افزودن نظر جدید
در اثبات اينكه تورات و انجيلى
در اثبات اينكه تورات و انجيلى كه الحال در ميان مردم است، تورات موسى و انجيل عيسى نيست اگرچه بعضى از كلمات موسويّه و عيسويّه در آنها باشد. مثل آنكه كلمات قرآن در اغلب كتب مسلمانان هست و آن كتب قرآن نيست.
پس اوّلاً اثبات مى كنيم محرّف بودن تورات را به دليل آياتى چند از خود اين كتاب مسمّى به تورات و به دليلى كه محلّ اتّفاق يهود و نصارى است.
امّا دليلى كه از خود تورات، اثبات محرّف بودن آن را مى كند اين است كه در فصل سى و دويّم از سفر خروج مى گويد:
"و هنگام ديدن قوم كه موسى در فرود آمدن از كوه درنگ مى نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وى را گفتند كه برخيز و از براى ما خدايانى بساز كه در پيشاپيش ما بروند. زيرا كه اين موسى - مردى كه ما را از ملك مصر بيرون آورد - نمى دانيم كه وى را چه واقع شد. و هارون به ايشان گفت گوشواره هاى زرّينى كه در گوشهاى زنان و پسران و دختران شما است بيرون كرده نزد من بياوريد. پس تمامى قوم گوشواره زرّينى كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده نزد هارون آوردند و آنها را از دست ايشان گرفته، آن را با آلت حكّاكى تصوير نموده از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و گفت كه اى اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند. پس چون هارون ..."
و در فصل نوزدهم از سفر تكوين در آيه سى ام مى گويد:
"و لوط از صوعر برآمد و در كوه ساكن شد و دو دخترانش بهمراهش، زيرا كه از سكون در صوعر ترسيد و او و دو دخترانش در مغاره ساكن شدند و دختر بزرگ به دختر كوچك گفت كه پدر، پير شد و كسى در زمين نيست كه موافق عادت كلّ زمين به ما درآيد. بيا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او بخوابيم و از پدر خود نسلى را زنده نگاه داريم. پس در آن شب پدر خويشتن را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ داخل شده با پدر خود خوابيد و او نه به وقت خوابيدنش و نه به وقت برخاستنش اطلاع بهم رسانيد. و روز ديگر واقع شد كه دختر بزرگ به دختر كوچك گفت كه اينك ديشب با پدر خوابيدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو داخل شده با او بخوابى و از پدر خود نسلى را زنده نگاه داريم. و آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك برخاسته با او خوابيد كه او نه به وقت خوابيدنش و نه به وقت برخاستنش اطلاع بهم رسانيد. و دو دختر لوط از پدر خودشان حامله شدند و دختر بزرگ پسرى را زائيد و اسمش را مواب ناميد كه تا بحال پدر موابيان اوست و دختر كوچك او نيز پسرى را زائيده و اسمش را بن عمّو ناميد كه تابحال پدر بنى عمّون او است"
و در فصل نهم از سفر تكوين در آيه بيستم به بعد مى گويد:
"و نوح آغاز فلاحت زمين كرده تاكستانى غرس نمود و از شراب خورده مست شد و در ميان چادرش بى ستر بود و حام، پدر كنعان برهنگى پدرش را ديد و به دو برادرش در بيرون خبر داد و سام و يافت بالاپوشى گرفته بر دوش هر دوى خود گذاشته و به عقب رفته برهنگى پدر خودشان را مستور كردند و روى خودشان به عقب برده برهنگى پدرشان را نديدند. و نوح از سكر خود بهوش آمد و آنچه پسر كوچكش به او كرده بود فهميد و گفت كه پدر كنعان ملعون باشد و برادرانش را بنده بندگان باشد"
پس بنابراين مطلب كه محلّ اتّفاق عقل و نقل جميع اهل اديان است گوساله ساختن هارون و امركردن او به پرستيدن آن گوساله و بناكردن مذبح از براى آن و قربانى كردن خود هارون و سجده كردن او از براى آن و امر كردن او بنى اسرائيل را به قربانى كردن و سجده كردن از براى آن بتِ از طلا ريخته شده، كذب محض و محض كذب است. و همچنين گفتن هارون كه بياوريد زيور و گوشواره هاى خود را كذب محض و محض كذب است. و همچنين گفتن هارون كه اين گوساله همان خدايى است كه شما را از مصر بيرون آورد و همين است خداى موسى، كذب محض است و اين قبيل كارها از حدّ گناه و عصيان گذشته و در حدّ كفر و شرك است به خداوند عالم جلّ شأنه و كفر و شرك از جميع گناهان بزرگتر و بدتر است.
