احمد پارول از تشرفش به اسلام میگوید + فیلم
نام من احمد پارول 27 ساله است، و در یک خانواده کاتولیک به دنیا آمدهام. من نیز همانند والدینم متولد بریتانیا هستم. والدین من اصرار داشتند که من و خواهرم تحت آموزههای کاتولیکی تربیت شویم و برای همین یکشنبهها ما را به کلیسا میبردند. ما خانوادگی در فعالیتهای کلیسا شرکت میجستیم.
مبانی اعتقادی من بر اساس آموزه های کلیسای کاتولیک رم بود و معتقد بودم که خدا خود را به شکل تثلیث مینمایاند: پدر، پسر و روحالقدس. باورم این بود که انسان باید به مسیح باور داشته باشد و بداند که او برای نجات بشر، قربانی شده است.
من را به مدرسه ابتدایی کاتولیکی بردند و باید گفت که آموزههای کاتولیک بر تدریسهای مدرسه حاکم بود. اما از همان زمان کودکی میکوشیدم هر چیزی را بفهمم و علت آن را جویا شوم. با معلمانم مباحثهام میشد و اینها به من اجازه میداد که بتوانم در باورهایم شک کنم. از این که نمیتوانستم برای پرسشهایم پاسخ بیابم، در مشقت بودم. من نیز مانند اکثر جوانان این نسلِ لندن درگیر مسائل جنسی و رفتن به پارتیها و نوشیدن الکل و ... بودم.
کم کم با افرادی با زمینه های دینی مختلفی آشنا شدم و این به من بیشتر فرصت داد تا بتوانم بیشتر فکر کنم و عمیقتر درباره هدف زندگی بیندیشم. هنگامی که حدوداً 13 یا 14 ساله بودم، یک کودک مسلمان به مدرسه ما آمد. او از دوستانی بود که دروغ نمیگفت، تقلب نمیکرد (فریب نمیداد)، دزدی نمیکرد و اینها باعث شد که فرد مطمئنی باشد. به تدریج با هم گفتگو کردیم و او پرسشهایی درباره کاتولیک از من پرسید که من نمیتوانستم از عهده پاسخ به آنها برآیم؛ به عنوان مثال میپرسید که اگر واقعاً مسیح خداست، پس چگونه خدا میمیرد؟ چگونه امکان دارد کسی که آسمانها و زمین به دست اوست، فانی شود؟ اگر مسیح خداست آیا باید عملکردهای انسانی داشته باشد: خسته شود، بخوابد، و غذا بخورد؟ در حالی که امکان ندارد خدا خسته شود، بخوابد و .... .
من هم بر اساس این پرسشها میکوشیدم از سؤالات را از کسانی که معرفتی در کلیسا دارند؛ مانند کشیشها، بپرسم. اما آنها از من میخواستند که از این نوع سؤالات نپرسم. در این حوزهها وارد نشوم و در جستجوی پاسخ این پرسشها نباشم. لکن اینها مرا میآزرد؛ زیرا اگر چیزی بر حق است (صادق است) باید پاسخی داشته باشد. اینها مرا بدان واداشت که واقعاً درباره طبیعت باورهایم تأمل کنم. به سوی این پیش رفتم که آن چیزی که واقعیت دارد را بپذیرم.
حدوداً در 17 سالگی بود که از معاصی دست کشیدم، دیگر به پارتی نمیرفتم، الکل نمینوشیدم و دوست دختر نداشتم. در بین مسلمانان به چیزهایی برخوردم که برایم جالب بود. مسلمانان با یکدیگر مشاجره ندارند، آنها عقلانیاند، و من از اینها نوعی برادری را دریافتم. آموختم که خدا چگونه آموزههایش را در قرآن کریم بازتابنده است و آن به مثابه معجزه پیامبر است. قرآن کوهها را میخهای زمین معرفی میکند. این قابل تبیین با آموزه های علم جغرافیاست؛ البته با بیانی متناسب با فهم انسانهای مکه آن زمان. شما در اینجا میتوانید چیزی را ثابت کنید که باید وجود داشته باشد؛ و نمیتوان گفت چون دیده نمیشود، نیست؛ کما اینکه نمیتوان گفت چون شما به تنهایی نمیتوانید مغز خود را ببینید، پس مغز وجود ندارد! شما در مواجه با این جهان میفهمید که باید آفریدگاری وجود داشته باشد.
به اعتقاد پارول مباحثه با مسلمانان راحت است. او میگوید زمانی که در اثر مباحثات با دوستم مطمئن شدم که قرآن کلام خداست و حقیقت دارد، تصمیم گرفتم مسلمان شوم. از نظر او اسلام تنها راهی است که میتوان به واسطه آن با خدا در ارتباط بود.
ویدیو را از اینجا مشاهده نمایید.
افزودن نظر جدید