عملکرد دراویش گنابادی در زلزله گناباد

  • 1400/02/30 - 16:07
صلاحی پستی را از دیدار شاه و سلطان حسین تابنده در حادثه زلزله گناباد منتشر کرد و طوری وانمود کرد که گویا در این زلزله آن‌ها خیلی به فکر مردم بودند. درحالی‌که آیت الله مدنی در کتاب خود از بی‌تفاوتی و حتی مانع تراشی‌های دراویش گنابادی و شخص سلطان حسین تابنده نسبت به امدادرسانی به زلزله زدگان می‌گوید.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ وقتی پای صحبت دارویش می‌نشینید و از گذشته و حال و روزشان می‌گویند تمجید و تعریف از رژیم پهلوی جزء لاینفک از صحبت‌های آن‌هاست. چنانچه نورعلی تابنده می‌گوید: «بدگویی از نظام قبل (شاهنشاهی) نشود زیرا در آن نظام احترامات ما حفظ شد!». [1] محمد اسماعیل صلاحی هم که خود را جانشین نورعلی تابنده می‌داند و قطبیت مهندس جذبی در سلسله گنابادی را قبول ندارد، به‌مانند دیگر دراویش و اقطاب سلف خود، علناً به تعریف و تمجید از شاه ملعون می‌پردازد. کما اینکه چندی پیش در صفحه شخصی خود در فضای مجازی عکسی را از دیدار و استقبال سلطان حسین تابنده از شاه که برای سر زدن به زلزله زدگان به گناباد آمده بود منتشر کرده بود و در یادداشتی شاه ملعون را اعلیحضرت خوانده بود. صلاحی در این پست وانمود کرده بود که گویا اقطاب این فرقه به همراه شاه خائن در این زلزله خیلی به فکر مردم بودند، اما بهتر است مردم، خوب بدانند که این فرقه‌ای که این‌چنین سینه چاک رژیم پهلوی هستند و خود را مرید و پیرو سرور مظلومان حضرت علی (علیه‌السلام) می‌دانند در آن زلزله معروف فردوس و گناباد چگونه و چطور عمل کردند.

آیت‌الله مدنی گنابادی درباره این حادثه و واکنش دراویش و خانقاه گنابادی نسبت به حادثه دیدگان از زلزله می‌گوید: «در حوالی ساعت 2 بعدازظهر نهم شهریور 1347 بود که زلزله مهیبی در گناباد و فردوس و قائن رخ داد که حدود شش هزار نفر را به کام مرگ فروبرده و شهر کاخک به همراه ده‌ها روستا را به‌کلی تخریب نمود. این حادثه ناگوار امتحان بزرگی بود که باعث رسوایی خانقاه نشینان بیدخت گردیده و دروغ بودن ادعاهای باطل را آشکار ساخت. آنان که خود را مغز دین و علمای دین را قشر و پوست می‌دانستند درحالی‌که علما (طلاب و روحانیون) مشغول کمک رسانی به مصدومین زلزله بودند نه‌تنها هیچ کمک نکردند بلکه قسمتی از کمک‌های مردمی را در انبارهای خود ذخیره و پنهان نمود! به‌محض اطلاع از ویرانی کاخک روحانیت گناباد به همراه مردم متدین گناباد به کمک مصدومین و انتقال آنان به بیمارستان شتافت اما از خانقاهیان خبری نبود». [2]

