ناصریسم؛ ناسیونالیسم ناصری
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اصطلاح ناصریسم به گفتمان سیاسی سرهنگ جمال عبدالناصر (15 ژانویۀ 1918-28 سپتامبر 1970) در دوران حکومت او بر مصر بین سالهای 1956 تا 1970 اشاره دارد. ناصریسم را همچنین میتوان با تفسیرهای گوناگون، جنبش ایدئولوژیک، جنبش مدرنساز، جنبش اعتراضی علیه امپریالیسم و استعمارگری غربی و یا نوعی جنبش پوپولیستی دانست. در دهههای 1950 و 1960، ناصریسم بدون تردید نیرومندترین گفتمان سیاسی جهان عرب و شخص جمال عبدالناصر محبوبترین و شناختهشدهترین رهبر عربی بود. اعتبار گفتمان ناصریسم به ویژه پس از بحران سوئز در سال 1956 به بالاترین حد خود رسید، بحرانی که برونداد آن اعتبار ناصریسم و شکست قدرتهای امپریالیستی غرب و دولت متحد آنها (فرانسه، بریتانیا و رژیم اسرائیل) بود. تأثیر این گفتمان، به ویژه دالهایی چون ضدیت با امپریالیسم و عدم تعهد، در طول جنگ سرد، در دیگر بخشهای آفریقا، جهان عرب و کل جهان در حال توسعه به روشنی احساس میشد؛ اما شکست سنگین اعراب در جنگ 6 روزۀ سال 1967 ضربهای سنگین به موقعیت ناصر و گفتمانِ در پیوند با او وارد کرد. اگرچه این گفتمان تا زمان مرگ ناصر در سال 1970 هژمونیک باقی ماند، اما در زمان جانشین او، انورسادات، که در زمان حیاتش معاون اول او بود، برخی از مهمترین مبانی ناصریسم- در دوران آنچه سادات آن را «انقلاب اصلاحی» و سپس سیاستهای اقتصادی موسوم به «انفتاح» مینامید- یا از بین رفتند و یا مورد بازبینی قرار گرفتند. بالاخره در طول 3 دهه حکومت حسنی مبارک، بیشتر زیرساختهای سوسیالیستی مصر توسط سیاستهای نولیبرالیستی که در تضاد کامل با اصول ناصریستی قرارمیگرفت، جایگزین شدند.
گفتمان ناصریسم
هنگامی که افسران آزاد (الضباط الأحرار) در سال 1952 قدرت را از طریق کودتا (که خود آن را انقلاب مینامیدند) در دست گرفتند هیچ برنامه ای جز آرمانِ رها کردن مصر از نفوذ بریتانیا و حذف پادشاهی (ملک فاروق) نداشتند. در سال 1956 جمال عبدالناصر، عضو برجستۀ افسران آزاد که نقشی درجه اول در کودتای 23 جولای 1952 داشت و در طول سالهای ریاست جمهوری نجیب نیز عملاً قدرت را در دست داشت، به ریاست جمهوری رسید. تا زمان به قدرت رسیدن ناصر، گفتمان سیاسی افسران آزاد دو دال اساسی داشت: ضدیت با امپریالیسم (و در رأس آن بریتانیا و فرانسه) و عدم تعهد به دو بلوک شرق و غرب. پس از 1956 و تحکیم پایههای قدرت ناصر، او به تدریج گفتمان خویش را مفصلبندی و تبدیل به جذابترین گفتمان سیاسی جهان عرب کرد. چنان که خود او، حتی بیش از گفتمانش، تبدیل به محبوبترین رهبر عرب ش ده بود. دالهای این گفتمان را میتوان با اندکی اغماض به شکل زیر استخراج و تشریح کرد:
