مسيحيت و اخلاق
كيت وارد[1]
حسن قنبرى
اشاره
بحث از منشأ فعل اخلاقى و به عبارت ديگر اين مسئله كه اساس فعل اخلاقى چيست و به چه فعلى، فعل اخلاقى گفته مى شود يكى از مسائل مهم در فلسفه اخلاق است. فلاسفه اخلاق مطابق با پاسخى كه به اين پرسش داده اند، مكتب هاى مختلفى را در اخلاق به وجود آورده اند. صرف نظر از فلاسفه اخلاق، پيروان اديان ابراهيمى نيز با اين مسئله مواجه بوده اند و پاسخ هاى درون دينى مختلفى به اين پرسش داده اند. «كيت وارد» نويسنده اين مقاله مى كوشد كه ديدگاه هاى رايج در سنت مسيحى را درباره اين مسئله به اختصار بيان كند.
اولين ديدگاه، «اخلاق خدا محور» است. مطابق اين ديدگاه، جهان داراى هدف است و زندگىِ درست، منوط به تحقق اين هدف است. در مسيحيت، هدف از خلقت، عشق به خدا و انسان ها است و در نتيجه، اخلاق و پرستش خدا با هم ارتباط استوارى پيدا مى كنند. بنابراين، منشأ اخلاق را بايد در كلام خدا و متون مقدس جستجو كرد. به عبارت ديگر امر اخلاقى امرى است كه خدا به آن فرمان داده است. اين ديدگاه در سنّت اسلامى نيز طرفدارانى داشته و دارد كه از جمله آنها اشعرى ها هستند. اين ديدگاه به نوعى قائل به حسن و قبح عقلى نيست.
ديدگاه دوم، اخلاق طبيعت محور يا عقل محور است. در اين ديدگاه، اخلاق مستقيماً با خدا و دين ارتباط پيدا نمى كند. خدا طبيعت را آفريده و در نهاد همه موجودات طبيعى اهدافى را قرار داده است. عقل انسان توانايى شناخت اين اهداف و در نتيجه شناخت اصول اخلاقى را دارد. در واقع، اين ديدگاه قائل به حسن و قبح عقلى به شكل افراطى آن است; يعنى معتقد است كه عقل انسان در شناخت امور اخلاقى كفايت مى كند. شايد بتوان اين ديدگاه را مطابق با ديدگاه معتزلى ها در سنّت اسلامى دانست.
ديدگاه سوم «اخلاق مبتنى بر شخص گرايى» است. طبق اين ديدگاه، طبيعت داراى اهدافى است اما ممكن است تحقق اين اهداف مانع رشد و تكامل انسان شود; لذا انسان مى تواند در طبيعت دخالت كند و قوانين آن را در جهت تحقق رشد و تكامل انسانى تغيير دهد. نويسنده مثال هاى گوناگونى از اين موارد را ذكر مى كند. طبق اين ديدگاه، امر اخلاقى امرى است كه به رشد و شكوفايى انسان كمك مى كند. اين ديدگاه در سنّت اسلامى نيز طرفدارانى دارد[2] با اين تفاوت مهم كه تعريف متفكران اسلامى از تكامل انسان و اصولا انسان محورى در اسلام با انسان محورى در سنّت مسيحى كاملا تفاوت دارد.
مسيحيت در وهله اول در پى تأسيس قواعد اخلاقى نيست. با وجود اين، به اخلاق مى پردازد و امكان ندارد كه آن را از تلاش براى ايجاد يك زندگى شايسته انسانى و فراهم كردن چنين زندگى اى براى ديگران جدا كنيم. مسيحيان مانند اغلب خداباوران معتقدند كه خدا از آفرينش جهان انسانى هدفى دارد و درست زندگى كردن منوط به كمك كردن به تحقق اين هدف خواهد بود. اگر هدف، ايجاد جوامع مبتنى بر محبت و عدالت باشد پس تحقق بخشيدن به هدف خدا در عين حال كوشش براى تحقق محبت و عدالت در جوامع انسانى خواهد بود. از نظر مسيحيان، اخلاق و پرستش خدا تفكيك ناپذيرند. دلبستگى به خدا نوعى فعاليت معنوى خصوصى و بيگانه با اصول زندگى سياسى و اخلاقى در جامعه نيست. دلبستگى به خدا مستلزم اطاعت از خداست. اين اطاعت مستلزم تلاش براى تحقق هدف خداست و اين به معناى تلاش براى تحقق عدالت و محبت در جوامع انسانى است.
در عهد قديم، تورات اصول زندگى اجتماعى را مقرر مى دارد. هدف از اين اصول جدا ساختن بنى اسرائيل به عنوان يك جامعه خاصِ دلبسته به خدا و نيز نمونه اى از عدالت و رحمت براى تمام جهان است. قوانين غذايى و قوانين خلوص عبادى به يهوديانِ پايبند به شريعت يادآورى مى كنند كه همه ابعاد زندگى تحت هدايت خداست و او زندگى، سلامتى و وحدتِ جسم و جان را مى خواهد. قوانين مربوط به قربانى و اعياد، طرح كلى روش درست ارتباط با خدا را، كه روش تكريم، تشكر و مسرت است، مطرح مى كنند; آنگاه كه شخص صاحب امكانات بايد فقرا و بيگانگان مقيم را در دارايى هاى خود شريك كند. قوانين مربوط به بخشش ديون و آزاد كردن برده ها خاطرنشان مى سازند كه دارايى هاى ما فقط امانت هايى هستند كه خدا به ما واگذار كرده است و بايد براى خدمت به ديگران به كار روند. قوانين مربوط به عدالت و مجازات جرم، احترام به حيات انسانى را القا مى كنند و براهميت صداقت، انصاف و پايبندى به عهد و پيمان تأكيد دارند. قوانين مربوط به نوع دوستى و شفقت خاطرنشان مى سازند كه همه زندگى را خدا عطا كرده است و بايد به عنوان عطيه خدا محترم شمرده شود.
بنابراين، تورات مجموعه اى از قوانين حقوقى و طاقت فرسا نيست. تورات طرح كلى پاسخ مناسب به خدايى است كه انسان را از بردگى نجات مى دهد و براى همه مخلوقاتِ خود زندگى و سعادت مى خواهد. عيسى در پايبندى به تورات پرورش يافت و شكى نيست كه خانواده او از يهوديان پايبند به تورات بوده است. اغلب حواريون به تورات پايبند بودند و پطرس ابتدا نسبت به موعظه يا حتى غذا خوردن با امت ها بى ميل بود. با اين حال، واقعيت اين است كه كليساى مسيحى در همان نسل اول عمل به تورات را كنار گذاشت. از آن زمان تاكنون، مسيحيان يك مجموعه قانون الهى و وحيانى كه بر زندگى روزمره آنان حاكم باشد نداشته اند. با اين حال، بسيارى از مسيحيان در پى اين هستند كه تصميمات اخلاقى خود را با تعاليم كتاب مقدس هماهنگ سازند و تا بدان جا كه ممكن است اصول اخلاقى خود را از كتاب مقدس اخذ كنند. از آنجا كه قانون مكتوب كنار گذاشته شده است، اين كار تشخيص و حساسيت بالايى مى طلبد. كتاب مقدس نياز به تفسير دارد اما بسيارى از مسيحيان احساس مى كنند كه اگر به درستى از آن استفاده شود، خودش خود را تفسير مى كند.
