چرايي مخالفت صوفيه با شريعت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ صوفيه جماعتي بودهاند از مسلمين که اساس کار آنها در عمل مبتني بر مجاهدت مستقل فردي بوده است و در علم بر معرفت مستقيم قلبي.[1] درواقع صوفي در شناخت خدا نيز در وراي توحيد ايماني و توحيد علمي که اختصاص به اهل شريعت و اهل علم دارد، توحيد حالي را ميجويد که خاص اهل حال است و از آنجا به آنچه نزد وي توحيد الهي خوانده ميشود و اسقاط همه اضافات و نفي تمام صفات و محدثات است ميرسد.[2]
درست است که بعضي از صوفيه با وجود اعتقاد به ارتباط بلاواسطه با حق و در عين اتکاء بر کشف و شهود شخصي، متابعت از شريعت را نيز بهمنزله مقدمه و شرط راه لازم ميشمردهاند. اين عده از صوفيه ميانهرو بودند و محتاط و از اين جهت هم غالبا نزد عامه مقبول واقع ميشدند چنانکه جنيد و امام قشيري هم با اينکه عقايدشان با حلاج و ابوسعيد تفاوت اساسي نداشت، اما آنها به سبب رعايت احوال عامه منفور نشدند در صورتي که بسيار بودند کساني از صوفيه که از شهرها تبعيد شدند، محاکمه شدند و به زندان افتادند و حتي شکنجه شدند و به هلاکت رسيدند.[3]
صوفيه در جاهايي که کارهاشان با ظاهر شريعت موافق نميبوده است، يا ظاهر شريعت را تاويل ميکردند و يا طرز کار خود را به نوعي توجيه مينمودهاند. در واقع صوفيه مثل بسياري از فرق و طوايف ديگر هر جا ظواهر و نصوص شريعت را با عقايد مقبول خويش معارض يا مباين ميديدهاند دست به تاويل آن نصوص ميزدهاند. اين تاويل درحقيقت عبارت است از تفسير باطني و البته اهتمام در آن که ظاهر عبارت را به مقصود و غايتي که گمان ميرود از آن اراده شده است، بازگردانند و به اصطلاح، لفظي را که در آن اشکال هست به لفظي که در آن اشکالي نيست تفسير کنند.[4] ليکن به سبب استقلالي که درعمل و طريقت خويش داشتهاند هم متشرعه که اهل سنت و جماعت بودهاند خود را از آنها کنار ميکشيدهاند هم علماء که اهل معرفت عقلي و استدلالي بودهاند آنها را گمراه ميشناختهاند.
به حقيقت تکيه بر معرفت قلبي و ذوقي، صوفيه را معتقد به کشف و الهام فردي کرده است و از اين رو آنها غالبا معتقد بودهاند وراي راه شريعت و حتي در آن سوي تعاليم انبياء طريقتي نيز هست که انسان را بيواسطه غير به حق متصل ميکند و اولياء که به اعتقاد صوفيه صاحب اين طريقت به شمار ميآيند از اين حيث چندان با انبياء تفاوت ندارند.[5]
اما برخي از صوفيه مقام ولايت را برتر از مقام نبوت ميدانستهاند و مدعي بودهاند که نبي علم وحي دارد و ولي علم سرّ. وليّ به علم سرّ چيزها داند که نبي را از آن خبري نيست.[6]
همين نکته که سبب جدايي راه آنها از طريق ساير مسلمانان شده است، منتهي به اين گشته است که آنها مجاهدتهاي فردي و انواع رياضتهاي دشوار را – براي نيل به مقصدي که در طريقت خويش دارند - به کار برند و بدينگونه از اهل جماعت جدا شوند و به انزوا و خلوت بپردازند و اين امور را يگانه وسيله نجات خويش بشمارند و در وصول به حق که مقصد و مطلوب علماء و متشرعه نيز هست، هم بر ذوق و قلب بيش از عقل و بحث تکيه کنند و هم رياضتهاي خاص و آداب مخصوص را که به اعتقاد آنها سبب تصفيه باطن وتزکيه قلب تواند شد را توصيه کنند.
معرفتي را که بدينگونه از طريق قلب و غالبا بدون اتکا بر عقل و استدلال حاصل ميشود و غايت آن هم اتصال بيواسطه است با ذات يا صفات حق، عرفان ميخوانند و عارف مسلمان براي آنکه قلب خويش را از کدورتهاي نفساني و جسماني تصفيه کند غالبا متابعت شريعت را در عبادات واجب ميداند نهايت آنکه در بيشتر موارد خاصه در مبادي کار نه بدان عبادات اکتفا ميکند و نه در پايان سير خويش، خاصه جاهايي که از حدود اعتدال و استقامت تجاوز ميکند همچنان به رعايت حدود و قيود شريعت مقيد ميماند.
از اين روست که متشرعه و علماء، صوفيه را انکار ميکردهاند و به افراط يا تقصير متهم ميداشتهاند و صوفيه نيز، با آنکه خود به چلهنشيني و رياضت دست ميزدهاند، متشرعه را به جهالت و علماء را به ضلالت منسوب ميداشتهاند و نزاع بين صوفي و متشرع و عارف و عالم که در ادب اسلامي همه جا انعکاس و جلوه بارز دارد از همين جاست.
منابع:
1- اللمع، ص 43
2- عبدالحسين رزينکوب، ارزش ميراث صوفيه، انتشارات اميرکبير، تهران، 1392 شمسي، ص 101
3- همان، ص 154
4- سيوطي، الاتقان، مصر، 1925 ميلادي، ج 2، ص 173
5- عبدالحسين رزينکوب، ارزش ميراث صوفيه، انتشارات اميرکبير، تهران، 1392 شمسي، ص 34
6- همان، ص 91
افزودن نظر جدید