1. ضدیت با امپریالیسم (anti-imperialism)
برای ناصر و مصریان، آرزوی پایان دادن به وضعیت نیمه مستعمرۀ مصر و انقیاد این سرزمین در برابر بریتانیا در درجۀ اول اهمیت بود. در سال 1882 حکومت خدیو مصر تبدیل به بخشی از حوزۀ نفوذ بریتانیا شد؛ در حالی که در همین زمان ایالت خودمختار امپراتوری عثمانی نیز به شمار میرفت. این کشور در سال 1915 به صورت تحتالحمایه بریتانیا درآمد و در سال 1922 رسماً مستقل شد و به صورت یک پادشاهی تحت حاکمیت سلسلۀ محمد علی خدیو در آمد که تا سال 1952 ادامه داشت. با وجود استقلال رسمی مصر از بریتانیا، این کشور به ویژه از لحاظ نظامی و اقتصادی به شدت تحت نفوذ بریتانیا قرار داشت. از نظر افسران آزاد، نیروهای نظامی بریتانیایی مستقر در کانال سوئز به عنوان اشغالگر خاک مصر شناخته میشدند و شرکت کانال نیز که در پاریس مستقر بود شرکتی بیگانه بود که از فاصله هزاران کیلومتری عبور کشتیها در کانال سوئز را اداره میکرد (فیض اللهی، 1387: 96). این اولین و مهمترین مسأله ای بود که کل گفتمان ناصریسم حول آن شکل گرفت. ناصر و دوستانش در جنبش افسران آزاد، ملیگرایان مصردوستی بودند که نمیتوانستند انقیاد پادشاهان خدیوی در مقابل قدرتهای استعماری غرب را تحمل کنند.
از سوی دیگر، مسأله فلسطین احساسات ضدامپریالیستی افسران آزاد و در رأس آنها ناصر را تحریک میکرد. خاطرۀ تلخ شکست در جنگ 1948 از رژیم اسرائیل که ناصر آن را به فرومایگی حکومت پادشاهی مصر و انقیاد آن در برابر امپریالیسم نسبت میداد، او را به یک ضدامپریالیست زخم خورده تبدیل کرده بود. به این ترتیب، گفتمان ناصریسم بیانگرِ فریاد مردم منطقه علیه قدرتهای خارجی بود. پیام ناصر مرزهای تصنعی دنیای عرب را در مینوردید و احساس شعفی در مردمانی که تشنه مبارزه با اسرائیل و حامیان غربی آن بودند برمیانگیخت. همچنین پیام ناصر در مبارزه با پادشاهان مرتجع منطقه در مراکش، اردن، عربستان سعودی، ایران و کشورهای خلیج فارس به دلها مینشست (بروجردی، 1364). در این دوران، رادیو صوت العرب (به ویژه بین سالهای 1953 تا 1967) که از قاهره برنامه پخش میکرد، در برنامههای مهیج خود اعراب را به آزادی فلسطین دعوت میکرد و اعراب شمال افریقا، عراق و یمن را بر نمیانگیخت تا علیه حاکمان استعماری و پادشاهی قیام کنند. به این ترتیب، ضدیت با امپریالیسم غرب و اسرائیل همان دال مرکزیای بود که ناصر کل گفتمان خویش را بر محور آن بنا کرد.
