مباحثه ی علامه مصطفوی با یک بهائی
علامه مصطفوی در کتاب خود اینگونه می نویسد:
یاد دارم که روزی با یکی از مبلغین بهائی برخورد کرده و مذاکرات ما به انتخاب بهترین دین الهی از میان ادیان موجوده منتهی گردید. گفتم پیروان هر دینی درباره ی دین خود صدها فضیلت و خصوصیت و امتیاز ذکر می کنند، و هر جمعی برای پیشوای خود هزاران آیت و معجزات و کرامتی می شمارند. و روی این لحاظ ما نمی توانیم بنوشته ها و گفته های این اشخاص که در پیرامون مسلک و آئین خودشان دارند، اعتماد و اطمینان بنمائیم.
و چون اینجانب در انتخاب هر امری نیازمند به تحقیق وفکر و بررسی هستم، و بدون دقت و تحقیق به هیچ کاری شروع نکرده و به هیچ مسلک و طریقی نزدیک نمی شوم، لازم است شما از گفته ها و نوشته ها و آثار خود بهاء یا باب در دسترس من بگذارید تا من مقام علمی و ادبی و اخلاقی و روحانی او را از آثار او کشف کرده و البته اگر نبوغ و تفوق و امتیاز بیشتری از ایشان فهمیدم قهرا در مقابل عظمت و برجستگی ایشان خاضع خواهم شد.
و این قسمت را هم متذکر می شوم که من بیست و پنج سال تمام است که در علوم ادبی و فلسفی و حقوقی تحصیل می کنم و چندان نسبت به مذاهب و ادیان فعلی هم خوشبین نیستم، یعنی آن طوری که باید هنوز در پیرامون آنها تحقیق و بررسی نکرده ام، و البته از کسی تجلیل و تعظیم کرده و در پیشگاه او خضوع و خشوع خواهم کرد که برتری و فضیلت و تفوق خارق العاده ای نسبت به امثال من داشته باشد.
گفت: مگر شما پیغمبر اسلام و قرآن مجید را نمی پذیرید؟
گفتم: آن طوری که باید و لازم است، نه پیغمبر اسلام را شناخته ام و نه قرآن را (البته این اظهار در مقام اسکات طرف بود) و می خواهم از گفته ها و کلمات جامعه و از آثار باقیه ی هر یکی از صاحبان شریعت، اندازه ی نبوغ و برتری و فضیلت او را تشخیص داده و در مقابل آن کسی که مقام نبوت و پیغام آوری او را از جانب حق شناختم سر طاعت و تسلیم فرود آورم.
گفت: رفیق شما کهنه حریفی هستید.
گفتم: که لطفی فرمودید، اولا من با جمعیتی یا با مسلکی سازش نکرده و حاضر هم نیستم کورکورانه از پدران و قوم و گذشتگان خود تقلید بنمایم. و ثانیا دین آسمانی و آئین الهی کهنه حریفان را بخضوع و ارردت وا می دارد. آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.
گفت: بسیاز از ملاقات شما خوش وقت شدم، و امیدوارم که نظر شما از مطالعه کردن الواح مبارکه ی حضرت بهاء الله تامین شده و شاهد مقصود خودتان را دریابید.
گفتم: برتری و فضیلت الواح مبارکه از نظر الفاظ وعبارات است یا از جهت معانی و حقائق؟
گفت: البته از نظر معنی وحکمت و مطلب.
گفتم: خواهش می کنم از آن مطالب برجسته و معنی مخصصه و حقائق ممتازه که تنها در الواح جناب میرزا دیده شده و در ظهورات دیگر گفته نشده بود تقریر بفرمائید.
گفت: آقا اختیار دارید، مگر اینگونه مطالب صد رقم و هزار رقم است تا بتوانیم آنها را بشماریم.
گفتم: تقاضا می کنم از هزاران مطلب یک یا دو تای آنها را بیان فرمائید؟
گفت: حضرت ابهی می فرمایند: لیس الفخر لمن یحب الوطن بل الفخر لمن یحب العالم.
گفتم: اگر رعایت آداب مناظره لازم نمی شد به این سخن خنده می کردم، اولا این مطلب را سعدی در ششصد سال پیش از جناب میرزا با بیان بهتری گفته است.
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
دیگران هم به شعر و نثر این معنی را گفته و نوشته اند.
و ثانیا- اگر منظور جناب میرزا ترجیح دادن حب عالم است بر حب وطن این معنی در نهایت ضعف و سستی می باشد، زیرا علت محبت و خوش بینی به اهل عالم همان هم نوعی و از یک گوهر بودن است، و این معنی در اهل وطن با علل و مقتضیات دیگری موجود می باشد، ما با اهالی وطن خود گذشته از هم نوعی: از جهت اخلاق و آداب معشرت نزدیک تر از دیگران هستیم، و با اغلب هم وطنان خود از جهت آیین و مسلک و دین موافقت داریم، مابا همدیگر تماس بیشتر و ارتباط زیادتری داشته و بر علاقه و محبت همدیگر نیازمند هستیم، ما با همدیگر منافع مشترک و خسارت های مشترکی داریم ما از یک آب و گل بوده و در یک هوا و محیط ظاهری و اجتماعی زندگانی می کنیم. اهالی یک مملکت تحت یک حکومت و یک قانون و یک فکر زندگی دارند، پس چگونه می شود محبت و علاقه ی یک نفر به دیگران بیشتر از محبت به هموطنان یا به حد مساوی با آنان باشد؟ این معنی از هر جهت مخالف با فطرت و طبیعت اولیه ی خلقت است، و مانند این است که بگوئید: ادمی باید به دیگران بیش از اولاد عیال خود علاقه داشته باشد.
و اگر منظور جناب میرزا تنها دوستی و محبت پیدا کردن به افراد بشر خوش بینی و خیر خواهی عموم مردم باشد: این معنی در تمام ادیان و قوانین ملل جهان محرز است، و طوری که سعدی می گوید: انسان روی فطرت می باید هم نوع خود را دوست بدارد، پس جناب میرزا مطلب تازه ای نیاورده است.
در قرآن مجید می فرماید: هدی للعالمین، و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین، ان هو الا ذکر للعالمین، و احسن کما احسن کما احسن الله الیک و لاتبغ الفساد فی الارض، پس خیر خواهی و اراده ی صلاح و هدایت مردم و بذل مساعی در راه سعادت و موفقیت و نجات افراد بشر: یکی از صفات حسنه و اخلاق جمیله ی انسان است، البته در حدودی که عقل و حکمت اجازه می دهد.
و ثالثا- معلوم می شود که شما مطلبی بهتر از این در گفته های میرزا سراغ نداشتید که در مرتبه اول به این جمله تمسک نمودند.
آری حق دارید: زیرا جناب میرزا به جز یک مشت الفاظ بی معنی درهم و برهم که با هیچ قانون ادبی و فلسفی و حقوقی سازگار نیست، در دسترس شما نگذاشته است.
و خیال می کنم منظور جناب میرزا از این جمله: رفع امتیازات ملی و دینی و برطرف کردن علائق مرامی باشد، و می خواهد با این جمله اختصاصات طبقاتی و امتیازات دینی را از میان ملل متدین برداشته، و سپس آن طوریکه دلش می خواهند آنان را به آزادی مطلق و هوا پرستی و لجام گسیختگی که آخرین هدف میرزا است دعوت نماید.
رفیق بهائی چنان ساکت شد که دم فرو بسته، و به دریای حیرت و بهت غوطه ور گشت. (1)
1- محاکمه و بررسی باب و بهاء صفحه ی 59 تا 63
افزودن نظر جدید