ديدگاه نخست: كتاب مقدس اساس اخلاق
طبيعتاً مسيحيان عهد جديد را راهنماى تفسير بقيه كتاب مقدس مى دانند. لازم بود كه همه فرمان هاى عهدقديم در پرتو اين واقعيت كه نظام قربانى بايد در عيسى تكميل مى شد تفسير شوند و با توجه به اين واقعيت كه امت ها در كليسا پذيرفته مى شدند، قوانين غذايى و عبادى كه يهوديان را به عنوان يك قوم خاص از ديگران متمايز مى كردند، كنار گذاشته شوند. بنابراين 613 فرمان از عهد قديم با اين واقعيت به نحو اساسى متحول شدند. كه اجتماع جديد و عمدتاً غيريهودىِ كليسا سرچشمه هدايت اخلاقى خود را، نه از مجموعه قوانين مكتوب، بلكه از زندگى عيسى گرفت چنين نيست كه تورات بى اهميت گردد بلكه در حياتى شخصى تحقق پيدا مى كند كه منبع الهام اخلاقى مهمى براى مسيحيان مى گردد. آن فرمان ها به عنوان راهنماى تأمل اخلاقى باقى مى مانند، اما از نظر مسيحيان در اين اصل واحد كه خدا را با تمام قلب دوست بداريد و ديگران را مانند خود دوست بداريد خلاصه مى شوند (رساله به روميان 13:8ـ10).
كالون اين ديدگاه را پذيرفت كه همه قوانين غذايى و عبادى تورات در عيسى تحقق پيدا كرده اند. بنابراين، قوانين مذكور ديگر الزام آور نيستند، اما قوانين اخلاقى مانند ده فرمان (سفر خروج 20:1ـ17) به عنوان راهنمايى اخلاقى و مهم باقى مى مانند. به طور كلى، به اعتقاد او اين فرمان ها بايد در يك معناى بسيار دقيق تفسير شوند. بنابراين، مسئله تنها اين نيست كه انسان نبايد مرتكب قتل شود، بلكه بايد به نحو ايجابى در پى حفظ حيات انسانى باشد. انسان نه تنها نبايد مرتكب دزدى شود بلكه بايد به نحو ايجابى ديگران را در دارايى هاى خود شريك كند و امثال اينها.
بسيارى از پروتستان هاى سنتى بسيارى از احكام عهد جديد را فرمان هايى مى دانند كه هرگز نبايد دچار تغيير شوند يا كنار گذاشته شوند. بعد از فرمان به اطاعت خدا، مهم ترين فرمان اين است كه انسان بايد حيات انسانى را محترم شمرد از آنجا كه انسان ها به صورت خدا آفريده شده اند، از بين بردن حيات انسان به معناى از بين بردن صورت خداست. به علاوه، هر نوع حيات انسانى حياتى است كه عيسى براى آن قربانى شد و بنابراين بسيار باارزش است (ممكن است بعضى ارزش آن را بى نهايت بدانند). براى انسان ها حيات ابدى مقدر شده است و چون ممكن است اين امر بستگى به اعمال آنان در اين زندگى داشته باشد، پس دادن، هر فرصتى به آنان كه به سوى خدا بازگردند و زندگى خدادادى را از بين نبرند اهميت اساسى دارد.
هيچ آموزه مستقيمى در كتاب مقدس درباره مسايل دشوارى نظير سقط جنين و قتل ترحمى[4] ]كشتن بيمار براى خلاصى از رنج و درد[ وجود ندارد; اما اغلب مسيحيان سنتى معتقداند كه از بين بردن حيات انسانى هميشه نادرست است. با اين حال، ممكن است در موارد دشوارى اگر سقط جنين انجام نگيرد، حيات مادر به خطر افتد يا كسى از درد و رنج بسيار زياد بميرد. در اين موارد مى توان پذيرفت كه حيات مادر را مى توان با سقط جنين حفظ كرد و در نوعى مرگ عذاب آور تعجيل كرد. اما اين مسايل كاملا مورد نزاعند و با كتاب مقدس نمى توان آنها را حل كرد. واضح است كه از انجام آنچه كه موجب تضعيف احترام به حيات انسانى خداداد است، بايد پرهيز كرد. اينكه مسيحيان هرجا توانسته اند اقدام به تأسيس بيمارستان ها، آسايشگاه ها و خانه براى مستمندان كرده اند تصادفى نيست لغو برده دارى عمدتاً مورد حمايت مسيحيان انجيلى اى واقع شد كه برده دارى را با احترام واقعى به ديگران ناسازگار مى ديدند.
تأكيد مسيحيان بر تقدس حيات انسانى يك بينش فوق العاده مهم اخلاقى است. در دوران جديد ما از اين امر كه حيات حيوانى نيز شايسته احترام است و نمى توان در برابر آن بى اعتنا يا بى رحم بود آگاهى بيشترى داريم. كتاب مقدس چيز زيادى درباره حيوانات نمى گويد اما مسئوليت مراقبت از زمين آشكارا به انسان ها واگذار شده است (سفر پيدايش 1:28). بنابراين، مراقبت از حيوانات نيز طبيعى به نظر مى رسد; زيرا آنها نيز مانند انسان ها داراى حياتى هستند كه خدا «در آن ها دميده است». در تفكر اخلاقى مسيحى، از اين حوزه غفلت شده است اما به اين امر بايد انديشيد كه محبت عام به حيوانات نيز مانند انسان ها سرايت مى كند هر چند انسان ها به دليل داشتن مسئوليت اخلاقى و عقلانى احترام ويژه اى مى طلبند.
اعتقادات برخى از نويسندگان عهد جديد باعث ايجاد مسايل دشوار اخلاقى شده است. از جمله اين اعتقادات اطاعت زنان از شوهران خود (رساله به افسسيان 5:22)، عدم جواز طلاق و تعدد زوجات (رساله اول قرنتيان 7:10ـ11) و گناه بودن همجنس بازى (رساله اول قرنتيان) 6:9،10) است. شكى نيست كه اين آراء در عهد جديد وجود دارند. پرسش اين است كه آيا اينها معرف اعتقادات خاص فرهنگى اند كه در همه اوضاع و احوال ها به كار نمى روند يا اينكه هدف از آنها ارائه قواعد مطلق اخلاقى براى همه زمان ها بوده است.