ایشان در ادامه از مانع‌تراشی‌های خانقاه بیدخت در کمک رسانی به زلزله زدگان می‌گوید: «سه شب پس از حادثه زلزله آقای جهانمیر به مدرسه علمیه که محل ستاد کمک رسانی به زلزله زدگان بود آمد و ضمن گزارش کار خود اظهار داشت: یک‌صد و پنجاه چادر در اختیار آقای سلطان حسین تابنده گذاشتم تا بین زلزله زدگان بیدخت تقسیم نماید. ناگهان یک نفر از مردم بیدخت که آنجا حاضر بود، گفت: تعدادی از چادرها به کسانی داده شده که از زلزله هیچ آسیبی ندیده و در باغات خود مشغول تفریح‌اند و بقیه نیز در انبار آقای تابنده ذخیره شده است و به کسانی که منزلشان تخریب شده، حتی یک چادر نرسیده است. آقای تابنده حتی به بعضی از صوفیانی که خانه‌شان خراب شده بود نیز چادر نداده بود... سرانجام روز بیست و نهم شهریور یعنی بیست روز پس از حادثه، وجدان آقای قطب بیدار شده و به یاد زلزله زدگان افتاد و تصمیم گرفت از کاخک دیدن نماید. وقتی به کاخک رسید، ستاد عملیات امدادی حضرت آیت‌الله میلانی را مشاهده کرد. یکی از روحانیونی که لباس کار به تن داشت، پس از خیرمقدم گفتن، توضیح داد که: ما تصور می‌کردیم آقای قطب با آن‌همه سرمایه‌ای که در اختیار دارد و خود را مغز دین و مرد عمل می‌داند، قبل از هرکسی به کمک محرومین بشتابد، اما هرچه انتظار کشیدیم از شما خبری نبود. آقای قطب که جوابی نداشت، فرار را برقرار ترجیح داده به بیدخت مراجعت نمود. [3]

به‌واقع خانقاه بیدخت نه‌تنها هیچ کمکی از سوی خود به مردم زلزله زده نکرده بود بلکه مانع امدادرسانی کامل به مردم نیز شده بود. این همان مرام و مروتی است که دراویش همواره مدعی آن هستند و از حمایت بیچارگان و محرومان می‌گویند.

پی‌نوشت:
[1]. سخنرانی نورعلی تابنده، 21 / 11 / 1396
[2]. مدنی، محمد، در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد، راه نیکان، تهران، 1391، ص 132
[3]. همان، صص 132 و 133

تولیدی

دیدگاه‌ها

یکی از آشناها یه درویش گنابادی دیده بود می گفت بیشتر شبیه شیطان پرست ها بود همش از رابطه جنسی و پول حرف میزد!!به این خانم تجاوز لمسی هم کرده بود!بعد مگه آقای تابنده بعد از انقلاب تو وزارت ارشاد کار نمی کرد بعد چطور از شاه طرفداری می کرده؟!!

