فایده و لزوم شریعت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ برخی مخالفین اسلام اینگونه بیان میکنند اسلام دينى است کاملاً سلطهگر که کليه وجوه زندگى پيروان خود را کنترل میکند و در مورد همه چيز حکم میدهد. از جهيزيه زنان تا عادت ماهانه آنها، از مسئله غذاى حرام و حلال تا خلقت جهان، کوچکترین جزئيات زندگى روزمره بايد تابع قوانين اسلام باشند. اسلام در همه چيز و هر چيز دخالت میکند. قانون اسلامى میکوشد براى هر جز کوچک زندگى مردم قانون و مقررات تعيين کند، هيچ فردى در مورد زندگیاش اختيار ندارد و بايد قانون الله را رعايت کند. اما باید دانست که تمام ادیان الهی دارای سه بخش عقاید، اخلاق و شریعت هستند و هیچ دینی بدون تکلیف نیست. اما مسیحیت پولسی مدعی است که شریعت نقشی در نجات ندارد و به جا آوردن شریعت را امری لغو و بیهوده تلقی میکند.
«جمیع آنانی كه از اعمال شریعت هستند زیر لعنت میباشند زیرا مكتوب است: ملعون است هر که ثابت نماند در تمام نوشتههای كتاب شریعت تا آنها را بجا آرد. اما واضح است كه هیچ کس در حضور خدا از شریعت عادل شمرده نمیشود، زیرا كه عادل به ایمان زیست خواهد نمود. اما شریعت از ایمان نیست بلكه آنكه به آنها عمل میکند در آنها زیست خواهد نمود. مسیح ما را از لعنت شریعت فدا كرد. چون که در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است ملعون است هر كه بر دار آویخته شود».[1] آنها معتقدند صرف ایمان به مسیح انسان به رستگاری میرسد و با حذف شریعت سعی در جلب جوانان ناآگاه، به سمت مسیحیت هستند. این در حالی است که حضرت عیسی (علیه السلام) خود را مأمور اجرای شریعت معرفی میکند: «گمان مبرید كه آمدهام تا تورات یا صُحف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم بلكه تا تمام كنم. زیرا هرآینه به شما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود همزه یا نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود. پس هر که یكی از این احكام کوچکترین را بشكند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملكوت آسمان كمترین شمرده شود. اما هر که به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد».[2]
اما شریعت چه ضرورت و اثری در سعادت انسان دارد؟
شریعت شامل دو بخش قانون و عبادت میشود. قانون مربوط به روابط انسان با دیگران است، مانند قوانین اقتصادی، سیاسی، خانوادگی، کیفری و حقوقی. عبادت تواضع و ستایش خداست در قالبهای نماز، روزه، حج و امثال آن. كاركرد قانون دینی، بسان قوانین بشری، تنظیم روابط اجتماعی و قاعدهمند ساختن رفتار مردم در جامعه برای حفظ حقوق افراد و در نتیجه سامان دادن به حیات اجتماعی است. در حدیثی از امام رضا (علیه السلام) آمده است كه در پاسخ پرسش از علت امر و نهی خداوند فرمود: «اوامر و نواهی الهی تأمین كننده بقا و صلاح جامعه و بازدارنده از تجاوز به حقوق افراد است».[3] در اینجا پرسشی مطرح میشود و آن اینكه بشر خود در پرتو توان عقلی و تجربی خویش میتواند قوانین و قواعدی را برای تنظیم روابط اجتماعی و استقرار عدالت و حفظ حقوق افراد وضع كند، چه نیازی هست كه خداوند این قوانین را تشریع كند و در اختیار بشر قرار دهد؟
از برخی عبارات متكلمان مسلمان استفاده میشود كه قوانین دینی برای تحكیم قوانین عقلی و تقریب آنها به مرحله اجرا و عمل آمده است.[4]
برخی دیگر بر این باورند كه وضع قوانین مفید اجتماعی كه باعث احقاق حقوق و رفع تجاوز و ستم گردد توسط خود بشر ممكن نیست، چون انسانها به لحاظ تفاوت خواستها و گرایشها در معرض اختلاف، نزاع و فساد هستند، وضع قوانین برای رفع اختلاف و استقرار عدالت از سوی چنین افرادی ممكن و مقدور نخواهد بود.[5] علامه طباطبایی در این زمینه نظریه دیگری را مطرح میکند. ایشان بر این باور است كه قوانین بشری نمیتواند جای قوانین الهی را بگیرد و خلأ آن را پر كند، زیرا از دو جهت كاستی دارد. نخست آن كه قوانین بشری نسبت به آغاز و انجام انسان بی اعتنا است و تنها به تنظیم روابط انسانها در محدوده زندگی دنیوی میپردازد، حال آن كه زندگی اجتماعی دنیوی بخشی از زندگی جاودانه انسان و تأثیرگذار در بخش دیگر است. بنابراین قوانینی كه این واقعیت را نادیده بگیرد و مقطعی از زندگی را بدون ارتباط و تأثیر آن در كل زندگی سامان دهد، طبعاً نمیتواند برای رستگاری انسان سودمند باشد. دیگر آن كه بشر به دلیل عدم شناخت از ابعاد و گستره وجود انسان و عدم آگاهی دقیق از استعدادها و لغزشگاههای وی، نمیتواند قوانین منطبق با واقعیت وجودی انسان كه از آن به «فطرت» تعبیر میشود، وضع كند. آنچه بشر وضع میکند تنها با نگاه به بخش محدودی از واقعیت وجودی انسان، آن هم آمیخته با وهم و پندار صورت میگیرد و از همین رو در مجموعه قوانین موضوعه بشری، موارد خلاف فطرت، مانند تجویز همجنس بازی، سقط جنین، روسپی گری و... فراوان وجود دارد.