هميشه مسيحيان پاى بند به كتاب مقدس وجود خواهند داشت كه موارد مذكور را قواعد مطلق تلقى مى كنند; اما دلايلى وجود دارد كه شك كنيم آيا اين ديدگاه كاملا مبتنى بر كتاب مقدس است يا خير. يك دليل اين است كه فرمانبردارى زنان بسيار شبيه فرمانبردارى مردمان خاصى نظير بردگان است. عهد جديد هرگز برده دارى را محكوم نكرد، اما آن را با احترام عام براى حيات انسانى ناسازگار مى بيند. مطابق اصلِ احترام عام، زنان نيز بايد از احترام برابر با مردان برخوردار باشند و اين با الزام آنان به اطاعت از مردان، هرقدر هم كه مردان احمق و زنان خردمند باشد، سازگار نيست. بنابراين، مى توان گفت كه اين احكام معلول ناتوانى نويسندگان عهد جديد در درك مضمون فرمان عيسى به احترام و محبت عام است. آنان نتوانستند ضعف برده دارى را درك كنند، همان طور كه نتوانستند مشكلات قاعده لزوم اطاعت مراجع حكومتى را، حتى اگر ناشايست باشند، درك كنند.
البته اين نوع تفسير بدين معنا خواهد بود كه نويسندگان عهد جديد لوازم اخلاقى زندگى و تعاليم عيسى را طرح ريزى كردند، با اين حال همه آنها را نديدند. ممكن است كسى بگويد كه اين همان ديدگاه مبتنى بر كتاب مقدس است كه از زمان پولس در رساله به روميان دائماً تكرار شده است كه مسيح شريعت را به پايان رسانده است و ما از آن زمان به بعد نبايد با شريعت مكتوب زندگى كنيم، بلكه بايد در روح القدس زندگى كنيم (رساله به روميان 10:4). شايد حيات اخلاقى مسيحى بايد در طول سال هاى بسيارى طرح ريزى مى شد و ما هنوز همه لوازم آن را نديده ايم. همه قواعد حتى قواعد عهد جديد موقتى هستند; چنان كه قواعد عهد قديم به وضوح شامل مسيحيان نيز مى شوند.
تعاليم عهد جديد درباره طلاق و همجنس بازى با هم شباهت دارند. وقتى انسان به ياد مى آورد كه تعدد زوجات در عهدقديم عادى بود، ازدواج ها داراى نظم و ترتيب بود و ازدواج موقت مقبول بود، براى او آشكار مى شود كه تك همسرى به شكل جديد آن عملا در عهد جديد مطلوب نيست. همچنين همان طور كه شكل عهد قديم به عهد جديد متحول شد، تحولات ديگرى در حيات كليسا نيز امكان دارد. اما اين تحولات هميشه بايد در جهت محبت و احترام به حيات انسانى باشند و هرگز بهانه اى براى ميل يا هوس احمقانه نيستند. شايد اين در نهايت، آزمون نهايى باشد.
در ارتباط با اخلاق اجتماعى وضعيت كاملا واضح نيست. به نظر مى رسد كه برخى عبارات به جدايى انسان از فرايند سياسى به طور كلى، ترك دنيا وپذيرش زندگى فقيرانه و پرهيز از مطلق خشونت فرمان مى دهند (رساله يعقوب 4:4). با اين حال، در عهد قديم خدا با دادن ثروت به شيوخ آنان را بركت داد و فرمان داد كه قانا را با زور بگيرند. موسى به فرمان خدا نظام قضايى تأسيس كرد و مجموعه قوانينى وضع كرد تا جامعه بتواند عادلانه و مهربانانه كار كند. به علاوه، از دوران عهد جديد، آن زمان كه مسيحيان يك گروه كوچك عمدتاً غيرپيش رفته در يك امپراتورى نظامىِ بيگانه بودند، شرايط حيات سياسى به نحو قابل ملاحظه اى متحول شده است. وقتى كه آنان كليساى رسمى آن امپراتورى شدند و رهبران آنان جزو حاكمان شدند اصول عهد جديد در اوضاع و احوال بسيار متفاوتى قرار گرفت.
پس جاى تعجب نيست كه ديدگاه هاى كتاب مقدسى درباره انديشه سياسى بتوانند كسانى را در بر گيرند كه طرفدار دورى كامل از فرايندهاى سياسى اند; (يعنى فرايندهايى كه وابسته به «دنيا» و ساختارهاى آن تلقى مى شوند و محكوم به عذاب ابدى اند). اين ديدگاه ها شامل نوعى گرايش پيشگويانه افراطى نسبت به مخالفت با بى عدالتى هاى متصور و امتيازات رسمى در جامعه نيز مى شوند (نمونه آن پيامبرانى بودند كه به نفع فقرا با پادشاهان مخالفت كردند) و نيز نوعى تعلق خاطر محافظه كارانه به نظام هاى اجتماعى جاودانه كه ارزش هاى خانواده، دارايى خصوصى و نهادهاى مربوط به ترغيب فضيلت و از بين بردن فساد را حفظ مى كنند. همه اين ديدگاه ها را مى توان در كتاب مقدس يافت و تصميم درباره اينكه كداميك را بايد پذيرفت، تا حدى بستگى به اين دارد كه آيا عيسى را كسى بدانيم كه به خود اجازه مى دهد كه توسط صاحبان قدرت اين دنيا كشته شود يا او را شخصى انقلابىِ پيشگو و حامى عدالت مى دانيم يا كسى مى دانيم كه براى استقرار و دفاع از عدالت و جامعه بافضيلت و خدايى، كليسايى بنيان گذاشت.
پس شاد گفته شود كه كتاب مقدس فاقد اخلاق اجتماعى و سياسى دقيق و روشنى است; كارى كه انجام مى دهد اين است كه نوعى مطالبه آشكار عدالت و شفقت را در جامعه مطرح كند و بر عالى ترين معيارهاى صداقت، درستى و از خودگذشتگى در زندگى عادى تأكيد كند و انسان ها را، طرفدار هر نظام سياسى كه باشند، ملزم مى كند كه با فقه او محرومان هميشه با مهربانى و احترام رفتار كنند. اينها ارزش هايى هستند كه به نحو حياتى و قاطع، كتاب مقدس را با حيات اجتماعى; گرچه به مسيحيان پايبند به كتاب مقدس اجازه مى دهند كه سلسله گسترده اى از ديدگاه هاى مختلف سياسى را بپذيرند.