سلام بله نورعلی تابنده بعد از انقلاب چندین مسئولیت داشت ولی همانطور که در پست بالا به آن اشاره شده است، عمده طرفدارای و همکاری این فرقه با رژیم پهلوی مربوط به قبل از انقلاب است. در مورد اینکه نورعلی تابنده می‌گوید: «بدگویی از نظام قبل (شاهنشاهی) نشود زیرا در آن نظام احترامات ما حفظ شد!» در سال 96 گفته شده است. اما این که چرا نورعلی تابنده برای این نظام کار میکرده ولی برادرش سلطان حسین تابنده مخالف انقلاب بود و به شاه خدمت میکرد باید به این نکته آیت الله مدنی که سالها با این فرقه در شهر بیدخت درگیر بوده است توجه کنید که می گوید: «در سفري كه بني‌صدر رئيس‌جمهور وقت به گناباد آمد، بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي بودم، دستي در كار بود تا با من ملاقات نكند. شب او را داخل اتاق بردند و گفتند حالش مساعد نيست و خسته است ان‌شاءالله فردا ساعت 6 صبح. بنده قبل از ساعت 6 وارد شدم، ناگهان از اتاق بيرون آمد و بدون توجه به من به سمت بيرون رفت، پرسيدم كجا مي‌رود؟ جواب دادند به سپاه مي‌رود. فوراً به سمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رفتم. بچه‌ها روي پرده‌اي نوشته بودند: از آقاي بني‌صدر تا وقتي در خط رهبر باشد، حمايت مي‌كنيم، لذا سر پايي در صحن سپاه چند كلمه بيشتر صحبت نكرد. وقتي خواست از سپاه خارج شود، جلويش رفتم و گفتم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. مي‌خواهم چند كلمه با جنابعالي صحبت كنم. گفت بفرماييد با هم سوار ميني‌بوس شويم تا با شما صحبت كنم. داخل ميني‌بوس به او گفتم آقاي رئيس‌جمهور! اين نورعلي تابنده كه در روزنامه انقلاب اسلامي كه شما صاحب امتياز و مدير مسئول آن هستيد، مقاله مي‌نويسد، مي‌شناسيد؟ گفت پسر خوبي است! گفتم اطلاع داريد او پسر صالح عليشاه، قطب صوفيه درخت است؟ گفت: باشد، پسر خوبي است. گفتم: اطلاع داريد اين آقا با سلطان‌حسين تابنده قطب فعلي دراويش برادر است؟ اين دو برادر در جريان نهضت آيت‌الله كاشاني در دو طرف مبارزه قرار گرفتند تا هر طرف شكست خورد برادر سمت پيروز نجاتش بدهد. وقتي دربار پيروز شد، نورعلي از تهران فرار كرد و به بيدخت آمد. سلطان‌حسين با پارتي‌بازي نجاتش داد. در انقلاب امام خميني هم همين سياست اعمال شد و وقتي شاه فرار كرد و انقلاب پيروز شد، سلطان‌حسين فرار كرد و در تهران، نورعلي از او حمايت كرد. آقاي بني‌صدر! اين دو برادر سر و ته يك كرباسند. مثل جيب‌برهاي زمان طاغوت كه صبح با هم صبحانه مي‌خوردند و براي شكار به سمت حرم امام رضا(ع) كمين مي‌كردند و سپس به زد و خورد مي‌پرداختند. زواراني كه از حرم مطهر بيرون مي‌آمدند با قلبي پاك دلشان مي‌سوخت و جلو مي‌رفتند و آن دو جوان را با زحمت از هم جدا مي‌كردند و در همين كش و قوس جيب زوار را مي‌زدند و از هم جدا مي‌شدند و در سمت پايين خيابان در گوشه خلوتي پول را با هم تقسيم مي‌كردند. اينگونه نزاع در گناباد يعني جنگ زرگري. پاسخ بني‌صدر حمايت كامل بود: باشد! پسر خوبي است! اين دقيقاً نقطه مقابل رفتاري بود كه در اين باره از شهيد آيت‌الله بهشتي درباره وابستگان به اين فرقه ديده بودم. ايشان در سفري به تربت حيدريه آمده بود. همراه جمعي از برادران روحاني به‌منظور استفاده از بيانات معظم‌له به آنجا رفتيم. با اينكه منافقين جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتي سر مي‌دادند، ايشان در سخنراني خود هيچ اعتنايي به شعاردهنده‌ها نكرد و فقط فرمود جوان‌ها! براي شما دامني مهربان‌تر از اسلام وجود ندارد. تربتي‌ها پس از خاتمه سخنراني با چوب و چماق به جان آنها افتادند و پس از ضرب و شتم، آنها را سوار اتوبوس و راهي شهرهايشان كردند. موقع خداحافظي شهيد بهشتي با مسئولان، عرض كردم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. عرايضي خدمتتان دارم. موقع سوار شدن، ايشان اشاره كرد بيا سوار شو. عقب ماشين سواري من، ايشان و استاندار خراسان دكتر حسن غفوري‌فرد بوديم. آقاي استاندار خوابش برد و تا فرودگاه مشهد بنده با دكتر بهشتي صحبت كردم. اولاً وضعيت گناباد، خانقاه و دوران انقلاب را شرح دادم. ايشان قدرداني كرد و فرمود خوب شد مرا روشن كرديد، در تهران خيلي زنگ مي‌زنند كه سلطان‌حسين را پيش من بياورند. راهش نخواهم داد» این نشون میده که این دو برادر چطور زیرکانه عمل کردند و موفق هم شدند.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.