در عصر حاضر راه تحمیل قوانین اصلاح كننده جامعه بر مردم، یكی از دو طریق است؛ طریق نخست آن كه مردم را مجبور و ناچار كنند از اینكه قوانین موضوعه را كه به منظور شركت دادن همه طبقات در حق حیات و تساوی آنان در حقوق تشریع شده بپذیرند، تا اینكه هر فردی از افراد به آن درجه از كمال زندگی كه شایستگی آن را دارد برسد، حال چه اینكه معتقد به دینی باشد یا نباشد، چون در این طریقه از تحمیل، دین و معارف دینی از توحید و اخلاق فاضله را به كلی لغو میکنند و رعایتش را لازم نمیشمارند و اخلاق را هم تابع اجتماع و تحولات اجتماعی میدانند. طریقه دوم این است كه مردم را به گونهای تربیت كنند و به اخلاق متخلق سازند كه خود به خود قوانین را محترم و مقدس شمارند. در این طریقه باز دین را در تربیت اجتماع لغو و بی اعتبار می شمارند. این دو طریق برای تحمیل قوانین بر مردم مورد عمل قرار گرفته است. اما گذشته از پیامدهای ناگواری كه به دنبال دارد، هر دو طریق بر اساس جهل و ناآگاهی است؛ جهلی كه باعث نابودی نوع بشر و هلاكت حقیقت انسانیت میباشد و به همین جهت خدای سبحان (كه انسانها را بهتر از خود انسانها میشناسد، چون خالق آنان است) شرایع و قوانینی برای آنان تأسیس كرد و اساس آن را توحید، اعتقادات، اخلاق و رفتار فرد قرار داد. به تعبیر دیگر اساس قوانین خود را این قرار داد كه نخست به بشر بفهماند حقیقت امر چیست، از كجا آمده، و به كجا میرود، و اگر میرود باید در این منزلگاه موقّت چه روشی در پیش گیرد كه برای فردایش سودمند باشد.[6]
این تبیین راجع به ضرورت وحیانی بودن قوانین اجتماعی جامعتر و به واقع نزدیکتر است و البته ناگفته پیداست كه مقصود از وحیانی بودن قوانین اجتماعی مایه گرفتن قوانین كلی جامعه از آموزه های دینی است كه میتواند خاستگاه و زمینه پیدایش قوانین جزئی باشد، و نه وضع همه قوانین توسط شرع.
ضرورت و فایده عبادات
تصور غالب این است كه عبادت تنها برای آخرت و تعیین جایگاه اخروی است، اما حقیقت این است كه عبادت، كاركرد دنیوی نیز دارد و آن عبارت است از تلطیف قانونگرایی و زمینه سازی برای جریان و تطبیق بهتر قوانین اجتماعی. عبادت و پرستش باعث پیدایش روح تسلیم در برابر دستورات و تكالیف الهی میشود و اگر چنانچه قوانین اجتماعی ریشههای دینی و الهی داشته باشد طبعاً قانونپذیری در انسان عمیقتر میشود و قانون گرایی رنگ عبودیت و بندگی به خود میگیرد.