مسيحيانى كه مى كوشند ديدگاه هاى اخلاقى خود را بر كتاب مقدس مبتنى كنند، بايد تصميمات فراوانى اتخاذ كنند; نظير اين كه چگونه متون را تفسير كنند و چگونه در حوزه هاى كاملا جديدى كه كتاب مقدس به صراحت سخن نگفته است نتايجى اتخاذ كنند. شايد برخى از مردم هميشه بخواهند به قواعد مكتوب در عهد جديد پايبند باشند. برخى ديگر كه رويكرد مشابهى به كتاب مقدس دارند، راهنماى خود را تعاليم پولس مى دانند كه ]به نفر او[ شريعت مكتوب قاتل است اما روحْ حيات بخش است (رساله دوم قرنتيان 3:6). آنان در برخورد با موقعيت هاى جديد اخلاقى به دنبال راهنمايىِ روح القدس هستند و آماده اند كه در اوضاع و احوال جديد، قواعد خاص را مورد تجديدنظر قرار دهند; درست همان طور كه رسولان در سال هاى اوليه كليسا در تورات تجديدنظر كردند.
ديدگاه دوم: حقوق طبيعى اساس اخلاق
در واقع، در تاريخ كليساى مسيحى تعاليم اخلاقى به ندرت مستقيماً از متون كتاب مقدس گرفته شده اند. هميشه تصور مى شد كه اين متون بسيار پيچيده و غالباً از جهت تعاليم اخلاقى، موقت مى باشند. مبناى معمولى تعاليم اخلاقى مسيحى حداقل در سنت كاتوليك چيزى بوده كه «حقوق طبيعى» ناميده مى شود. حقوق طبيعى شامل آن اصول اخلاقى است كه آدمى بدون كمك وحى و تنها با استفاده از عقل مى تواند بشناسد. بنابراين، ديدگاه مهم مسيحى اين است كه اصول اخلاقى به وسيله عقل قابل شناخت اند و حقيقت يا منزلت آنها بستگى به دين ندارد. با اين حال، خدا انسان را ملزم به رعايت قانون اخلاقى مى كند و امورى را با وحى به آن اضافه مى كند بدون اينكه آن را نقض كند.
توماس آكويناس در مسئله نود و چهارم كتاب جامع الهيات صورتبندى كلاسيك حقوق طبيعى را بيان كرد. حقوق طبيعى مبتنى بر اين واقعيت است كه خدا نظام طبيعى را آفريد و بنابراين مبتنى بر اين عقيده است كه اهدافِ درونىِ طبيعت، هدف آفرينش خدا را بيان مى كنند. ما انسان ها با ملاحظه اميال طبيعى موجودات زنده به اين اهداف پى مى بريم زيرا خدا اميال ما را در جهت غايات مناسب آنها سوق داده است. بنابراين، براى مثال همه مخلوقات گرايش يا تمايل طبيعى به حفظ خود و توليد مثل دارند. آنها تمايل به زندگى گروهى دارند و اگر عاقل باشند تمايل به جستجو معرفت و سعادت دارند.
تمام اخلاقيات بر اين تمايلات ساده خدادادى بنيان نهاده مى شود. تمايل طبيعى و هدف موجودات زنده حفظ خود است و بنابراين حفظ حيات نوعى خيرطبيعى است كه بايد به آن ميل داشت. انسان ها عامل هاى عاقلى هستند كه مى توانند اعمال خود را آگاهانه مطابق با اصول كلى هدايت كنند. بنابراين، ما بايد هرجا كه ممكن است حيات را حفظ كنيم. براى موجودات زنده توليد مثل امرى طبيعى و خير است. از اين رو، بايد مطمئن باشيم كه توليد مثل در بهترين شرايط ممكن براى پرورش نسل مورد تشويق واقع مى شود. ما به عنوان حيوانات عاقل بايد در پى اين باشيم كه اجتماعى، آگاه و سعادتمند باشيم. هيچ شخص عاقلى اين امر را نامطلوب نمى نامد. بنابراين، به نحو كاملا آشكارى درست است كه ما بايد آنها را به عنوان خيرهاى طبيعى انسان دنبال كنيم.
همه اين اصول نسبتاً عمومى اند و لازم است كه به نحو گونه سبتاً دقيق ترى معين شوند. اما مهم آن است كه اخلاق مسيحى بدين طريق مبتنى بر اميال طبيعى انسان هاست. خير عمومى امرى مبهم و دست نيافتنى نيست. اگر انسان ها تنها درباره طبيعت انسانى بينديشند، خير عمومى براى هر كس امرى كاملا آشكار خواهد بود. اخلاق نوعى فرمان خودسرانه از ناحيه خدا نيست، بلكه بهترين راه تحقق طبيعت انسانى است كه البته خدا آن را آفريده است.
در اخلاق كاتوليكى اصل اساسى اين است كه انسان هرگز نبايد به نحو اجتناب پذيرى هدف طبيعت را برهم زند و بايد در پى تحقق اهداف نظام طبيعى كه مخلوق الهى است باشد و آنها را حفظ كند. در سطحى بسيار كلى، انجام اين كار زياد دشوار نيست. زمانى مشكلات به وجود مى آيند كه انسان مى كوشد به جزئيات بپردازد. مسئله اساسى به طور خلاصه اين است: تا چه حد اوضاع و احوال خاص و غالباً بسيار نامعمول بر اصول عمومى كه انسان ممكن است بپذيرد تأثير مى گذارند؟ احتمالا سخن متّفق عليه، از ناحيه عقل طبيعىِ تنها براى اين پرسش وجود ندارد. بنابراين در اين نقطه كليساى كاتوليك روم به عطيه روح القدس متوسل مى شود كه اوكليسا را در رسيدن به همه حقايق راهنمايى مى كند و آن را مرجع تفسير و تعريف قانون طبيعى قرار مى دهد.
آنچه پيش مى آيد اين است كه وظيفه حفظ حيات، به عنوان يك قاعده، محدود به حفظ حيات انسان هاى بى گناه مى شود و كليسا مى آموزد كه از بين بردن حيات انسان هاى بى گناه مطلقاً ممنوع است. شما با هيچ دليلى نمى توانيد حيات انسان هاى بى گناه را از بين ببريد (بنابراين سقط جنين و قتل ترحمى ممنوع است). وظيفه توليد مثل براى انسان ها محدود به توليد مثل در نظام تك همسرى است. همه اعمال جنسى زناشويى بايد در جهت امكان توليد مثال باشد (بنابراين استفاده از ابزارهاى مصنوعى براى جلوگيرى از حاملگى ممنوع است)، اما توليد مثل نبايد به غير از طريق ازدواج باشد. در امور اجتماعى، وظيفه اجتماعى بودن به واسطه اصولى نظير اصول ذيل مشخص مى شود: اصل «حق تصميم گيرى[5]» (يعنى مرجع بالاتر نبايد كارهايى را انجام دهد كه مرجع پايين تر مى تواند آنها را انجام دهد)، اصل مالكيت خصوصى و اصل اطاعت از حكومت تا بدان جا كه حاكم مطابق با انصاف يا عدالت طبيعى حكومت مى كند. در اين جهت لازم به ذكر است كه «قانون طبيعىِ» عدالت يا انصاف كه بين انسان هاى كاملا برابر ايفاى نقش مى كند، غالباً مى تواند با قوانين مثبت دولت هاى ملى خاص تقابل پيدا كند. در اين موارد، كليسا با مراجع سياسى تقابل پيدا مى كند و اخلاق مسيحى مى تواند براى نقد قوانين دولت هاى خاص به كار رود; ديدگاهى كه بالقوه داراى لوازم سياسى مهمى است. بالاخره، وظيفه جستجوى سعادت با ضرورت ملاحظه خير مشترك محدود مى شود و با يادآورى اين كه سعادت اعلاى انسان در محبت و اطاعت از خدا است نه در لذايذ زودگذر جنسى، مقيد مى شود.
