.»
مفسران شيعه و بسيارى از مفسران اهل سنت مانند: ثعلبى در تفسيرش و قرطبى و حاكم حسكانى و ديگران، با اسناد متعددی، روايت كردهاند كه اين آيه پس از واقعه غدير، درباره نعمان بن حارث فهرى نازل شده است. قول دیگری هم نقل شده که سؤال كننده نضر بن حارث بوده که عذابش در روز بدر رخ داد.
«ابن تیمیه» که از هر راهی جهت مخدوش نمودن فضیلت امیرالمؤمنین استفاده مینماید، روایات در شأن نزول این آیات را این گونه رد نموده است: «أيضاً فقد ذكر في هذا الحديث أن هذا القائل أمر بمباني الإسلام الخمس و على هذا فقد كان مسلماً فانه قال فقبلناه منك و من المعلوم بالضرورة أن أحداً من المسلمين على عهد النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) لم يصبه هذا.[1] از اين حديث برداشت میشود كه فرد نام برده، به سبب اعتراف به مبادى پنجگانه اسلام، خود مسلمان بوده و بالضروره احدى از مسلمين در عهد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عذاب مبتلا نشده است.»
«أيضاً فهذا الرجل لايعرف في الصحابة بل هو من جنس الأسماء التي يذكرها الطرقية من جنس الأحاديث التي في سيرة عنترة و دلهمة و قد صنف الناس كتبا كثيرة في أسماء الصحابة الذين ذكروا في شيء من الحديث حتى في الأحاديث الضعيفة مثل كتاب الاستيعاب لابن عبد البر و كتاب ابن منده و أبي نعيم الأصبهاني و الحافظ أبي موسى و نحو ذلك و لم يذكر أحد منهم هذا الرجل فعلم انه ليس له ذكر في شيء من الروايات فان هؤلاء لايذكرون.[2] همچنین حارث بن نعمان در ميان صحابه معروف نيست،... چون ارباب حديث و نویسندگان کتابهای بسیاری که در مورد اسامی صحابه نوشته شده است، از قبيل «ابن عبدالبر» در استيعاب و «ابن منده» و «ابونعيم اصفهانى» و «ابوموسى» در تأليفات خود در ضمن نامهاى صحابه نامى از او به ميان نياوردهاند، و نامی از او در روایات و سند آن وجود ندارد، و به همین دلیل نگارندگان اسامی صحابه از او یاد نکردهاند، بنابراين وجود چنين كسى پيش ما تحقّق نيافته است».
پاسخ سخن ابن تیمیه
در جواب به «ابن تیمیه» و پیروان متعصب او میگوییم: اين حديث همان طور كه اسلامِ نام برده، را ثابت میكند، ارتداد و خروج او از اسلام را نيز در بر دارد، آنهایی که «مالک بن نویره» را نه به دلیل قبول نداشتن زکات، بلکه به دلیل نپرداختن زکات به ابوبکر مرتد میدانند، و آن افتضاح را در شب بعد قتل «مالک بن نویره» توجیه میکنند؛ باید قبول نمایند که اگر پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) خود چنین دستوری داده بود و کسی نمیپذیرفت، مرتد میشد، چه برسد به این که فرموده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را رد نماید و شك و ترديدِ او در آن چه آن حضرت، از طرف خداى تعالى خبر داده باعث نپذیرفتن این مسئله شده و یا قول خداوند را نپذیرفته و یا این که قصد داشته ثابت نماید که این قضیه از طرف پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است نه از طرف خداوند، به طریق اولی مرتد میباشد؛ بنابراين عذاب در هنگام اسلام داشتن، بر او نازل نشده بلكه بعد از كفر و ارتداد عذاب بر او رسيده است.