2. پانعربیسم (ناسیونالیسم عربی)
محبوبیت ناصر پس از ملی کردن کانال سوئز به اوج خود رسید. در پی این اقدام، انگلستان، فرانسه و اسرائیل تهاجمی سهجانبه را علیه مصر آغاز کردند (29 اکتبر 1956) که با اولتیماتوم شدید اتحاد جماهیر شوروی مبنی بر بمباران اتمی لندن و پاریس، به آتشبس و تخلیه صحرای سینا از نیروهای اسرائیلی، انگلیسی و فرانسوی انجامید. این پیروزیِ بزرگی برای ناصر و اعراب و نقطهی اوج تبدیل ناصر به قهرمان جهان عرب بود. ناصر آبرو و کرامت از دست رفتۀ اعراب را به آنها بازگردانده بود. علاوه بر این پیروزی، تبلیغات پانعربیستی ناصر از جمله در رادیو صوت العرب و مجری خوش صدای آن احمد سعید، نقش به سزایی در ترویج گفتمان ناصریسم به ویژه دال پانعربیسم در میان اعرب داشت. در فاصلۀ سالهای 1953 تا 1967 سرودهای ملی توسط موسیقیدانان محبوبی چون عادل وهاب و امکلثوم پخش میشد که بخش عمدهی محتوای آن تمجید از ناصر و دستآوردهای او و ترویج پان عربیسم بود. بیشتر مواقع بلافاصله پس از اجرای موسیقی توسط امکلثوم، سخنرانیهای ناصر پخش میشد. رادیو صوت العرب ابزار رسانهای اصلی ناصر برای ترویج دیدگاههای پانعربیستی بود و نقشی کلیدی در ارتقای او به جایگاه رهبری جنبش ناسیونالیسم عربی ایفا کرد. پانعربیسم ناصر فقط در شعار و تبلیغات نبود بلکه جلوۀ عملی و جغرافیایی نیز پیدا کرد. در سال 1958 ناصر و شکری القواتی رئیس جمهور سوریه پیمان اتحاد امضا کردند و تشکیل یک کشور مشترک با نام جمهوری متحده عربی (الجمهوریه العربیه المتحده) را دادند. این پیمان اگر چه بر اثر خروج سوریه تا سال 1961 بیشتر دوام نیاورد اما از یک سو شور و شوقی بی نظیر در میان اعراب خواهان اتحاد ایجاد کرد و از سوی دیگر برخی از رژیمهای محافظه کار عربی از جمله رژیم بعث عراق را به شدت از طرحهای توسعه طلبانهی ناصر نگران ساخت. البته ماهیت پانعربیستی گفتمان ناصریسم از ابتدای ظهور این گفتمان در عرصۀ سیاسی مصر مشهود نبود و بنابراین میتوان استنتاج کرد که این جنبه بعداً به این گفتمان افزوده شد. ناصریسم در شکل اولیهاش عمدتاً یک رویداد مصری بود که هیچ بُعد پانعربیستی نداشت. اگر چه ناصر شخصاً تبدیل به مظهر جنبش پانعربیستی شد و رهبری آن را بر عهده داشت؛ اما آنچه برای او از بالاترین اهمیت برخوردار بود، همواره ملت مصر بود و نه ملت عرب. در واقع ناصر از جهتگیری پانعربی، به ویژه در سیاست خارجی، برای استفاده از آن به منظور کسب و حفظ استقلال مصر بهره میبرد. در واقع پانعربیسم به مثابهی ابزاری برای اهداف ضدامپریالیستی (به عنوان دال مرکزی) عمل میکرد. ناصر خود در سخنرانیای در 1957 گفته بود «ناسیونالیسم عربی سلاحی برای هر دولت عربی است تا از آن علیه تجاوز استفاده کند» (به نقل از Bolt, 2013 ). علاوه براین، پانعربیسم به مثابهی ابزاری عمل کرد تا مصر با استفاده از آن بتواند به عنوان یک نیروی مسلط در جهان عرب ظهور کند. پان عربیسم، به مثابۀ بخشی از پوپولیسم ناصر، به همراه شخصیت کاریزماتیک او، به او امکان داد تا زیرکانه تحت پوشش وحدت عربی، هژمونی منطقه ای کسب کند.
