تقریرهای فلسفی و کلامی از تناسخ
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در گفتار فلاسفه بهویژه فلاسفه اسلامی میتوان انواعی از تناسخ را مشاهده کرد که آشنایی اجمالی با آنها از درافتادن در دام برخی شبهات پیشگیری میکند. اقسام تناسخ: تناسخ مُلکی، تناسخ ملکوتی.
در تقسیمبندی دیگری تناسخ مُلکی بر سه گونه تقسیم شده است:
- تناسخ نزولی که انتقال روح از بدن فراتر به بدن فروتر را گویند؛ برای نمونه، انتقال روح از بدن انسان به بدن حیوان یا فروتر از آن؛
- تناسخ صعودی که برعکس مورد پیشین، نفس از بدن فروتر به بدن فراتر منتقل میشود.
- تناسخ متشابه که به معنای انتقال روح از بدنی به بدن هم عرض خود است.
این تقسیمبندی از تناسخ بهروشنی در بحث مورد نظر ما گنجانده و بررسی میشود. اما گونه دیگر تقسیمبندی را حاجی سبزواری چنین به نظم درآورده است:
نسخ و مسخ و فسخ و رسخ قسما انســـا و حیـــــوانا جمادا و نمـا.[1]
- نسخ یا تناسخ: انتقال روح از بدن انسان به بدن انسان دیگر.
- مسخ یا تماسخ که به انتقال روح انسان به بدن حیوان گفته میشود.
- فسخ یا تفاسخ: انتقال روح انسانی به نباتات را گویند که انسان شکمپرست گرفتار آن خواهد شد.
- رسخ یا تراسخ که انتقال روح انسان به جماد را شامل میشود.
فراهیدی، جوهری، ابن منظور و زبیدی؛ مسخ را در لغت به معنای تغییر شکل ظاهری به ویژه به شکلی زشتتر از صورت قبلی میدانند. فسخ از نظر ایشان به معنای نقض و فساد شیء است و معنای رسخ ثابتشدن در موضع خود است. تعریفی متداول از نسخ و مسخ و فسخ و رسخ به ترتیب عبارت است از انتقال روح انسان به جسم انسان دیگر، انتقال روح انسان به جسم حیوان، انتقال روح انسان به جسم گیاه، انتقال روح انسان به جسم جماد.[2]
اصطلاحات تناسخ: در اصطلاح فقها تناسخ ورثه به معنای این است که ورثه یکی پس از دیگری و نسل در نسل به دنیا بیایند و بمیرند؛ درحالیکه هیچ ارثی را تقسیم نکرده باشند.[3] اما در اصطلاح فلاسفه، برای این واژه دو معنای کاملاً متفاوت به کار رفته است:
- اصطلاح اوّل: شکل گرفتن روح انسان را در مرتبه مثال به تناسب نیّات و اعمالی که انجام میدهد، تناسخ ملکوتی میگویند. از دیگر نامهایی که تناسخ ملکوتی با آن خوانده شده است، تناسخ متّصل، اتّصالی و باطنی است.[4] در این تناسخ، انسانها با توجه به اعمالی که انجام میدهند، بدنی مثالی مییابند و نفس، شکلی متناسب با عقاید و افعال خود پیدا میکند و پس از مرگ نیز به صورت آن مجسّم میشود. از این روی تناسخ ملکوتی هیچ ارتباطی با بدنهای مادی ندارد.
