افزودن نظر جدید
از نظریاتی که در مورد کتیبه ی
از نظریاتی که در مورد کتیبه ی بیستون نوشتی و از حرفای بدون سندت معلومه که اصلا اهل تحقیق نیستی و مطالعه نداری و گرنه داستان بردیای دروغین کاملا مشخصه و اینکه یک اشتباه فاحش دیگ داشتی و اون اینکه مادر بردیا و کمبوجیه سالها قبل از این واقعه درگذشته بوده..... بعد از اینکه کمبوجیه مصر را تصاحب کرد بر سر مواردی با بردیا به مشکل خورد و احتمال داد بردیا بر ضد وی شورش نماید .... پس بعد از اینکه بردیا به شوش بازگشت , کمبوجیه فرمان قتل او را به مشاور معتمدش پرک ساسپس داد و بردیا در شکارگاهی کشته شد و کسی جز او و پاتیزثیس (مغی که کمبوجیه در غیابش او را مسئول قصر سلطنتی کرد) و عده ای اندکی که در مرگ بردیا دست داشتند نمیدانست.
پاتیزثیس برادری خیلی شبیه به بردیا داشت و حتی نامش از بدو تولد همنام شاهزاده بود. پاتیزثیس از این موقعیت(نبودن کمبوجیه درکشور) سو استفاده کرد و برادرش را راضی کرد تا علیه کمبوجیه بشورد و رسماً خودش را شاه اعلام کند و ادعا کند که پسر واقعی کوروش است. برای مدتی او توانست خودش را بردیای مرده جا بزند.
پس علیه کمبوجیه کودتا کرد و خود را رسما شاه اعلام کرد و ادعا کرد که بردیا پسر کوروش است.
هرودوت پسر کوروش(بردیا) را به نام «سمردیس» نامیده، و گفته مغی که حکومت را به عنوان پسر کوروش در دست گرفتشباهت زیادب به بردیا داشت. این دو با یکدیگر شباهت زیادی داشتند و تمیز دادن آنها از یکدیگر کار سهلی نبود. کتزیاس با این نظر موافق است و می گوید: «این مغ فوق العاده شبیه به تانیاکسارکس بوده و هر کاری که می کند، مانند تانیاکسارکس است»
کمبوجیه بر اساس گفتههای هرودوت، در راه بازگشت به ایران، در سوریه بود، که خبر برتختنشینی گئومات را از جارچی دریافت کرد .هرودوت گزارش میدهد شاه هنگام سوارشدن بر اسب بیاحتیاطی کرد و خنجری که بر کمر داشت در رانش فرو رفت و پس از سه هفته، درگذشت.
پس از مرگ کمبوجیه , گئومات یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت.
اما او زنان حرم را از یکدیگر جدا کرد و کسی نمیتواست با دیگری صحبت کند یا مراوده داشته باشد و خود او نیز از در باریان فاصله گرفته بود و هیچ از کس پارسیان به حضور نمی طلبید و تمام کارها را به برادر خود سپرده بود.
یکی از این زنان کمبوجیه فیدمیا دختر اتانس (هوتن،هوتنه) یکی از تواناترین نجبای ایران بود.اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، اتانس بود. او از دختر خود پرسوجو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد،به این ترتیب که چون مغ مزبور هیچ گاه از قصر شوش بیرون نمی رفت و هیچ کدام از بزرگان پارس را به خود راه نمی داد،اتانس پسر "فرنس پس از او ظنین شد و درصدد برآمد تحقیقاتی کند و به سهولت وسیله ی آن را یافت. وی توسط شخص ثالثی از دخترش پرسید که آیا واقعاً شوهرش پسر کوروش است؟دختر جواب داد که چون شوهر خود را قبل از فوت کبوجیه ندیده،نمیتواند چیزی بگوید.اتانس مجدداً به او پیغام فرستاد که این مطلب را از آتوسا دختر کوروش که نیز در اندرون است،تحقیق کن؛ چه او البته برادر خود را می شناسد.دختر اتانس جواب داد از وقتی که این شخص بر تخت نشسته،زنان حرم را از یکدیگر جدا کرده و کسی نمیتواند با دیگری صحبت کند یا مراوده داشته باشد.از شنیدن این وضع اندرون،سوءظن اتانس شدت یافت و به دختر خود گفت:تو از خانواده ی نجیبی هستی و اگر موقع اقتضا کند،باید حیات خود را به خطر اندازی.سعی کن در اول دفعه ای که شاه به اتاق تو می آید،بفهمی گوش های او را بریده اند یا که سالم است،اگر گوش های او را بریده اند،پس پسر کوروش نیست و در این صورت نه شایان سلطنت است،نه لایق آن که تو در رختخواب او بخوابی و به علاوه باید در ازای چنین جسارتی مجازات شود.اتانس می دانست که گوش های برادر پاتی زی تس را وقتی به امر کوروش پسر کبوجیه (یعنی کوروش بزرگ) بریده اند. فیدمیا امر پدر را به جا آورده دانست که گوش های شاه را بریده اند،این خبر را در طلیعه ی صبح به پدر خود رسانید و اتانس آن را به چند تن دیگر از رؤسا مانند آسپاتینس،گبریاس،اینتافرن،مگابیز،هیدارن و بالاخره به داریوش پسر ویشتاسپ،والی پارس که تازه از پارس به شوش آمده بود،گفت و این هفت نفر در جایی جمع شده با هم عهد و پیمان کردند و بعد به شور پرداختند،..."