3. سوسیالیسم عربی
هنگامی که افسران آزاد در سال 1952 قدرت را به دست گرفتند هیچ برنامهی جامع اجتماعی و اقتصادی نداشتند. آنها خواهان توزیع عادلانهتر ثروت، توزیع بیشتر و بهتر خدمات آموزشی و بهداشتی، و صنایع سنگین جدید بودند؛ اما در اینباره که چگونه میتوان به این اهداف دست یافت، ایده منسجمی نداشتند. اما سیاستهای اقتصادی گفتمان ناصری در طول سالیان بعد تحول یافت و عوامل خارجی نقش زیادی در سرعت این تحول داشت. از جمله بحران سوئز در سال 1956، که بر اثر آن ناصر کانال سوئز را ملی اعلام کرد و اموال بریتانیا و فرانسه را توقیف نمود باعث شد که پس از آن در ژانویه 1957 یک سری قوانین وضع شود که همهی بانکها و کمپانیهای بیمه خارجی را مجبور میکرد خود را مصری کنند. به این ترتیب سهم بخش خارجی و خصوصی در اقتصاد مصر هر چه بیشتر کاهش و سهم بخش دولتی افزایش یافت. از سال 1957 به بعد، ناصر و همکارانش بتدریج شروع به سخن گفتن از یک «نظام سوسیالیست دموکراتیک مشارکتی» کردند و به تدریج بانکها، صنایع، مطبوعات و شرکتهای هر چه بیشتری ملی شدند (Mansfield, 1973: 679-681). در تحلیل پررنگ شدن تدریجی گرایشات سوسیالیستی در گفتمان ناصریسم میتوان گفت که مخالفت شدید ناصر با کنترل اقتصادی مصر توسط قدرتهای امپریالیستی بریتانیا و فرانسه از یک سو و رقابت او با کمونیستهای داخلی از سوی دیگر، در شرایطی که انتظارات از او به عنوان منجی مصر و اعراب افزایش چشمگیری یافته بود باعث شد او نقش دولت در اقتصاد را پررنگ کند تا بتواند هم به انتظارت داخلی پاسخ گوید و هم دست قدرتهای خارجی را از اقتصاد مصر کوتاه کند.
البته رویکرد سوسیالیستی ناصر به اقتصاد هرگز باعث نشد او به کمونیستهای کشورش روی خوش نشان دهد یا خود را به لحاظ ایدئولوژیکی کمونیست بداند. او در سال 1962 در مصاحبهای با ساندی تایمز (Sunday Times) ضمن شرح تفسیر خود از انقلاب جولای 1952، علت رویکرد خصمانه خود نسبت به کمونیسم را شرح میدهد:
«در سالهای جوانی... چندین بار نزدیک بود به حزب کمونیست بپیوندم. اما هنگامی که دکترین مارکسیسم و آثار لنین را به صورت همدلانه خواندم، به دو مانع جدی برخوردم، آن هم موانعی که میدانستم هرگز نمیتوان از آنها عبور کرد. نخست اینکه کمونیسم ذاتاً خداناباورانه (atheistic) است، در حالی که من همیشه مسلمانی اصیل بودهام، با اعتقادی راسخ به نیرویی بیرونی که ما آن را خدا می نامیم، کسی که بر سرنوشت همۀ ما نظارت دارد. کاملاً غیرممکن است که هم مسلمانی خوب و هم کمونیستی خوب باشیم. دوم اینکه، من فهمیدم که کمونیسم مستلزم میزانی از کنترل از جانب مسکو و حزب کمونیست مرکزی است و این نیز چیزی بود که من هرگز نمیتوانستم بپذیرم...من هرگز قصد ندارم که اجازه دهم کشورم بار دیگر تحت قدرت یا کنترل هیچ کشور یا بلوک دیگری در آید، چه شرق باشد و چه غرب.» (به نقل از Ginat, 2004: 237)
جملات فوق، دالهای ضدیت با امپریالیسم، نسخۀ خاص سوسیالیسم عربی ناصر، و سیاست بی طرفی او را به صورت همزمان به وضوح نشان می دهد.
