زرتشت و باستان گرایی
هردوت مورخ یونانی: کمبوجیه دوم پسر کورش هخامنشی، یک بیمار روانی بود. کمبوجیه حتی به برادر خود رحم نکرد و او را کشت. اما از پدرش (کورش) بهتر بود! (والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 447).
طبق اسناد تاریخی، شاهان هخامنشی تعداد زیادی از اسیران یونانی را به اجبار در خوزستان سکونت دادند.
دربار هخامنشی به اسیران یونانی امان داد، اما اردشیر شاه هخامنشی یه اصرار مادرش دستور داد 50 اسیر را سر بریدند. همین اردشیر در وجدان و انصاف سرآمد همه شاهان هخامنشی بود (حتی بالاتر از کورش).
اردشیر دوم و کورش سوم، دو برادر بودند، هر دو از نسل کورش هخامنشی، که برای کسب قدرت به جان هم افتادند.
ارتش هخامنشی در حمله به افریقا، دچار کمبود آذوقه شد. از همین روی برای نجات از گرسنگی شروع کردند به خوردن یکدیگر...
اعدام؛ مجازات لمس کردن همسران صیغهای شاه هخامنشی (والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 475). این امر نشانگر حساسیت و غیرت افراط گونه شاهان هخامنشی است که با همه عیبها و ایرادها، اما تا این حد روی ناموس خود حساس بودند.
بانو اَسپَسیا، اصالتاً یونانی بود. کورش سوم هخامنشی او را تصاحب کرد. بعد از مدتی، برادرشوهر (اردشیر دوم) عاشق او شد و پس از اینکه اردشیر دوم، برادرش (کورش سوم) را کُشت، اسپسیا در اختیار اردشیر دوم قرار گرفت. مدتی بعد، داریوش دوم (پسر اردشیر دوم) عاشق زنِ پدر خود شد.
در اسناد تاریخی میخوانیم که پای داریوش هخامنشی، رگ به رگ شد. ولی هیچ پزشک آریایی وجود نداشت که این مشکل بزرگ (!) را حل کند. ناگزیر دست به دامان یک اسیر یونانی شدند که نامش دموکدس بود. این اسیر (که پزشک هم بود) پای داریوش را درمان کرد. البته بعد از مدتی از دست هخامنشیان فرار کرد.
دیاکونوف مینویسد که در زمان ساسانیان و قبل از اینکه اسلام وارد ایران شود، برده داری وجود داشت.