خلاصه ی گفته ی هرودوت این است که هم قسم ها تصمیم گرفتند رأی داریوش را پیروی کنند و به قصد مغ روانه شوند.
روایت هرودوت را دنبال می کنیم:"مقارن این احوال،مغ و برادرش مشورت کرده مصمم شدند بر این که پرک ساس پس را به طرف خود جلب کنند،چه پسر او را کبوجیه کشته بود و دیگر چون خود او مأمور کشتن اسمردیس،پسر کوروش بود(هرودوت در اثرش بردیا را چنین می نامد) ،میدانست که اسمردیس دیگر زنده نیست و بالاخره پرک ساس پس در میان پارسی ها مقام محترمی داشت و مغ ها می خواستند او را در دست داشته باشند. در نتیجه ی این تصمیم،پرک ساس پس را دعوت کردند و حقیقت قضیه را به او گفتند و به قید قسم از او قول گرفتند که این راز را بروز ندهد که مردم فریب خورده اند و این شخص که بر تخت نشسته اسمردیس مغ است،نه پسر کوروش.در ازای نگه داشتن سر وعده های زیاد به او دادند و پس از اینکه پرکساسپس تکلیف آنها را قبول کرد،گفتند حالا یک کار دیگر هم باید بکنی،ما پارسی ها را به قصر دعوت می کنیم و تو باید بالای برج روی و به مردم بگویی که کسی که بر ما حکومت می کند،سمردیس پسر کوروش است و لاغیر.این تکلیف را از آن جهت کردند که پرک ساس پس مورد اعتماد پارسی ها بود و مکرر از او شنیده بودند که اسمردیس پسر کوروش زنده است... پرکساسپس بالای برج رفته در حال عوض شد،گویی که وعده ی خود را فراموش کرد،چرا که شروع کرد از ذکر نسب کوروش و کارهای خوبی را که کوروش برای مردم کرده بود،به خاطرها آورد و گفت:... قضیه ی کشته شدن سمردیس پسر کوروش را به دست خود و به حکم کمبوجیه بیان کرد و گفت:... کسانی که بر شما حکم می رانند،مغانند،شما را فریب داده اند و بر شماست که حکومت را از آنان بازستانید،والا باید منتظر بلیاتی بزرگ باشید.این بگفت و خود را از برج به زیر انداخت...در این بین هفت هم قسم در راه قصر مغ بودند که از ماجرا اطلاع پیدا کردند و لازم دانستند که دوباره با هم مشورت کنند...."
خلاصه ی گفته ی هرودوت این است که آنها تصمیم می گیرند نقشه ی خود را در همان زمان به اجرا درآورند،هنگامی که می خواهند به حضور مغ برسند،خواجه سرایان مانع می شوند و درگیری اتفاق می افتد و در این نزاع در نهایت مغ و برادرش کشته می شوند. هرودوت سخنان خود را ادامه می دهد:"بعد سر هر دو مغ را بریدند... و مردم را جمع کرده از قضیه آگاه داشتند،بعد هر مغی را که سر راه خود می دیدند می کشتند.وقتی که پارسی ها از کار هفت نفر مذکور آگاه شده دانستند که مغ ها آنها را فریب داده بودند،شمشیرهای خود را برهنه کرده هر مغی را که می یافتند،میکشتند.اگر شب در نرسیده بود،پارسی ها تمام مغ ها را کشته بودند.این روز بزرگترین عید دولتی پارسی هاست،چه گویند در آن روز دولت آنها از دست مغ ها نجات یافت."
بردیای دروغین دستور داد تا تمام معابد ملل تابعه را ویران نمایند.(همین دلیل باعث شد مردم بابل دست بشورش بنند چون معابد انها ویران شد) این اقدام نشان میدهد که او یک مغ متعصب و از سیاست بیخبر بودهاست زیرا یکی از دلایل سقوط پادشاهی او را میتوان همین اقدام وی حساب نمود. داریوش در کتیبه خود میگوید:«گئومات معابد را ویران کرد و من دوباره آنها را آباد کردم.»
دوری گزیدن از مردم و درباریان: از جمله دستورهای عجیب گئومات که منجر به قتل وی گردید، دوری گزیدن از مردم و درباریان بود. در آغاز این دستور وی چندان عجیب نمینمود زیرا پادشاه به علت تشریفات خاص سلطنتی، در بسیاری از موارد از مردم و درباریان دور بود. لیکن مشکل از زمانی آغاز گردید که گئومات دستور داد که نجبای هفتگانه هخامنشی نیز با وی دیدار ننمایند.
مصادرهٔ اموال و مراتع.
داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند. بدین منوال تخت و تاج پادشاهی ایران به داریوش رسید.
اونایی که ادعا میکنند بردیای دروغین واقعا خود بردیا بوده مدرکی در دست ندارند.
کوروش
1394/06/11 - 12:42
لینک ثابت