4. سیاست بیطرفی و عدم تعهد
تا اواخر 1953 ناصر به این نتیجه رسید که مصر باید از هر دو بلوک قدرت مستقل باشد. او معتقد بود که حمایت هر یک از دو قدرت رقیب از مصر به معنای زیردستی و وابستگی این کشور است؛ بنابراین در نزاع علیه سلطه، مصر باید در جستجوی منابع جدید حمایت سیاسی و دیپلماتیک باشد (و همانطور که پیشتر گفتیم، ناصر این منبع جدید را در پانعربیسم یافت). ناصر پیش از کنفرانس باندونگ در سال 1955 چندین اجلاس با حامیان اصلی سیاست بی طرفی (neutralism) از جمله جواهر لعل نهرو و مارشال ژوزف تیتو، رهبران هند و یوگسلاوی برگزار کرد. آنها ناصر را به درستی «راه سوم» خود مبنی بر عدم تعهد، متقاعد کردند. ناصر صراحتاً اعلام کرد که مصر سیاستی مستقل برای تأمین منافع خود در پیش خواهد گرفت:
«همۀ آنچه ما امروز نیاز داریم خلق شخصیتی مستقل برای خودمان است که نیرومند و مستقل باشد، شخصی که آزاد است تا سیاست داخلی خود را به طریقی که خود میخواهد هدایت کند و سیاست خارجی خود را به طریقی که منافعش را تأمین کند.»
ناصر، منطق و انگیزههای سیاست بیطرفی خود را اینگونه توضیح میدهد: «کمونیسم را به مثابۀ یک خطر تلقی میکنیم، اما من هنوز معتقدم امپریالیسم یا تسلط جناح دیگر (یعنی غرب) بر ما خطری دیگر است.» (به نقل از Ginat, 2004: 235)
با این همه، این رویکرد چندان که در ظاهر به نظر میرسد متوازن نبود. سخنرانیها و مصاحبههای ناصر بیشتر ماهیت ضدغربی داشتند تا ضدکمونیستی. حتی پیش از وقوع بحران سوئز در سال 1956، سیاست ناصر آشکارا نمایانگر بیاعتمادی شدید به غرب بود. این بیاعتمادی و در عوض گرایش بیشتر ناصر به سمت شوروی پس از بحران سوئز تشدید شد. شوروی نیز از تصمیم مصر برای ملی کردن کانال حمایت کرد و اقدامات نظامی مثلث بریتانیا-فرانسه-اسرائیل علیه مصر را به شدت محکوم کرد و در واقع نقشی اساسی در پیروزی ناصر در این بحران داشت. شوروی همچنین بر سرکوب کمونیستهای مصر توسط ناصر چشم میپوشید و ارتش او را برای جنگ با اسرائیل تجهیز میکرد. با این همه، گرایش محسوس ناصر به شوروی به معنای علاقۀ ایدئولوژیک او به بلوک شرق و کمونیسم نبود، بلکه بیشتر از نگاه پراگماتیستی او به مسأله ضدیت با امپریالیسم غرب و رژیم اسرائیل نشأت میگرفت.
پیامدها
چنانکه مهرزاد بروجردی اشاره میکند، دلیل جذابیت گفتمان ناصریسم را میتوان روحیه مبارزه طلبانه آن در مقابل امپریالیسم و ارتجاع عربی دانست. بزرگترین موفقیت ملی ناصر رها کردن مصر از نفوذ و سیطرۀ امپریالیسم بریتانیا و به ارمغان آوردن استقلال بود. بزرگترین موفقیت ناصر در منطقه نیز طرح ایدۀ اتحاد اعراب در روان و سلوک مردم منطقه بود. با اینهمه، آرزوی ناصر برای بیسمارک شدن در دنیای عرب (بیسمارک کسی بود که اتحاد آلمان مدیون تلاش اوست) با جدایی سوریه از جمهوری متحد عربی، شکست در جنگ یمن (67-1962)، شکست در دو جنگ پیاپی با رژیم اسرائیل و عدم توانایی در حل مشکلات اقتصادی مصر نقش برآب شد. به این ترتیب، با نزول تدریجی ناسیونالیسم عربی به عنوان ایدئولوژی غالب دنیای عرب در اواخر دهه 1960، محیط برای رشد یک تالی اسلامی فراهم شد. به عبارت دیگر، شکست ناصر و دیگر جناحهای بورژوازی عرب در ایجاد رفاه اقتصادی-اجتماعی، جوابگویی به نیازهای طبقه کارگر و تهی دستان و دهقانان، برقراری آزادی، اتحاد و سوسیالیسم، و همچنین فساد دولتی و شکستهای نظامی، اسلام را به عنوان یک گفتمان بدیل مطرح نمود.