اصطلاح دوم: انتقال نفس یا همان روح از بدنی به بدن دیگر است که تناسخ مُلکی خوانده میشود. در این اصطلاح، از تناسخ با واژههایی چون تناسخ منفصل، اتصالی، ظاهری یا انتقالی خوانده میشود. بسیاری وجه تسمیه تناسخ ملکی به انفصالی را در جدایی بدن پسین از پیشین دانستهاند. از سوی دیگر چون سخنی از بدن مثالی در میان نیست بدان تناسخ ظاهری گفتهاند. ابنسینا تناسخ ملکی را چنین تعریف کرده است: «التناسخ أن تعود النفس الی البدن.[5] تناسخ آن است که نفس پس از مرگ به بدن برگردد.» در این تعریف بین بدن پسینی و پیشینی دوگانگی در نظر گرفته نشده است. وی در تعریف دیگری تناسخ را اینگونه بیان کرده است: «التناسخ هو ان تکون النفس التی تفارق، تعود فتدخل بدنا آخر.[6] تناسخ آن است که نفسی که بدنی را رها کرده است، وارد بدن دیگری شود.» بهنظر میرسد در این تعریف، نوعی دوگانگی بین بدن پسینی و پیشینی لحاظ شده است؛ بنابراین بهگونهای میتوان رویکرد مادی تناسخ را از آن دریافت کرد؛ چه اینکه ابنسینا قائل به عالم مثال و بدن مثالی نبوده است. در تعریفی از ملّاصدرا تناسخ عبارت است از بازگشت و نقل دوباره نفس به بدن، پس از بیرون رفتن از آن؛ از این جهت که مزاج و بدن، صلاحیت و استعداد لازم را برای تعلّق روح پیدا کرده است.[7] وی در تعریف دیگری میگوید: «تناسخ عبارت است از انتقال نفس از بدن عنصری یا طبیعی به بدن دیگری که غیر از بدن اوّل است». این تعریف نیز مانند تعریف دوم ابنسینا به دوگانگی بدن پسینی و پیشینی اشاره دارد.[8] ملّاصدرا در تعریف دیگری چنین نگاشته است: «التناسخ انتقال النفس الشخصیه من بدن الی بدن سواء کان البدن عنصریا او فلکیا او برزخیا.[9] تناسخ عبارت از آن است که روح شخص، خواه عنصری باشد، خواه فلکی، خواه برزخی، به بدن عنصری، فلکی یا برزخی دیگر منتقل شود.» همچنین از نظر او تناسخ آن است که روح در همین نشئه از بدنی به بدن دیگر که غیر از این بدن است، انتقال یابد؛ بهگونهای که حیوانی بمیرد و روحش وارد بدن حیوان دیگری شود؛ خواه بدن جدید برتر باشد یا پستتر و یا اینکه مساوی با بدن اوّل باشد.[10] در نظر علّامه طباطبایی تناسخ عبارت است از: «تعلق النفس المستکمله بنوع کمالها بعد مفارقتها البدن ببدن آخر.[11] نفسی که در ضمن بدن به کمال نوعیِ خود رسیده، پس از جدایی، به بدن دیگری تعلق گیرد.»
علّامه حسن زاده آملی درباره تناسخ مینویسند: «النفس بعد انقطاعها عن بدنه العنصری الخاص به تصیر نفسا للشخص الأخر سواء کان ذلک الشخص الأخر»« فردا من انسان (تناسخ) او من حیوان (تماسخ) او من نبات (تفاسخ) او من جمادات معدنیه (تراسخ).[12] نفس پس از جدایی از بدن عنصری خاص، نفسِ شخص دیگری شود؛ خواه فرد دیگر انسان باشد (تناسخ)، خواه حیوان باشد (تماسخ) خواه نبات باشد (تفاسخ) و خواه از جمادات باشد (تراسخ).» ایشان در این تقسیمبندی انواع انتقال روح را بیان کردهاند و تناسخ را در نشئۀ مادی انسان تعریف نمودهاند.
تعریفی که از آیتالله سبحانی نقل شده، از نزدیکترین تعاریفی است که به تشریح باور تناسخیون پرداخته است. ایشان مینویسند: «هو انتقال النفس من بدن الی بدن آخر فی هذه النشأه فاذا مات البدن الثانی انتقلت الی ثالث و هکذا بلا توقف ابدا و البدن المنتقل الیه قد یکون بدن انسان أو حیوان او نبات او جماد و طریق الانتقال غالباً هو التعلق بجنین الانسان او الحیوان او بالخلیه النباتیه.[13] انتقال نفس از بدنی به بدن دیگر نشئه مادّه بهگونهای که پس از مرگِ بدن دوم، وارد بدن سوم شود؛ از آن نیز به بدن بعدی و همینگونه ادامه یابد، بدون اینکه از این چرخه رها شود. بدنی که روح به آن منتقل میشود، گاهی بدن انسان است، گاهی حیوان و گاهی نبات، یا حتی ممکن است جماد باشد. راه انتقال نیز غالباً به این صورت است که روح جدا شده از بدن پیشین به جنین انسان یا حیوان یا به سلول نبات منتقل میشود.»