جميع اينها محض كذب است كه نسبت به پيغمبران خدا داده و مى دهند ولكن صاحبان شعورى كه روى سخن بسوى ايشان است مى دانند و مى فهمند كه پيغمبران الهى بايد معصوم باشند از گناه چه جاى كفر و شرك و بت پرستى و سجده براى گوساله و بايد معصوم باشند از لغزش و خطا و سهو و نسيان چه جاى عصيان و تعمّد بر آن و بايد مطلقاً معصوم باشند از صفات نقص در همه احوال و احيان چه جاى حال اداى رسالت و حين اجراى احكام و شرايع الهى.
همچنين حكايت حضرت لوط و شراب خوردن او و مست شدن او و زنا كردن او با دو دختر خود و حامله شدن آن دو دختر به دو ولدالزنا مواب و بن عمّو، كذب محض است نزد هر صاحب شعورى. چراكه نيكى لوط و صلاح او بلكه رسالت او مخفى نيست و يهود و نصارى نمى توانند بگويند كه او مرد صالحى نبود و نمى توانند بگويند كه او در ميان قوم خود مبعوث نبود و مشغول به امر رسالت الهيّه نبود، بلكه نمى توانند بگويند كه او و اهل بيت او بغير از زنش مردمان نيك و صالح نبودند چراكه صريح است در همين كتاب محرّف كه او و اهل او از نيكانند چنانكه در آيه بيست و دويّم به بعد از فصل هجدهم سفر تكوين مى گويد.
پس بايد عبرت بگيرند صاحبان شعور از بى شعورى يا از بى انصافى يهود و نصارى كه مى خواهند چنين كتابى را كتاب موسى گويند و آن را تورات نامند و تعجّب آن است كه مى خواهند بگويند كه محرّف هم نيست.
همچنين شرب خمر نوح و كشف عورت او از تحريفات است و همچنين نسبت زنا كردن داود با زن اوريا و كشتن اوريا بطورى كه گذشت كذب محض است چراكه داود آنقدر در نزد خداوند عظيم بود كه خداوند نبوّت را در اولاد و دودمان او قرار داد مثل آنكه به جهت ابراهيم نبوّت را در دودمان او قرار داد.
پس از اين قبيل قبايح كه كذب آنها را شخص صاحب شعور بطور بداهت مى فهمد از خود اين كتاب مسمّى به تورات، دليل است بر تحريف آن.
امّا دليل بر اينكه اين اناجيلى كه در دست نصارى است انجيل عيسوى نيست، تعدّد اين اناجيل است و حال آنكه انجيل نازل بر عيسى يك انجيل بيش نبود. و مناسب است كه بجهت ايضاح اين مطلب، از خود آن اناجيل دليل بياوريم علاوه بر تعدّدى كه دليل است كه از عيسى نيست تا صاحبان شعور بربصيرت باشند. پس عرض مى كنم كه لوقا (Luke) كه يكى از صاحبان اناجيل است در اوّل كتاب خود مى گويد: "از آنجا كه جمع كثيرى شروع نموده كه آن وقايعى را كه در ميانه ما به يقين پيوسته است تبيين نمايند به نهجى كه آنان كه از آغاز به چشم خود مى ديدند و خادمان كلام بوده به ما رسانيده اند، من نيز مصلحت چنان ديدم كه آن وقايع را تماماً من البداية كمال تبعيّت نموده بر حسب اتّصالشان تحرير نمايم براى تو اى تِيوفِلُس گرامى تا حقيقت سخنانى كه تو آنها را تعليم يافته اى دريابى"
بسيار واضح است كه لوقا از جمله حواريّينى كه خدمت عيسى را دريافته بودند نبود. چراكه اسم و لقب هيچ يك از حواريّين دوازده گانه، لوقا نبود به اتّفاق جميع نصارى. و از تصريح خود لوقا هم معلوم مى شود بطور وضوح كه در زمان عيسى نبوده و آيات عيسويه را خود مشاهده ننموده چنانكه از تصريح او بطور وضوح معلوم مى شود كه اين جمع كثيرى را كه مى گويد شروع نموده به نگارش وقايعى كه در زمان پيش اتّفاق افتاده، وقايع نگارانى بوده اند كه در زمان بعد آنچه به ايشان رسيده نوشته اند