گذشته از اين مطلب كسانى هم بودهاند كه با وصف اسلام مشمول عقوبت واقع شدهاند، به علت تجرّى كه به ساحت قدس نبوی (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنها سرزده مانند جمرة دختر حارث كه «ابن حجر» از طبرى ذكر نموده كه: «عن الطبري أن النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) خطب إليه ابنته جمرة بنت الحارث فقال إن بها سوءا ولم تكن كما قال قال فرجع فوجدها قد برصت.[3] پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از «حارث بن ابى حارثه» دخترش جمره را خواستگارى فرمود، حارث گفت: دخترم به بيمارى بدى مبتلا است، در حالى كه چنين نبود، ولى پس از آن كه به خانه آمد مشاهده نمود كه دخترش مبتلا به برص شده است.»
مسلم در صحيح خود از سلمه بن اكوع روايت نموده كه: «حدثني سلمة بن الأكوع: ان رجلاً اكل عند رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بشماله فقال: كل بيمينك. قال: لاأستطيع. قال: لا استطعت ما منعه الا الكبر قال: فما رفعها إلى فيه.[4] مردى در حضور پيامبر با دست چپ غذا خورد، پيامبر به او فرمود: با دست راست بخور، گفت: نمیتوانم، (در صورتی كه میتوانست) پيامبر فرمود: از دست چپ ناتوان شوى. در نتيجه هيچ گاه نتوانست دست چپ خود را به دهان برساند!» و در صحيح بخارى مذكور است كه: «عن ابن عباس ان النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) دخل على اعرابي يعوده فقال وكان النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) إذا دخل على مريض يعوده. قال: لا بأس طهور إن شاء الله. فقال له: لا بأس طهور، إن شاء الله. قال: قلت طهور! كلا، بل هي حمى تفور أو تثور على شيخ كبير، تزيره القبور. فقال النبي(صلى الله عليه وآله): فنعم.[5] پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان عيادت بر عرب صحرائى وارد شد، و رسم پيامبر اين بود كه هر وقت به عيادت مريض میرفت، میفرمود: باكى نيست، و بر حسب همين رويه به آن مرد، اين سخن را فرمود، عرب بيمار در جواب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: چنين نيست و بلكه تب است، كه بر مرد سالخورده هجوم كرده و او را به قبر میبرد! پيامبر فرمود: حال كه چنين پنداشتى، چنين باشد، (در نتيجه آن عرب روز بعد را به شام نرسانيد و جان سپرد).»
همچنین در مورد نیامدن نام این شخص در كتب مشتمل بر نام و شرح حال صحابه، میگوییم: این کتابها، متكفّل ذكر تمام صحابه نيست، بلكه هر يك از مؤلَّفينِ اين موضوع، آنچه از صحابه كه در حيطه اطلاعش بوده، ذكر کرده و سپس مؤلَّف ديگر آمده و آنچه را كه توانسته است از زواياى كتب و آثار، از نام و نشان افرادى از صحابه به دست بياورد، كه سلف او بر آنها وقوف نيافته، آنها را بر کتاب اولى اضافه كرده است.
«ابن حجر عسقلانى» که جامعترين كتاب در اين زمينه، «الاصابة بتمييز الصحابة» را نگاشته، در آغاز كتاب خود مینویسد: «فإن من أشرف العلوم الدينية علم الحديث النبوي، ومن أجل معارفه تمييز أصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ممن خلف بعدهم. وقد جمع في ذلك جمع من الحفاظ تصانيف بحسب ما وصل إليه اطلاع كل منهم، فأول من عرفته صنف في ذلك أبوعبدالله البخاري: أفرد في ذلك تصنيفاً، ينقل منه أبوالقاسم البغوي