قطبالدین شیرازی در شرح حکمهالاشراق، تناسخ را انتقال ارواح اشقیا به بدن حیواناتی که در رفتار و کردار همانند آنهایند میداند.[14] در منابع لاتین نیز میتوان به این تعریف از تناسخ دست یافت: «تناسخ میآموزد که هر موجود انسانی که تولّد یافته و مرده است، باز تولّد یافته و میمیرد و باز و بار دیگر، در یک جریان و فرایند بیآغاز که هرگز پایان نمییابد، میمیرد و زنده میشود. (Encyclopedia Of Philosophy on reincarnation, transmigration)
تقریرهای فلسفی و کلامی فراوانی وجود دارد که در لوای تناسخ گنجانده شده است؛ اما با توجه به اینکه برآنیم تا باور تناسخ (که یک باور باطل است) را مرور نماییم، تعاریفی که بدان نزدیک بود مورد اشاره قرار گرفت.[15]
پینوشت:
[1]. شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، 1367، ص 312.
[2]. المواقف فی علم الکلام، ایجی، عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ، بیروت، عالم الکتب، بی تا، ص 374.
[3]. الشرح الکبیر، ابن قدامه، مقدسی، در ابن قدامه ، المغنی، بیروت، 1403/1983، ج 7، ص 41؛ محمدبن احمد، خطیب شربینی ، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنهاج ، با تعالیق جوبلی بن ابراهیم شافعی ، بیروت ، دارالفکر، بی تا،ج 3، ص 36؛ الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، زین الدین بن علی شهیدثانی، چاپ محمد کلانتر، بیروت 1410، ص 252ـ253.
[4]. سرح العیون فی شرح العیون، حسن زاده آملی، حسن، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379، ص 811.
[5]. تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، یوسفی محمد تقی، قم، انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388، ص 30.
[6]. المبدأ و المعاد، ابن سینا، شیخ الرئیس ابوعلی الحسین بن عبدالله،موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل با همکاری دانشگاه تهران، 1363، ص 108.
[7]. اسفارالاربعه، صدرالدّین محمّد الشیرازی، چ سوم،بيروت،نشر دار احیاء التراث العربی،1981، ج 9، ص 55.
[8]. همان، ص 4.
[9]. اسرارالآیات، ملاصدر، تعلیق ملاهادی سبزواری، تصحیح محمد خواجوی، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، تهران، 1360، ص 148.
[10]. الشواهد الربوبیه، ملاصدرا، تعلیق ملاهادی سبزواری، ج2، قم،مرکز نشر دانشگاهی، 1360، ص 231.
[11]. المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی، سید محمد حسین، ،قم، موسسه النشر الاسلامی ، 1417، ج 1 ،ص 209.
[12]. سرح العیون فی شرح العیون، حسن زاده آملی، حسن، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379، ص 813.
[13]. الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، سبحانی، جعفر، قلم شیخ حسن محمد مکی العاملی، قم، المرکز العالمی للدراسات الاسلامی، 1411ق،ج 2، ص797.
[14]. شرح حکمة الاشراق سهروردی، کازرونی شیرازی، قطب الدین محمود بن مسعود، به اهتمام عبدالله نوری و مهدی محقق، دانشگاه تهران،تهران، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل،1380،ص 456.
[15]. فرجام من و تو، عبدالحسین مشکانی سبزواری، نشر صهبای یقین، قم، ص 31.
افزودن نظر جدید