توهین به اسلام با تمسک به حدیث دروغ

  • 1402/02/30 - 08:05
دشمنان اسلام بر پایه روایتی جعلی که گزارشی از ابتدای نزول و بعثت رسول خدا (ص) است و در آن آمده است که حضرت در پاسخ جبرئیل که گفت، بخوان، فرمود بلد نیستم! و این نقل را دلیلی برای خرافی بودن دین اسلام دانسته که در پاسخ می‌توان گفت، اصل استدلال آن‌ها بر پایه حدیثی ساختگی است و اعتباری ندارد؛ در روایات و تفاسیر شیعه آمده که وقتی جبرئیل گفت: اى محمد! بخوان. پیامبر پاسخ داد، چه بخوانم؛ گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...)
توهین به اسلام با تمسک به حدیث دروغ

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در کانال‌های تلگرامی معاندین که اسلام را خرافه معرفی می‌کنند شبهه کرده‌اند که مسلمانان معتقدند زمانى كه جبرئيل بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ظاهر شد، گفت: (أقرأ بسم ربك الذى خلق) و از او خواست كه با او بخواند؛ محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: خواندن بلد نيستم! چرا او چنین گفت؟ آيا جبرئيل با خود كتابى آورده بود و از او می‌خواست كتابى را بخواند که او گفت بلد نیستم؟ آيا محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) لال بود و نمی‌توانست چيزى را كه می‌شنود، تكرار كند؟ آيا جبرئيل به زبان غيرعربی صحبت می‌كرد كه محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) توانايی درك و تكرار آن را نداشت؟ اگر اين‌گونه هم تصور كنيم، پس چگونه متوجه شد كه جبرئيل از او خواسته تا بخواند؟ کمی بیاندیشید.

در پاسخ این شبهه، می‌توان گفت که آن‌چه در قرآن آمده قطعی است، اما در صدر اسلام به دلیل برخی از اقدامات خلفا، در قرن‌های بعدی روایات جعلی وارد کتاب‌های مسلمانان شد که برخی علما با دقت، این روایات را بررسی کرده و سند و دلالت آن‌ها را مورد نقد قرار دادند؛ ابن حجر عسقلانی از علمای اهل سنت، این اتفاقات را درباره احادیث شرح داده و می‌گوید احمد بن حنبل که خود اهل حدیث است درباره کتاب‌ها این‌گونه معتقد بود که سه نوع کتاب، اصل ندارد؛ کتاب‌های جنگ‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) (مغازی)، کتاب‌های تفسیر و کتاب‌هایی درباره جنگ و کشتار؛ حتی به این نوع از احادیث جعلی، اسرائیلیات اطلاق کرده‌اند، به این معنی که از یهودیان وارد اسلام شده است.[1]

شبهه مطرح شده، به این روایت که در تفسیر الدر المنثور نقل شده اشاره دارد که «عبدالرزاق، احمد، عبد بن حمید، بخارى، مسلم، ابن جریر، ابن انبارى (در کتاب مصاحف)، ابن مردویه و بیهقى، از زهری از عروه بن زبیر از عایشه روایت کرده‌اند که گفت: اولین روزنه‌اى که از وحى به روى رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باز شد، این بود که در عالم رؤیا در خواب، چیزهایى مى‌دید که چون صبح روشن در خارج واقع مى‌شد. سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهایى در دلش انداخته شد، و (غالباً) تک و تنها در غار حرا به سر مى‌برد و در هر سال براى این‌که مدتى در آن‌جا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى‌ساخت و آب و طعام تهیه مى‌کرد و آن مدت را یک سره به عبادت مى‌پرداخت و به خانه نمى‌رفت؛ سال بعد نیز چنین مى‌کرد و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مى‌ساخت، تا آن‌که شبى که در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل کرد و بدو گفت: (اقْرَأْ) رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پاسخ داد: من خواندن بلد نیستم. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى که تاب و توانم از دست رفت، آن‌گاه رهایم کرد و دوباره گفت: (اقْرَأْ) گفتم من خواندن بلد نیستم، باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى که طاقتم از دست رفت، این بار هم مرا رها کرد و گفت (اقْرَأْ) گفتم خواندن نمى‌دانم، بار سوم مرا گرفت و همان فشار را وارد آورد، به طورى که توانم از دست رفت، این بار نیز مرا رها کرد و گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...) پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این سوره را گرفت و به طرف مکه برگشت، در حالى‌که قلبش به شدت مى‌تپید، تا به خانه خدیجه رسید، گفت: مرا بپیچید، مرا بپیچید، اهل خانه او را در روپوشى پیچیدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت، آن‌گاه به خدیجه رو کرد و داستان را براى او باز گفت و در آخر گفت بر جان خود مى‌ترسم. خدیجه گفت: ابداً چیزى نیست، خدا هرگز تو را خوار نمى‌کند، براى اینکه تو شخصى نیکوکارى و صله رحم مى‌کنى و زحمت دیگران را تحمل کرده، برهنگان را مى‌پوشانى، تو میهمان نواز و یاور مبتلایانى. آنگاه خدیجه آن جناب را نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل که در جاهلیت از بت پرستى به کیش نصرانیت در آمده بود آورد؛ ورقه زبان عبرانى را مى‌دانست و انجیل را به طور کامل به عبرانى مى‌نوشت، مردى سالخورده و نابینا بود؛ خدیجه گفت: اى پسر عمو! کمى به سخنان پسر برادرت گوش کن. ورقه گفت: اى برادرزاده! چه مى‌بینى؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آن‌چه دیده بود به او خبر داد؛ ورقه گفت: این همان ناموسى است که خدا بر موسایش نازل مى‌کرد و اى کاش من در آن درخت شاخه‌اى بودم و اى کاش زنده مى‌ماندم تا آن روزى که قوم تو از مکه بیرونت مى‌کنند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پرسید بیرون کنندگان من، قوم من خواهند بود؟ گفت بله! هیچ پیامبرى نیاورده مثل آن‌چه تو آورده‌اى، مگر آن‌که مورد حمله و دشمنى قومش قرار گرفته و من اگر آن روز تو را دریابم، یاریت خواهم کرد، یارى صمیمانه؛ لیکن چیزى نگذشت که ورقه از دنیا رفت و مدتى وحى تعطیل شد.
زهری مى‌گوید: ابوسلمه نقل کرد که جابر بن عبداللّه انصارى روزى از مسئله وحى سخن مى‌گفت، در ضمن سخن گفت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود در حینى که داشتم قدم مى‌زدم، ناگهان صوتى از طرف آسمان شنیدم، سربلند کردم؛ ناگهان همان کسى را دیدم که در غار حرا او را دیده بودم، دیدم که بین آسمان و زمین بر کرسى نشسته من از دیدنش دچار رعب شده، به خانه برگشتم و گفتم مرا بپیچید، مرا بپیچید؛ در همین حال این آیه نازل شد که (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ ...) از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسید.»[2]
سیوطی هم‌چنین نقل کرده است که «ابن ابى شیبه و ابن جریر و ابونعیم از عبداللّه بن شداد روایت کرده‌اند که گفت: جبرئیل بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل شد و گفت: اى محمد! بخوان. پاسخ داد من خواندن نمى‌دانم؛ او را در آغوش خود کشید، سپس گفت: اى محمد! بخوان، پاسخ داد، سواد ندارم. گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...)»[3]