وغيره، وجمع أسماء الصحابة مضموما إلى من بعدهم جماعة من طبقة مشايخه، كخليفة بن خياط، ومحمد بن سعد ومن قرنائه كيعقوب بن سفيان، وأبي بكر بن أبي خيثمة، وصنف في ذلك جمع بعدهم كأبي القاسم البغوي، وأبي بكر بن أبي داود، وعبدان، ومن قبلهم بقليل كمطين، ثم كأبي علي بن السكن، وأبي حفص بن شاهين، وأبي منصور الماوردي، وأبي حاتم بن حبان، وكالطبراني ضمن معجمه الكبير، ثم كأبي عبدالله بن منده، وأبي نعيم، ثم كأبي عمر بن عبدالبر، وسمى كتابه «الاستيعاب» ، لظنه أنه استوعب ما في كتب من قبله، ومع ذلك ففاته شیء كثير، فذيل عليه أبوبكر بن فتحون ذيلا حافلا، وذيل عليه جماعة في تصانيف لطيفة، وذيل أبوموسى المديني على ابن منده ذيلاً كبيراً. وفي أعصار هؤلاء خلائق يتعسر حصرهم ممن صنف في ذلك أيضا إلى أن كان في أوائل القرن السابع، فجمع عزالدين بن الأثير كتاباً حافلاً سماه «أسد الغابة» جمع فيه كثيراً من التصانيف المتقدمة، إلا أنه تبع من قبله، فخلط من ليس صحابياً بهم، وأغفل كثيراً من التبيه على كثير من الأوهام الواقعة في كتبهم، ثم جرد الأسماء التي في كتابه مع زيادات عليها الحافظ أبوعبدالله الذهبي، وعلم لمن ذكر غلطاً ولمن لا تصح صحبته، ولم يستوعب ذلك ولا قارب. وقد وقع لي بالتتبع كثير من الأسماء التي ليست في كتابه ولا أصله على شرطهما، فجمعت كتاباً كبيراً في ذلك ميزت فيه الصحابة من غيرهم، ومع ذلك فلم يحصل لنا [من ذلك] جميعاً الوقوف على العشر من أسامي الصحابة بالنسبة إلى ما جاء عن أبي زرعة الرازي، قال: توفي النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) ومن رآه وسمع منه زيادة على مائة ألف إنسان من رجل وامرأة كلهم قد روى عنه سماعا أو رؤية. قال ابن فتحون في ذيل «الاستيعاب» بعد أن ذكر ذلك: أجاب أبوزرعة بهذا سؤال من سأله عن الرواة خاصة، فكيف بغيرهم؟ ومع هذا فجميع من [في الاستيعاب يعني ممن ذكر فيه] باسم أو كنية، وهما ثلاثة آلاف وخمسمائة، وذكر أنه استدرك عليه على شرطه قريباً ممن ذكره.
قلت: وقرأت بخط الحفاظ الذهبي من ظهر كتابه «التجريد»: لعل الجميع ثمانية آلاف إن لم يزيدوا لم ينقصوا، ثم رأيت بخطه أن جميع من [في «أسد الغابة» سبعة آلاف] وخمسمائة [وأربعة وخمسون نفساً]. ومما يؤيد قول أبي زرعة ما ثبت في [الصحيحين عن كعب بن مالك في قصة] تبوك: والناس كثير لايحصيهم ديوان. وثبت عن الثوري فيما [أخرجه الخطيب بسنده الصحيح إليه، قال:] من قدم علياً على عثمان فقد أزرى على اثني عشر إلفا [مات رسول الله(صلى الله عليه وآله) وسمل وهو عنهم راض،]. فقال النووي: وذلك بعد النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) باثني عشر عاماً بعد أن مات في خلافة أبي بكر في الردة والفتوح الكثير ممن لم يضبط أسماؤهم، ثم مات في خلافة عمر في الفتوح وفي الطاعون العام وعمواس وغير ذلك من لايحصى كثرة. وسبب خفاء أسمائهم أن أكثرهم أعراب، وأكثرهم حضروا حجة الوداع، والله أعلم.