افزودن نظر جدید

سلام راستی اینم یادم رفت بگم، من هر بار این لگد خوردن و چیزای عجیب واسم اتفاق افتاده دقیقا زمانی بوده که همون لحظه ی اول بیدار شدم بوده ولی چشمام بسته بوده(بین خواب و بیداری). یک بار هم چشم باز کردم دیدم یک نفر با لباس های پدرم (از پشت سر دیدمش) که داخل اتاق رفت و بعد با خودم {گفتم: پدرم چش شده نصف شب تو خونه قدم میزنه،} بعد سرمو برگردوندم دیدم پدرم خوابیده سر جاشه!! البته نترسیدم! چون فکر کردم توهمه ولی چند وقت پیش چیزی متفاوت تر از اون چیزی که من دیدم رو خواهرم دید، گفت که یک آدم سیاه مثل سایه از همون مکانی که من دیدم به داخل اتاق رفته. {خب تا اینجا اتفاقاتی که در یک سال اخیر دیدم} اما از کجا شروع شد؟ من فکرامو کردم دیدم که از زمانی شروع شد که یک شب یاد دایی مرحومم افتاده بودم و حسابی به خدا کفر گفتم از ته دل. که یک حس بدی هم نصیبم شد و صبح همون روز یک صدای ناله ی خیلی بد و وحشتناک (مثل وقتی که هدفون میگذارید) رو شنیدم و طرفای ساعت 6 صبح بود و خورشید دراومده بود. دیگه از اون موقع(4سال پیش) به اینطرف یواش یواش اول صدای خش خش بالای سرم میومد که انگار کسی پنجول میکشید روی پُشتی های بالای سرم. یا بعضی وقتها روی بالشتم دست میکشید و من صدا رو میشنیدم. یا اگر پلاستیکی بالای سرم بود اونو محکم تکون میداد و بعدها انگار یکی میخواست شوخی کنه و با نوک دست محم میکوبید به نوک بینیم توی خواب تا اینکه کم کم شدید شُد و انگار قدرتش بیشتر میشه در گذر زمان. تا رسید به اتفاقاتی که گفتم لگد میزده و اون چیزایی که دیدم. اینم بگم من چند وقت پیش که آموزشی کرمانشاه بودم هم توی سرباز خونه کنار اون همه آدم اون اتفاقا افتاد! و اینم بگم که من توی 6سالگی توی روستا کنار یک قبرستان زندگی میکردیم یادمه که توی خونه خوابیده بودم و یک چَک(کشیده) محکم خوردم و صدای خنده های شیطانی شنیدم همراه با جیغ. ولی وقتی بلند شدم هیچکس رو ندیدم و توی حیاط دیدم مادرم هست فقط که داشت لباس میشست. امکان نداره کار انسان بوده باشه وگرنه صدای فرارش یا لباسش رو میشنیدم و راه فرار و زمان کافی برای فرار نبود! و از اون موقع چیزی ندیدم تا سال 90 اینها رو تعریف میکنم که شاید سر نخی بدست شما بیاد و کمکم کنید. و این قضیه هم هست که مادربزرگم پیش رمال ها رفته و با دعا نویسی و بریدن سَر مرغ(یا خروس) در جادو و جمبل ها میخواسته دارای بچه ی پسر بشه که من اون سر بریده رو یادمه بچه بودم لابلای وسایل مادربزرگم پیدا کردم و وقتی ازش سوال کردم قضیه رو واسم تعریف کرد.
CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.