ناصریسم در دوران درخشش تقریبا 14 سالۀ خود بازتابی به مراتب وسیعتر از کمالیسم و پهلویسم یافت؛ اما زودتر از کمالیسم و پهلویسم عرصۀ خاورمیانه را به عنوان یک گفتمان هژمونیک ترک کرد. پس از ناصریسم، آنچه در مصر حکومت را به دست گرفت مدل سرمایه داری نولیبرال ناصر و مبارک بود؛ اما آنچه به مثابۀ یک گفتمان در ذهنهای اکثریت مردم تسلط داشت چیز دیگری بود: «اسلام»
ناصر 18 سال با اسلامگرایان از جمله اخوانالمسلمین مبارزه کرده بود. اما گفتمان او با بی اعتبار کردن یک تجربۀ گفتمانی دیگر در خاورمیانه در نهایت در خدمت مسلط شدن هر چه بیشتر گفتمان اسلامگرایی قرار گرفت. چنان که بروجردی استدلال می کند:
«نه مدل سرمایهداری لیبرال ماقبل 1952 و نه سرمایهداری دولتی ناصر، هیچ یک نتوانستند به حل مشکلات توسعه نیافتگی و افزایش روزافزون تضاد طبقاتی جامعه مصر کمکی نمایند. شکست ناصریسم در مصر و سپس شکست پروژه سرمایهداری سادات و عواقب ناشی از شکستهای متعدد در جنگ با اسرائیل به نزول حقانیت و عدم اعتبار ایدئولوژیهای لیبرالیسم غربی و سوسیالیسم شرقی منجر گردید. در این میان نیروهای اسلامی (که هنوز کارنامه شکستی به مردم ارائه نداده بودند) توانستند خود را به عنوان یک بدیل قوی ایدئولوژیکی (اگر نه حکومتی) مطرح سازند» (بروجردی، 1364).
ناصریسم در خاورمیانهی امروز
در زمینۀ پایندگی یا ناپایندگی گفتمان ناصریسم در جهان عرب امروز به طور کلی دو رویکرد وجود دارد: براساس رویکرد نخست، ناصریسم همچنان طنینی پراهمیت در سراسر جهان عربِ امروز دارد و بر بخش بزرگی از گفتگوی عمومی دربارۀ سیاست در مصر و کل جهان عرب تأثیرگذار است. پس از انقلاب ژانویۀ 2011 مصر، ناصریسم حتی به عنوان یک نیروی سیاسی مجال بروز مجدد یافت. به عنوان مثال حمدین صباحی که یک ناصریست برجسته است، در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری سال 2012 مصر شرکت کرد و تنها با فاصله ای بسیار اندک مغلوب محمد مرسیِ اسلامگرا شد. رأی قابل توجه صباحی بدون اینکه حزب مهمی از او حمایت کرده باشد، شگفتی کارشناسان سیاسی را برانگیخت. او بار دیگر در 5، 6 و 7 خرداد 1393 (26، 27 و 28 می 2014)، برای تصدی ریاست جمهوری مصر با عبدالفتاح السیسی رقابت کرد و از وی شکست خورد. با اینهمه بسیاری، خود السیسی را نیز دارای گرایشات آشکار ناصریستی میدانند.