[6] از جمله شريفترين علوم دينى، علم حديث نبوی است و از جمله مهم ترين موضوعات در خور شناسائى تشخيص اصحاب رسول خدا و شناخت آنها از كسانى است كه بعد از آنها آمدهاند و گروهى از حفّاظ آنچه را كه از افراد نام برده (از صحابه و تابعين) توانسته و اطلاع بر آنها يافته در تأليفات خود گرد آوردهاند، و نخستين كسی كه شناختهام از آنها كه در اين موضوع كتاب نوشته است، «بخارى» است كه در اينباره تصنيف جداگانهاى به كار بسته و «ابوالقاسم بغوى» و غير او از نام برده نقل كردهاند، و جمعى از طبقه مشايخ نام برده، نام صحابه را به انضمام طبقه بعدى گرد آورده، مانند: «خليفة بن خياط» و «محمّد بن سعد» و همچنين افرادى نيز هم رديف او مانند: «يعقوب بن سفيان» و «ابوبكر بن ابوخيثمه» و در اين زمينه گروه ديگرى نيز بعد از آنها تصنيفاتى كردهاند، مانند: «ابوالقاسم بغوى» و «ابوبكر بن ابوداود» و «عبدان» و آنها كه كمى قبل از آنها بودهاند، مانند: «مطين»، و سپس مانند «ابوعلى بن سكن» و «ابوحفص بن شاهين» و «ابومنصور ماوردى» و «ابوحاتم بن حبان» و مانند «طبرانى» در ضمن كتابش «معجم الكبير» و سپس مانند «ابن منده» و «ابونعيم»، سپس مانند «ابن عبدالبر» كه نام برده كتاب خود را «استيعاب» ناميده، به اعتبار اين كه گمان برده تمام آنچه را كه در كتب قبل از او بوده در آن جمع آورى كرده، مع الوصف مقدار زيادى از او فوت شده كه نام نبرده و «ابوبكر بن فتحون» در تكميل كتاب او تأليف جامعى نموده و گروهى هم در دنباله كتاب او تتمّههاى لطيف تأليف نمودهاند و «ابوموسى مدينى» بر تأليف «ابن منده» تذييل بزرگى نوشته و در عصر اينان مردمانى بودهاند كه تعدادشان مشكل و همه در اين زمينه تصنيف نمودهاند تا اين كه دور به قرن هفتم رسيده و در اين هنگام «عزّالدين بن اثير» كتاب جامعى تأليف نموده و آن را «اسد الغابه» ناميده و در آن بسيارى از تصانيف قبل از خود را جمع نموده، ولى او هم به پيروى از پيشينيان خود غيرصحابى را به اصحاب مخلوط كرده و از توجه و تنبيه بر بسيارى از اوهام كه در كتب آنان وجود دارد غفلت ورزيده؛ سپس «ذهبى» در كتاب خود نامهایى را كه در كتاب «ابن اثير» ذكر شده جدا كرده و بر آنها افزوده و كسانى را كه وى به غلط از آنها ذكرى به ميان آورده و يا آن هایی را كه صحابى بودن آنها به صحّت نپيوسته، نام برده، ولى در عين حال اين اقدام او شامل همه نشده و به مقصود نزديك نيامده و با تتبّع و كاوشى كه نمودم (دنباله سخنان ابن حجر است) به نامهایی برخوردم كه نه در كتاب «ذهبى» و نه در اصل آن كتاب «اسد الغابه» با وجود مطابقت با شرايط آن دو نيست؛ در نتيجه كتاب بزرگى گرد آوردم و در آن صحابه را از غير صحابه جدا نمودم و با همه اين كوشش ها حتى بر يك دهم از اسامى صحابه نسبت به آنچه كه از «ابوزرعه رازى» نقل شده وقوف حاصل نگشت، ابوزرعه گويد: پيامبر وفات يافت، در حالى كه، كسانى كه او را ديدند و سخن او را شنيدند، بيش از يكصد هزار تن بودهاند از مرد و زن كه همه آنها با وصف ديدار و يا استماع سخنان آن جناب از او روايت كردهاند؛ «ابن فتحون» پس از ذكر اين مطلب در ذيل «استيعاب» گويد: «ابوزرعه» اين داستان را در جواب پرسش كسى كه درباره خصوص راويان از او سئوال نمود، بيان داشته، تا چه رسد، به غير آنها و مع الوصف تمام آنها كه در «استيعاب» مذكور است، يعنى آنها كه به نام يا كنيه ذكر شدهاند سه هزار و پانصد نفرند، و «ابن فتحون» ذكر نموده كه آنچه را كه مطابق شرط او «صاحب استيعاب» استدراك به آن نموده، قريب به اين تعداد است. و من به خط حافظ «ذهبى» خواندهام، كه در پشت كتاب تجريد خود نوشته بود: شايد همگى