از امام رضا (علیه السلام) پرسیده شد كه چرا خداوند عبادت را بر انسانها واجب كرده است؟ امام در پاسخ فرمود: «یعنی عبادت گذشته از آن كه باعث زنده نگه داشتن یاد خدا در ضمیر انسان و رعایت ادب الهی در رفتار او میگردد، باعث جدی گرفتن دستورات خداوند كه مایه صلاح و قوام جامعه است نیز میگردد. مقصود از این دستورات به قرینه قسمت قبل روایت، قوانینی است كه خداوند برای تنظیم روابط اجتماعی وضع كرده است».[7]
ضرورت و فایده اخروی شریعت
علامه طباطبایی فلسفه تكلیف و شریعت را امتحان و آزمایش انسان میداند و میگوید كه نوع انسان در برابر سایر انواع موجودات، هستی بالقوه دارد؛ یعنی آنچه در انجام زندگی و سیر وجودیاش آشكار میشود، در آغاز بالفعل در وجود او تعبیه نشده، بلكه به شكل استعداد و قوه نهفته است. آنچه كه این استعداد و قوه را به فعلیت میرساند، فعل اختیاری انسان است؛ یعنی گزینش آزادانه یك عمل باعث تحقق و فعلیت استعداد وجودی او میگردد.
بنابراین باید یك سلسله دستورات و رویدادها وجود داشته باشد تا «اختیار» او را به منصه ظهور برساند و از طریق آن وجود و هستی او شكل گیرد. بر این اساس تكلیف ابزاری است برای ظهور پدیده «اختیار» كه خود موجب تحقق و فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه و هستی نهفته و در كمون انسان میگردد.[8] و در جای دیگر همین مطلب را این گونه توضیح میدهد: «انسان، سنخ وجودش به گونه ای است كه ناگزیر است به روش اجتماعی زندگی كند. نیز ناگزیر است كه یا خودش قوانین و سننی برای اجتماع خود وضع كند و یا زیر بار قوانین دینی برود از راه عمل به این قوانین، عقاید و اخلاق و ملكاتی كه ملاك سعادت دنیوی اوست و كارهای نیكی كه ملاك سعادت اخروی اوست، كسب نماید».
از آنچه گفته شد جواب ابلیس كه گفت: «فائده تكلیف چیست» روشن میگردد؛ زیرا تكلیف با اینكه امری است اعتباری، اما این اثر واقعی را دارد كه به طور تدریجی انسان را به سوی كمال و سعادتش سیر داده به بهترین و پایدارترین مراحل وجودش میرساند، و قهراً كسی كه از عمل به تكلیف سرپیچی كند از رسیدن به آن مرتبه محروم میماند، عیناً مانند یك فرد از سایر انواع موجودات كه اگر علل و اسباب یاریاش كرد به كمال خود نائل میشود وگرنه از بین میرود. بنابراین سؤال ابلیس در اینباره بی شباهت به این نیست كه كسی بپرسد فایده تغذیه گیاهان چیست؟ و یا بگوید چرا حیوانات با اینكه از بچه های خود خیر نمیبینند توالد و تناسل دارند. اما اینكه گفته میشود اگر مقصود خدا فائده رساندن به بندگان بود، چرا با اینكه میتوانست، این فائده را بدون تكلیف نرساند؟ جوابش این است كه این گفتار نیز مانند گفتار پیشین مغالطه است؛ برای اینكه گفتیم تكلیف در انسان و در هر موجود دیگری كه قابل تكلیف است، واسطه بین نقص و كمال وجودی اوست كه به وسیله آن به تدریج كامل میشود.[9]
از مجموع این سخنان چنین استفاده میشود كه فلسفه تشریع و تكلیف، كامل ساختن وجود انسان است، یعنی رمز و راز ضرورت تكلیف، بالقوه بودن و تمامیت پذیری تدریجی هستی انسان از یك سو، و نقش اختیار و انتخاب در به فعلیت رسیدن آن از سوی دیگر، و تأثیر تكلیف در به ظهور رساندن پدیده اختیار از جهت سوم است. تكلیف باعث میشود كه انسان سر دو راهی قرار گیرد و به اختیار و انتخاب دست زند؛ انتخابی كه به ظهور استعداد وجودی انسان و در نتیجه به كمال رسیدن هستی وی در یكی از دو جهت سعادت و شقاوت میانجامد كه خود پاداش یا كیفر متناسب با آن را در پی خواهد داشت.
پینوشت:
[1]. غلاطیان 3: 10-13.
[2]. متی 5: 17-19.
[3]. ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیهالسلام، تهران، نشر جهان، 1378 ق، ج 2، ص 103.
[4]. حلّی، حسن بن مطهر، شرح التجرید، تحقیق الزنجانی، ص 375.
[5]. حلّی، همان، ص 346.
[6]. طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان،قم، جامعه مدرسین، 1374، ج 2، ص 177-179.
[7]. ابن بابویه، همان، ج2، ص 103.
[8]. طباطبایی، همان، ج 4، ص 48
[9]. همان، ج 8، ص 58
دیدگاهها
saeed.sadry@yah...
1397/11/15 - 07:55
لینک ثابت
عالی بود
افزودن نظر جدید