در مقابل این رویکرد، برخی همچون گابریل بن دور (Gabriel Ben Dor) بر این باورند که «از آنجا که هر آنچه ناصر انجام داد بسیار شخصی بود، بسیار دشوار است، اگر نگوییم کاملاً غیرممکن، که از او تقلید کرد. این بدین معناست که اگر چه میراث ناصر شگفت انگیز بود، اما این میراث به گونهای نبود که بتواند به طور منسجم به مثابۀ یک سیستم منتقل شود. این سیستم کاملاً در پیوند با مردی بود که در مرکز آن قرار داشت، و هنگامی که آن مرد رفت، کل آن سیستم بی معنا شده بود و بنابراین باید شدیداً تغییر میکرد.» (Podeh & Winckler, 2004: 5 )
با وجود این دو رویکرد متناقض، در مجموع به نظر میرسد امروزه در میان اعراب ناصریسم بیشتر به مثابۀ مختصات سیاست و حکومت در یک دورۀ تاریخی خاص انگاشته میشود و کمتر کسی از ایده آنها و اهداف آن جانبداری میکند. سادات در همهی حوزهها برنامهای به کلی متفاوت در پیش گرفت و فرآیند ناصرزدایی را سرعت بخشید. گفتمان ناصریسم در دوران مبارک بیشتر محدود به حوزهی برخی از نویسندگان، روشنفکران و احزاب اپوزیسیون کوچک ماند. ناصریستها در دروان پس از انقلاب مصر تلاش کردند به حیات سیاسی مصر بازگردند اما در انتخابات سال 2012 تسلیم رقیب قدرتمندتر اسلامگرا شدند. اما کودتای ژنرال عبدالفتاح السیسی در سال 2013 و سپس انتخاب او به ریاست جمهوری مصر، در شکل و شمایل آن بسیار شبیه به نحوۀ به قدرت رسیدن ناصر در دهۀ 1950 میلادی بود. او همچون ناصر یک نظامی است، از طریق کودتا به قدرت رسید اما همچون ناصر در پشت صحنه ماند تا در فرصت مناسب وارد عرصۀ قدرت رسمی شود. السیسی همچون ناصر اقتدارگراست و با اخوانالمسلمین دشمنی سرسختی دارد. همچون ناصر بیشتر به روسیه گرایش دارد تا غرب و با اینهمه تاکنون جای خالی اغلب دالهای گفتمان ناصریسم در برنامۀ حکومتی السیسی احساس میشود. او برعکس ناصر به کشورهای محافظهکار منطقه (چون عربستان) گرایش دارد. برخلاف ناصر که محبوبترین مرد عرب زمان خویش بود، محبوبیت چندانی حتی در داخل مصر ندارد. اما اینکه آیا او بتدریج بسیاری از این دالها را (باز هم همچون ناصر) در گفتمان خود وارد خواهد کرد مسألهای است که شاید گذشت زمان بدان پاسخ گوید.*
منابع:
_ بروجردی، مهرزاد (1364) رشد جنبشهای اسلامی در خاورمیانه، مجلۀ نظم نوین، دفتر هفتم، شهریور 1364، صص 105-127؛ در دسترس در: http://mehrzadboroujerdi.com/
_ فیض اللهی، روحالله (1387) ناصریسم از شکلگیری تا افول، مجلۀ رهآورد سیاسی، تابستان 1387، شماره 20
_ Bolt, Michael (2013) Nasserism and Ba’thism: Modern, Contingent, Confused, and Instrumental, Available at: http://www.e-ir.info/2013/08/02/ nasserism-and-bathism-modern-contingent-confused-and-instrumental/
_ Ginat, Rami (2004) Nasser and the Soviets: A Reassessment, in: Rethinking Nasserism, edited by Elie Podeh and Onn Winckler, University Press of Florida.
_ Gordon, Joel (1992) Nasser’s Blessed Movement, Oxford: Oxford University Press.
_ Mansfield, Peter (1973) Nasser and Nasserism, International Journal,Vol. 28, No 4: pp. 670-688
_ Podeh, Elie & Winckler, Onn (2004) Rethinking Nasserism: Revolution and Historical Memory in Modern Egypt, University Press of Florida.
افزودن نظر جدید