هشت هزار نفر باشند، اگر بيش از اين تعداد نباشند، كمتر از اين نيستند، سپس به خط او ديدم كه: تمام آنها كه در «اسد الغابه» مذكورند، هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفرند، و از جمله چيزهایی كه گفتار «ابوزرعه» را تأييد می كند، مندرجات در صحيحين است، از قول كعب بن مالك در داستان تبوك كه گويد: مردم بسيارى حضور داشتند كه در دفترى آنها را نمیتوان به شمار درآورد و در آنچه كه خطيب به سند صحيح از ثورى نقل و ثبت نموده چنين است: آنها كه على (عليه السّلام) را بر عثمان مقدم بدارند، در واقع به دوازده هزار نفر نسبت ناروا دادهاند كه همگى از اشخاصى بودند، كه رسول خدا هنگام وفات خود از آنها راضى بود، نووى گويد: اين سخن مربوط به دوازده سال بعد از وفات پيامبر است، يعنى پس از آن كه در عهد خلافت ابوبكر در قضيه ردّه و فتوحات مسلمين بسيار از كسانى كه نامهاى آنان ضبط نشده است، از ميان رفته بودهاند و سپس در دوره خلافت عمر در ضمن فتحها و در طاعون عمومى و عمواس و غير آن كسانى كه از شماره بيرون هستند، مرده بودهاند و سبب پنهان ماندن نامهاى آنان اين است كه اكثر آنها در حجة الوداع حضور داشتهاند. و خدا داناتر است.»
و همان طور که در اخبار مربوط به آخرین حج پیامبر آمده، عده حاضر در حجة الوداع كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند، صد هزار تن يا بيشتر بودهاند، در اين صورت چگونه براى اين كتب ممكن بوده، كه نام تمام اين گروه عظيم را ثبت و ضبط نمايند؟! اصولاً از مجراى طبيعى خارج است، كه به نام و شرح حال اين جمعيت به طور كامل احاطه و تسلط يافت، چه بيشتر اين گروه در صحراها و كوهسارها و مناطق متفرقه پراكنده بودند، و در مجامع و شهرها مراوده و رفت و آمد نداشتند، مگر براى مقاصد خاص كه احياناً در مواقع اتفاقى براى به دست آوردن حوائجى در آن مجامع حاضر میشدند و صحبت و روايتى را درك مینمودند و در آن گونه مواقع ديوان محاسبه و دفاترى نبود كه نام هر كه وارد و خارج میشود ثبت و ضبط گردد و احوال آنان بررسى شود.
دراينصورت براى اهل تحقيق ميسّر نخواهد بود كه به احوال و شئون امّتى احاطه پيدا كنند، كه وضع آنها چنين است، ناچار مصنفين به ثبت و ضبط نام كسانى مبادرت نمودهاند كه در روايات بيشتر نامشان برده شده و يا وجود آنها در حوادثى كه رخ داده واجد اهميت خاصى بوده است، با اين كيفيت كه بيان شد اگر نام شخصى در چنين كتب ذكر نشد، انكار وجود او از حيطه انصاف خارج است، و با اصول و مقررات بحث و استدلال سازش ندارد، وانگهى ممكن است، مؤلفين كتب مشتمل بر شرح حال صحابه به علت ارتداد و كفری كه در سرانجام زندگى از اين شخص مشهود گشت از ذكر نام او صرفنظر نموده باشند.
پینوشت:
[1]. منهاج السنة، ابن تیمیه، مؤسسة قرطبه، 1406ق، ج7، ص47.
[2]. همان.
[3]. الاصابة، ابن حجر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1415ق، ج1، ص663.
[4]. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، بیروت: دارالفکر، ج6، ص109.
[5]. صحیح البخاری، بخاری، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ق، ج4، ص181 و ج7، ص6.
[6]. الاصابة، ابن حجر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1415ق، ج1، ص154 و 155.
افزودن نظر جدید