و هيچيك از اين جمع كثير، در زمان عيسى نبوده اند و وقايع را به چشم خود مشاهده نكرده اند. ولكن آنچه به ايشان رسيده از كسانى كه از آغاز مشاهده كرده، آن را نوشته اند و لوقا هم تبعيّت ايشان را كرده، آنچه به او رسيده از كسانى كه در زمانهاى پيش بوده اند آن را نوشته. و اين مطلب در نزد صاحبان شعور واضح است كه به تصريح لوقا حالت خود لوقا و حالت آن جمعى كه شروع به وقايع نگارى كرده اند جميعاً مانند راويان و ناقلانى هستند كه وقايع زمان گذشته را نقل و روايت مىكنند و مانند تاريخ نويسانند كه وقايع صدسال قبل از خود يا هزارسال و بيشتر و كمتر را حكايت مى كنند و هيچيك در زمان سابق نبوده اند و وقايع زمان سابق را نديده اند. و چه بسيار واضح است نزد صاحبان شعور كه الفاظ و اقوال وقايع نگاران و تاريخ نويسان، از خود ايشان است؛ خواه راست باشد يا دروغ و دخلى ندارد به قول كسى كه حالات او را نقل كرده اند مگر آنكه قول او را بدون كم و زياد نقل كنند. پس اگر تاريخ نويسى نوشت حالت سلطانى را كه در زمان سابق چگونه سلطان شد و چگونه مملكت را تصرّف كرد و چگونه مالك رقاب شد و چگونه با رعايا سلوك نمود و چند شهر در تصرّف او بود و چند حاكم نصب نمود و دولت او چقدر بود و چند لشگر داشت و چه مى گفت و مى شنود و چگونه مى خورد و مى آشاميد و چه مى خورد و مى آشاميد و با كه مى خورد و مى آشاميد و ندماى او چه كسان بودند و چند زن داشت و چند اولاد داشت و امثال اين حكايات را در كتاب خود نوشت، خواه راست نوشته خواه دروغ، كتاب، كتاب تاريخ نويس است و اقوال شارحه حالات سلطان، اقوال تاريخ نويس است خواه راست باشد خواه دروغ. و بسى واضح است كه كتاب، كتاب سلطان نيست و اقوال، اقوال او نيست. و گمان نمى كنم كه صاحب شعورى در اين مطلب تأمّل كند و شبهه اى از براى او دست دهد.
پس اگر مطلب اين است و وضوح آن نزد صاحبان شعور چنين است، چگونه وقايع نگارى لوقا و آن جمعى كه لوقا گفته وقايع نگار بودهاند كتاب عيسى شده؟ نهايت آنكه فرض مى كنيم كه راست هم نوشته اند، باز كتاب، كتاب عيسى نمى شود و كتاب عيسى يك كتاب بود و اسم آن يك، انجيل بود و اقوال و الفاظى كه در كتاب بود جميعاً به وحى الهى از زبان مبارك عيسى جارى شده بود و از دهان مبارك او بيرون آمده بود. و اگر چنين كتابى از عيسى »عليه السلام« در ميان نصارى باقى مانده بود تا زمان وقايع نگاران، همان يك را بايد نسخه هاى متعدّد بنويسند مانند هريك از كتاب لوقا و غير او كه نسخه هاى متعدّد نوشته شده. و اگر چنين كتابى از عيسى »عليه السلام« در ميان نصارى باقى مانده بود تا زمان وقايع نگاران، احتياجى نبود كه هريك جدا جدا وقايع نگارى كنند. پس چه شد كه هريك از وقايع نگاران جدا جدا وقايع نگارى كردند و هريك به ترتيبى خاص به خود، كتاب خود را مرتّب كردند و هريك كتاب خود را به فصولى معيّنه مفصّل ساختند و بعضى چيزى در كتاب خود نوشتند كه ديگران آن را ننوشتند؟ پس نفس تعدّد اناجيل معروفه و نفس اختلاف ترتيب آنها و نفس اختلاف فصول آنها و نفس بودن چيزى در بعض آنها و نبودن آن در بعضى ديگر، دليل واضح ظاهرى است كه اين كتب هريك از نگارنده آن است نه از عيسى »عليه السلام« به تصريح لوقا و هيچ يك از عيسى نيست.
مستبصر113
1398/09/12 - 09:13
لینک ثابت