سلام
رفتوآمد شیخ بهایی در جلسات صوفیه نه از سر اعتقاد و پذیرش این مسلک، بلکه به خاطر مصلحت و احساس وظیفه در به هدایت کشاندن صوفیان زمان خود بوده. همانگونه خود شیخ بهایی این کار را "وانمود کردن" دانسته و میگوید: «با مردم بهمقتضای عقل و درک آنان رفتار میکنم، تا آنکه مرا انکار نکنند و در مقابل من موضع نگیرند و اینطور وانمود میکنم که روزگار مرا نیز با فریب خود از راه بیرون کرده و گولزده است. (مصلایی، نقدی بر مثنوی، نشر انصاریان، ص 283)
اما واقعیت ماجرای شیخ بهایی اینه که مرحوم نهاوندی در کتاب جنتان مدهامتان مینویسه: بنده از شیخ عبدالمجید همدانی و ایشان از آیتالله تهرانی نجفی اینچنین نقل میکند: روزی شیخ بهایی به یکی از شاگران خود که تعداد آنها به چهارصد نفر میرسید گفت: امشب به منزل ما بیا، آن شخص میگوید: من امتثال امر کردم و رفتم، کمکم ارکان دولت صفویه آمدند و همه صوفی بودند. پس شیخ بهایی کسوت و خرقه درویشی پوشیده و سرحلقه اهل ذکر شد و آنها مشغول ذکر شدند، به فاصله یک ساعت آنها را جذبه گرفت و از دهان آنها کف میریخت و روی زمین افتادند. جز شیخ که در حال عادی باقی ماند، پس شیخ بهایی فرمود: تو را آوردم که ببینی من بیچاره در این زمان مبتلا شدهام که شاه و درباریان همه اهل تصوف هستند، ناچار شدم از این راه وارد شوم شاید کمکم آنها را هدایت کنم. پس مرحوم آیتالله میرزا حسین تهرانی نجفی در میان جمع فرمودند: کسی ظن به شیخ نبرد، زیرا او مبتلا شده بود و از روی مصلحت انجام میداد. (نهاوندی، جنتان مدهامتان، جنت 1، ص 29)
mahdi121
1400/03/19 - 23:04
لینک ثابت