جاذبه ديدگاه حقوق طبيعى اين است كه اخلاق را كاملا مبتنى بر تفسير متون وحيانى نمى كند ـ اخلاق چيزى است كه اصولا هركسى مى تواند آن را ادراك كند. مشكل اين ديدگاه آن است كه كاتوليك ها در برخى از ابعاد داورى هاى اخلاقى خود به نحو قابل ملاحظه اى با ساير مردم و حتى با ساير مسيحيان تفاوت دارند. بنابراين، قبول اين كه واقعاً مجموعه واحدى از اصول اخلاقى وجود دارد كه همه عقلا آن را درك مى كنند دشوار است. بدون شك، همه عقلا قبول دارند كه حفظ حيات به طور كلى، كار نيكويى است. اما آيا همه قبول دارند كه فقط حيات انسانى بايد حفظ شود يا تحت شرايطى مى توان حيات بى گناهى را از بين برد يا سقط جنين به نوعى، از بين بردن زندگى يك انسان بى گناه، محسوب مى شود؟ ظاهراً خير. بنابراين در چنين جاهايى مرجعيت تعليمى كليسا اهميت زيادى پيدا مى كند.
تمسك به حقوق طبيعى در سنت كاتوليك مبتنى بر اين ديدگاه است كه خدا ساختارهاى طبيعت را اساساً در نظمى كه دارند آفريده است و بنابراين بايد حفظ شوند و هرگز به هم نخورند. اما به گمان بسيارى فرايندهاى طبيعت تا حد زيادى تحت سيطره نيروى انتخاب طبيعى و جهش تصادفى است و اصلا آنها تحت تقيد اخلاقى يا حتى تحت تقيد اخلاقى مقبول (اگر مى توانستيم آنها را دگرگون سازيم) نيستند. اگر هدف طبيعت حيات انسانى را از بين ببرد، چرا نبايد آن را به هم بزنيم; چنان كه هدف آن در آفرينش آتشفشان ها يا ايجاد سلول هاى سرطانى حيات انسانى را نابود مى كند؟
عالمان الهيات سنتى كاتوليك در اين نقطه بين اهداف طبيعت كه تقويت كننده حيات هستند و اهدافى كه موجب اختلال و بى نظمى حيات مى شوند تمايز قايل مى شوند. اهداف نوع اول بايد حفظ شوند نه نوع دوم. اما آشكار است كه سنت كاتوليك در اين نقطه بر تمسك به وحى و مرجعيت كليسا تكيه دارد زيرا اين امر مستلزم عقيده به يك خداى خالق است كه باور به وجود اهداف تقويت كننده حيات در طبيعت را، كه بايد حفظ شوند، در پى دارد. اين عقيده مستلزم تصميم تحكم آميز مرجعيت تعليمى كليسا است كه تعيين كند اعمال خاصى (براى مثال جلوگيرى از حاملگى) اهداف طبيعت را خنثى مى سازند. از ديدگاه كاتوليك ها، اين نوع تمسك ها كاملا معقول است چون در واقع خالقى وجود دارد و او در موضوعات ايمانى و اخلاقى به كليساى خود مرجعيت داده است.
نتيجه كلى اين روى كرد در سنت كاتوليك، نوعى برداشت نسبتاً گسترده و انسانى از اخلاق بوده است كه به يك معناى بسيار مضيق محدود به مسيحيان يا وحى كتاب مقدسى نيست. رفاه انسانى و عدالت اجتماعى هميشه اساس اخلاق تلقى شده اند و سنت هاى مهم انديشه حقوقى و سياسى از ورزه مغالطه به وجود آمده اند (كاربرد اصول كلى در موارد خاص). كليساى كاتوليك هميشه محترم بودن حيات انسان هاى بى گناه، قداست ازدواج، اهميت خانواده مستحكم براى تربيت كودكان و ضرورت حكومت هايى را كه براى خير عمومى كار مى كنند، تحت سيطره خداى عادل و رحيم اعلام داشته است.
انديشه حقوق طبيعى به راحتى به شكل گيرى حقوق انسانى طبيعى يا عمومى مى انجامد; چون قانون طبيعى وظايفى را مطرح مى كند كه هر كسى را مديون ديگرى مى كنند. حقوق من آن چيزهايى است كه هر كس ديگرى وظيفه دارد حتى المقدور مرا در داشتن آنها ـ حيات، دارايى و آزادى ـ آزاد بگذارد. بنابراين تعاليم اجتماعى آيين كاتوليك براى حقوق انسانى تقدم والايى قايل است و تأكيد مى كند كه ما بايد به همه انسان ها اجازه دهيم كه حقوق اساسى مانند منزلت، احترام، آزادى و حيات داشته باشند چون خدا وظيفه محترم شمردن اينها را به عهده هر كسى گذاشته است.
كاتوليك ها غالباً مايلند از حكومت هاى محافظه كار و سلسله مراتبى حمايت كنند; تا حدى به اين دليل كه خود كليسا نهادى محافظه كار و سلسله مراتبى تلقى مى شود كه به لحاظ تاريخى خود را در معرض حمله شكل هاى الحادى كمونيسم و سوسياليسم ديده است. با اين حال، از تبعيض و ظلم بر فقرا دفاع نمى كند; دقيقاً بدين دليل كه مقيد به حمايت از اهميت حقوق عمومى انسان است كه مستلزم احترام و ملاحظه همه انسان ها با هر موقعيت اجتماعى است. ممكن است گاهى تفكر اجتماعى آيين كاتوليك بسيار افراطى باشد; چنان كه بسط الهيات رهايى بخش در آمريكاى لاتين چنين است. بعد از نشست اسقف هاى آمريكاى لاتين در مدلين[6] در سال 1968 از خشونت نهادينه شده ثروتمندان عليه فقرا انتقادهاى مهمى شد. عالمان الهيات رهايى بخش مانند گوستاوو گيوتيرز[7] تحت تأثير رهايى بنى اسراييل از مصر و مراقبت عيسى از مطرودان اجتماعى تأكيد كردند كه عمل خدا را در اصل مى توان در ميان فقرا يافت و كليسا را دعوت كردند كه براى تغيير ساختارهاى جامعه كار كند.
بنابراين، تفكر اجتماعى آيين كاتوليك معمولا بين كمونيسم، كه حق مالكيت خصوصى را منكر است (و به همين دليل مى توان گفت كه سرپرستى و مسئوليت شخصى را منكر است)، و كاپيتاليسم مهار نشده، كه طبقه ضعيف دائمى ايجاد مى كند، قرار مى گيرد. اين تفكر مى كوشد كه بين تعلق خاطر به رفاه عمومى انسان ها و آزادى توليد و حفظ ثروت تعادل برقرار كند. در قرن بيستم اين تفكر به نحوِ قابل ملاحظه اى از انديشه هاى سياسى سلسله مراتبى تر به طرف كشف دقيق انواعى از اصول اجتماعى رفته است كه انسان ها را به عنوان فرزندانِ يكسانْ محبوب خدا، قادر مى سازند تا برابرى را محقق سازند.
در مجموع، ممكن است كسى بگويد كه تفكر اخلاقى آيين كاتوليك در امور جنسى بسيار محافظه كارانه است. (امور جنسى تنها با تك همسرى مجاز است چون هدف اساسى آن توليد مثل است) و بالقوه ضد موضوعات مربوط به نظريه سياسى است (آكويناس گفته بود كه يك قانون ناعادلانه قانون نيست و اطاعت آن لازم نيست). در دنياى جديد، اين انديشه بر رعايت عدالت در سراسر جهان، به ويژه در جهان در حال، توسعه تأكيد مى كند و در برابر بدرفتارى و خشونت بسيارى از دولت ها نسبت به انسان ها، موضع مخالفت دارد. اگر به نظر مى رسد كه بيانيه هاى آن درباره امور جنسى بيشتر از آن كه رعايت شوند نقض مى شوند، در عوض، گواهى اجتماعى و سياسى آن به انسانى تر شدن دنياى جديد و محترم شمردن حقوق انسانى كمك مى كند. اين انديشه در پى شكوفايى سرشت انسان و تحقق صلح و عدالت واقعى در جهان است تا اين كه همه مردم بتوانند آزاد باشند و در جوامع نسبت به حمايت و مراقبت از يكديگر احساس مسئوليت كنند. اين است قدرت پايدار سنت اخلاقى آئين كاتوليك.
ديدگاه سوم: شخص گرايى اساس اخلاق
با اين حال بسيارى از مسيحيان از سنت حقوق طبيعى، دست كم با تفسير سنتى آن، ناخرسندند. دليل آن تاحدى اين است كه نسبت به اعتبار گزاره هاى اخلاقى كه كليسا در گذشته بيان داشته ترديدهاى خاصى وجود دارد. براى مثال، واكسيناسيون به دليل اين كه در مقابل حقوق طبيعى است محكوم شد و مجازات مرگ براى بدعت پذيرفته شد. ممنوعيت استفاده از ابزارهاى مصنوعى جلوگيرى از حاملگى كاملا فراموش شده و بسيارى از مسيحيان شك دارند كه آيا يك رويه روشن و مبتنى بر كتاب مقدس براى واگذارى قدرت ارائه تعاليم معتبر اخلاقى به يك نهاد رسمى وجود دارد يا خير.
به نظر مى رسد كه گاهى سنت به نحو جدى ترى تفسيرى نسبتاً «زيستى» از حقوق طبيعى را مى پذيرد كه براساس آن براى مثال هدف از امور جنسى فقط توليد مثل است. واضح است كه به يك معنا وجود امور جنسى به اين منظور نيست. اما در انسان ها ساختار زيستى تحت الشعاع ملاحظات شخصى تر قرار مى گيرد. ممكن است پنداشته شود كه وجود جسم به خاطر نفس يا شخص است و نبايد شخص هميشه از فرايندهاى جسم تبعيت كند. بنابراين، پيوند جنسى بين اشخاص حاكى از پيوندى عميق تر و شخصى يعنى محبت است. آيا ممكن نيست كه اين پيوند به نحو شايسته اى براى بيان محبت به كار رود حتى هنگامى كه تصميم اصولى بر توليد فرزندان نبوده است؟ به علاوه، چرا نبايد در پيوند جنسى خودِ لذت جنسى ارزشمند باشد حتى اگر توليد فرزند ممكن يا مقصود نباشد؟
بنابراين بعضى از مسيحيان روى كرد شخصى ترى به اخلاق اتخاذ مى كنند. آنان با سنت حقوق طبيعى هم داستان اند كه نظام طبيعى مخلوق خداى خيرخواه است كه اهداف خاصى در خلقت دارد. اما آنان اين اهداف را مرتبط با هم مى دانند نه جداى از هم. به قول آنان يكى از اهداف مهم خدا اين است كه عالم از روى فرآيندهاى مادى خود بايد اشخاص عاقلى خلق كند كه ضمن همكارى با خدا بتوانند جوامعى از عدالت و محبت ايجاد كنند. نتيجه كلى اين است كه آنچه موجب پيدايش چنين جوامعى و باعث رونق شخصى آنها مى شود خير، و آنچه آنها را از بين مى برد شر است.
تا بدين جا هيچ اختلافى وجود ندارد. اما قطعاً جاى اين پرسش باقى است كه چه چيزى موجب شكوفايى شخصى و اجتماع انسانى مى شود. آيا آن چيز تبعيت از فرايندهاى طبيعت فى حدذاته است يا چيزى است كه گاهى شكل دهنده فرايندهاى طبيعت در جهت ميزان زيادترى از شكوفايى شخصى است؟ براى مثال در مورد جلوگيرى از حاملگى، اشخاص در دنيايى بهتر شكوفا مى شوند كه جمعيت بسيار زيادى ندارد و در آنجا همه كودكان با مراقبت و مسئوليت بيشترى تربيت مى شوند و والدين به خاطر توليد فرزندان بيشتر، از مباشرت جنسى ترس ندارند. يكى از بزرگ ترين خطرات دنياى جديد جمعيت زياد است و يكى از تراژدى هاى حيات انسانى تعداد زياد حاملگى ها در سن نوجوانى است كه موجب سقط جنين يا كودكان ناخواسته اى مى شود كه به نحو شايسته تربيت نمى شوند. در چنين دنيايى براى بسيارى از مسيحيان واضح است كه خدا از انسان ها مسئوليت و مراقبت از كودكان و رفاه و تربيت مناسب آنان را مى خواهد. در عين حال اگر ابزارهايى پيدا شوند كه مانع حاملگى هاى نامطلوب شوند، دليل محكمى براى منع پيوند جنسى كه موجب لذت و ابراز محبت مى شود، وجود ندارد.
شايد برخى از مسيحيان گمان كنند كه خدا مى خواهد تا حد ممكن نفوس بيشترى خلق شوند يا خدا برنامه تولد هر نفسى را ريخته است و ما نبايد اين برنامه را به هم بزنيم. اما برخى ديگر احساس مى كنند كه رفاه انسان هايى كه وجود دارند مهم تر از توليد انسان هاى فراوان است (يا حداقل منكر به هم زدن نسل هاى موجود آنان هستند). آنان احساس مى كنند كه محدود كردن آميزش جنسى به مواردى كه در آن جا به نحو مصنوعى از حاملگى جلوگيرى نمى شود غيرواقع گرايانه است. آنان احساس خواهند كرد كه نقش شانس و اتفاق در سطح زيستى كه در آن جا بسيارى از دگرگونى ها مضراند، به گونه اى است كه انسان نمى تواند فرض كند كه خدا هر چيزى را دقيقاً آن طورى كه پيش مى آيد مى خواهد.
در اين جا مسايل عميقى مطرح مى شوند اما راه ساده اشاره به اهميت موضوع اين است كه گفته شود عالمان اخلاق سنتى معتقدند كه نبايد اهداف طبيعت را به هم زد، در حالى كه قائلان به اخلاق شخصى منكر وجود هر نوع هدف اخلاقى در خود طبيعت اند. خدا از آفرينش طبيعت اهدافى دارد اما طبيعت هنوز در فرايند شكل گيرى است و حاوى بسيارى از حوادث تصادفى و اتفاقى و بسيارى از امورى است كه با بهترين وجه رخ نمى دهند. ما با شكل دادن به طبيعت با هدف كمك به شكوفايى اشخاص، به بهترين وجه از اهداف خدا تبعيت مى كنيم. گاهى اين امر به معناى برهم زدن فرايندهاى زيستى است و اين به هنگامى است كه خود اين فرايندها مانع شكوفايى انسان شوند. ما نبايد در نابود كردن سلول هاى سرطانى ترديد كنيم; گرچه به لحاظ زيستى رشد آنها طبيعى باشد. به همين نحو نبايد در از بين بردن جنينى كه به دنيا آمدن آن موجب مرگ حتمى مادر و بچه مى شود ترديد كنيم.
بعضى از دشوارترين مسايل اخلاقى در موقعيت كاملا جديدى به وجود مى آيند و آن جايى است كه ما تركيب ژنتيكى انسان ها را تغيير مى دهيم. تا چه حد ما مى توانيم يك ساختار ژنتيكى طراحى كنيم كه انواع خاصى از انسان ها توليد كند، نواقص ژنتيكى را از بين ببرد يا ويژگى هاى ذاتى خاصى را تقويت كند؟ نوعى ترس طبيعى نسبت به تغيير اساس زيستى انسان ها وجود دارد اما بايد پرسيد كه آيا اين ترس، ترس از لطمه وارد كردن به ساختارهايى است كه خدا در طبيعت قرار داده يا ترس از ايجاد نتايج پيش بينى نشده است.
شايد قائلان به شخص گرايى در اخلاق بگويند نظام طبيعى، بسيارى از تغييرات فوق العاده زيان بار و بيمارى هاى موروثى (نظير سرطان خون) را ايجاد مى كند; ازاين رو، وقتى كه قدرت تغيير طبيعت را داريم معقول نيست كه آن را به حال خود واگذاريم. آثار اختلالات شديد ارثى چنان نامطلوب است كه اگر بتوانيم ژن هاى ايجاد كننده آن را از بين ببريم يا ژن هاى ديگرى به جاى آنها بنشانيم، بايد چنين كنيم. احتمال صدمات پيش بينى نشده در اين موارد كمتر از صدمه آشكارى است كه قابل پيش گيرى است. اما تلاش هاى مثبتى كه براى انتخاب ويژگى هاى خوب (نظير هوش بالا) صورت مى گيرد منفعت آشكار و كافى به همراه ندارد كه از صدمات پيش بينى نشده مهندسى ژنتيك بيشتر باشد. جريان سنجيده ممكن است اين باشد كه پالايش ژنتيك منفى را، در جايى كه امكان دارد، براى از بين بردن نقايص آشكار ژنتيكى مجاز بشماريم اما انتخاب ژنتيك مثبت را منع كنيم تا اين كه امور بيشترى درباره كاركرد ژن هاى خاص در رشد و تحول انسان كشف شود.
آدمى حتى با طرح اين رويكرد محتاطانه از مرحله منع دخالت پزشكى فراتر رفته است; دقيقاً بدين دليل كه نوعى فرايند طبيعى را از بين مى برد. انسان شكل گيرى فرايندهاى طبيعى را تشويق مى كند براى رسيدن به اهدافى كه به كمك الهام شدن برترى انسان در مسيح، خيرشناخته مى شوند و اهدافى كه ممكن است خود طبيعت آنها را برهم زند. قائلان به شخص گرايى در اخلاق از «قانون طبيعت» فراتر رفته اند تا ملاحظه كنند كه چگونه ممكن است طبيعت در خدمت هدف شكوفايى شخصى درآيد.
ساير موارد اختلاف جدى بين سنت گرايان و قائلان به شخص گرايى در اخلاق، مربوط به زندگى ؤ، مرگ و عمل جنسى است. البته دسته دوم معتقدند كه حيات انسانى به صورت خدا آفريده شده و از اين رو شايسته احترام ويژه است. آنان از هر تلاشى كه براى حفظ حيات و جلوگيرى از نابودى آن صورت بگيرد حمايت مى كنند. اما ممكن است قائل باشند كه موارد بينابين و كاملا مشروطى وجود دارد كه در آنجا حيات انسان بى گناه يا حيات بالقوه انسانى را مى توان از بين برد; از جمله وقتى كه شخصى كه دچار مصدوميت شديد شده و درد و رنج زيادى متحمل مى شود و خود اصرار دارد كه كشته شود. مورد ديگر ممكن است وقتى باشد كه دختر جوانى مورد تجاوز واقع شده و حامله شده است و آشكار مى شود كه او و جنين در حال رشد هر دو نمى توانند باقى بمانند. مورد سوم ممكن است وقتى باشد كه يك سرباز تحت شكنجه در معرض افشاى اطلاعاتى برمى آيد كه به مرگ هزاران نفر از هموطنان خود مى انجامد.
همه اين موارد از موارد دشوار اخلاقى است و به راحتى مى توان ديد كه چرا مردم درباره آنها متحيرند چون آنها نهادهاى اخلاقى مختلف و هم اندازه قوى را به تنازع مى كشانند. قائلان به شخص گرايى در اخلاق راه حل آسانى ارائه نمى دهند اما ممكن است اظهار بدارند كه ممنوعيت مطلق از بين بردن حيات انسان بى گناه نمى تواند كمكى به حل اين موضوعات كند. به همين نحو در حالى كه دروغ و سرقت قطعاً به طور كلى نادرستند ممكن است مواردى پيش آيد كه دروغ گفتن يا سرقت براى مثال براى حفظ جان كسى كار درستى باشد. برنامه اخلاقى شايد فقط كمى از هدف مطلق گرايانه اخلاقى مبهم تر باشد، اما بدين معنا نيست كه اصلا هيچ طرح روشن يا فرمان عالى ترى وجود ندارد.
قائلان به شخص گرايى در اخلاق مسيحى نيز، مانند دو رويكرد ديگر به اخلاق اجتماعى مسيحى، ضرورتاً موافق نوعى برنامه خاص سياسى نيستند. آنان آشكارا طرفداران آن نظام هاى اجتماعى هستند كه تعلق خاطر به رفاه عمومى انسان را تشويق مى كنند و احتمالا ارزش بالايى براى آزادى شخصى، برابرى در برخوردها و امكان مشاركت دمكراتيك در فرايند تصميم سازى قائل اند. اما روش هاى رسيدن به اين امور ممكن است متفاوت باشند كه بستگى به زمينه تاريخى و اجتماعى زندگى انسان دارند. در كشورى كه تحت فشارهاى نظامى يا اقتصادى بوده است ممكن است انسان تمام توجه خود را بر ضرورت آزادى ستمديدگان و اعطاى فرصت واقعى در ساختار جامعه به آنان متمركز كند; در حالى كه در يك كشور ثروتمند و آزاد كه مردم مى توانند به طرق گوناگونى لذت هاى خود را محقق سازند، ممكن است انسان توجه خود را بيشتر بر ايجاد نهادهايى متمركز كند كه خانواده را تحكيم مى بخشند يا به برنامه هايى بيشتر توجه كند كه مردم را از مسئوليت هايشان نسبت به بخش هاى كمتر توسعه يافته جهان آگاه مى كنند. آرمان هاى كلى و محدوديت هاى عمل مجاز اخلاقى واضح اند اما روش هاى خاص تحقق آنها ممكن است به نحو معقولى مورد نزاع مسيحيان باشد; چنان كه به طور كلى اين روش ها مورد نزاع مردمان داراى اراده نيك نيز مى باشند. به عبارت ديگر، جامعه شناسان و محافظه كاران مى توانند مسيحيان خوبى باشند مادامى كه صادقانه بكوشند حداكثر آزادى را براى همه انسان ها فراهم آورند و فقر و نابرابرى نامطلوب را تا آن جا كه ممكن است، از بين ببرند.
اگر موضع مسيحيت در موضوعات جنسى اين باشد كه روابط زيستى هميشه بايد تابع اظهار وفادارى و محبت بين اشخاص باشد و اگر انجام عمل جنسى بدون مراعات امكان توليد مثل گناه محسوب نشود، روابط درازمدت همجنس گرايانه مجاز مى شود و به خوبى به شكوفايى همجنس گرايان مى انجامد. روابط جنسى خارج از ازدواج در جوامع جديد معمول اند و كليسا ممكن است بخواهد روش هاى جديد ارتباط آنها با وفادارى و صداقت را كشف كند نه اين كه صرفاً آنها را منع كند.
از نظر مسيحيان سنتى اين امر ممكن است «تسليم شدن» به دنياى عرفى تلقى شود; اما ممكن است «سازگارى» با امكانات جديد اجتماعى، اقتصادى و زيستى نيز تلقى شود تا اين كه ارزش هاىِ مهمِ شكوفايى شخصى و اجتماع در جهانى كه سريعاً در حال تحول است حفظ شوند. از نظر كسانى كه به اين ديدگاه قائل اند، اخلاق مسيحى بيشتر يك فعاليت اكتشافى است و كمتر يك فعاليت قاعده مند. اصل هدايتگر آن اين نيست كه «قاعده ها را نقض نكن»; بلكه اين اصل است: «با حساسيت و مراقبت زياد، روش هاى جديد تشويق شكوفايى شخصى را در جامعه اى با تعلق خاطر متقابل، كشف كن». به هر حال، عيسى بود كه تفاسير دينى سنتى و سخت قواعد اخلاقى را انكار كرد و گفت «سَبْت براى انسان مقرر شد نه انسان براى سبت» (مرقس 2:27). اين شعار كسانى است كه اخلاق مسيحى را اقدامى خطير براى محبت مى دانند كه در هر موقعيتى دلسوزى و محبت، بيش از تأكيد بر مطابقت دقيق با قوانين، در آن نقش دارد.
بدين ترتيب، مسيحيان در سطوح گوناگون و به روش هاى مختلف به كتاب مقدس، تعاليم سنتى كليسا و تجربه شخصى از اقتضائات محبت در جهانى در حال تحول تمسك مى جويند. با تأكيد بر همه اختلافات شديد درباره موضوعات خاصى نظير جلوگيرى از حاملگى، سقط جنين و امور جنسى باز هم نوعى توافق مستحكم وجود دارد كه خدا محبت است، خدا مى خواهد كه همه انسان ها محبت را تجربه كنند و اظهار نمايند و محبت مستلزم احترام و مهربانى به ديگران است و محدود به هيچ نژاد و فرقه اى نيست. على رغم همه ترديدهاى ما درباره اين كه محبت دقيقاً چه لازمه اى دارد، اينها بنيادهايى هستند كه مسيحيان را متعهد به مهربانى عمومى به عنوان يك ارزش غايى اخلاقى و نيز متعهد به اهميت جستوجوى آن مى كنند. مسيحيان به اهميت و حقيقت نوعى اخلاق مبتنى بر محبت به خود آشكارا پايبندند. تأكيد اصلى مسيحيت بر اهميت نوعى تعهد خلل ناپذير نسبت به عدالت و شكوفايى انسانى است; همراه با تأكيد بر اين كه ضعف هاى اخلاقىِ انسان اقتضاى مهربانى و بخشش دارند نه داورى و محكوميت، و تصديق مى كند كه ما هرگز با دستاوردهاى اخلاقى خود به آرامش و رضايت خاطر نمى رسيم. مسيحيت با اين روش ها نقش مهمى در تحول فهم و بينش اخلاقى دنياى جديد داشته است.
پی نوشت :
[1] استاد الهيات دانشگاه آكسفورد و صاحب آثارى نظير، خدا. شانس و ضرورت; خدا، ايمان و هزاره گرايى جديد.
[2]. شهيد مطهرى در كتاب فلسفه اخلاق و نيز محمدتقى مصباح يزدى در كتاب دروس فلسفه اخلاق خود پس از ذكر ديدگاه هاى مختلف به نوعى اين ديدگاه را تقويت كرده اند.
منبع: فصلنامه هفت آسمان، شماره 16
دیدگاهها
ناشناس
1393/03/08 - 11:37
لینک ثابت
باید کامل مطالعه کنم
افزودن نظر جدید