علامه طباطبایی درباره این نقل‌ها که به صورت مرسل در تفاسیر و کتب حدیث اهل سنت نقل شده است، می‌فرماید: «این داستان که در روایات آمده، خالى از اشکال نیست؛ براى این‌که اولاً به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نسبت شک در نبوت خود داده و گفته که آن جناب احتمال داده، آن صدا و آن شخصى که بین زمین و آسمان دیده و آن سوره‌اى که به او نازل شده، همه از القائات شیطانى باشد و ثانیاً به وى نسبت داده که اضطراب درونیش زایل نشد، تا وقتى که یک مرد نصرانى (ورقه بن نوفل) که خود را به رهبانیت زده بود، به نبوتش شهادت داد؛ آن وقت اضطرابش ‌ زایل شد، با این‌که خداوند درباره حضرت فرمود: «قُلْ إِنِّي عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي [انعام/57] بگو: من هر چه می‌گویم با برهانی از سوی پروردگارم است»، و چگونه ممکن است چنین کسى از سخنان یک نصرانى، تحت تأثیر قرار گیرد و براى آرامش خاطرش، محتاج به آن باشد؟ مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بود؟ و مگر خداى تعالى درباره پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نفرمود: «قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي [یوسف/108] بگو: طریقه من و پیروانم همین است که خلق را به خدا با بینایی و بصیرت دعوت کنیم» و آیا اعتماد کردن به قول ورقه بصیرت است و بصیرت پیروانش هم همین است که ایمان آورده‌اند به کسى‌که به گفتارى بى‌دلیل ایمان آورده و اعتماد کرده؟ و آیا وضع سایر انبیاء هم بدین منوال بوده و آنجا که خداى تعالى مى‌فرماید: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ [نساء/163] ما به تو وحی کردیم چنانکه به نوح و پیغمبران بعد از او»، امت این انبیاء هم اعتمادشان به نبوت پیغمبرشان براى این بوده که مثلاً پیرمردى همانند ورقه گفته است که نوح پیغمبر است و یا هود و صالح پیغمبرند؟ قطعاً پایه تشخیص نبوت یک پیامبر، این‌قدر سست نیست؛ بلکه حق این است که نبوت و رسالت، ملازم با یقین و ایمان صد در صد شخص پیامبر و رسول است؛ او قبل از هر کس دیگری، یقین به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد و باید هم چنین باشد؛ روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم‌السلام) هم همین را مى‌گوید.»[4]

بنابراین چنین روایاتی که هم سند آن دارای اشکال است و هم محتوای آن با آیات قرآن قابل تطبیق نیست، باید به دیوار زده شود و از روایات اسلامی به شمار نیاید؛ روایتی که در تفاسیر شیعه در مورد ابتدای وحی و نزول سوره علق آمده چنین است که «جبرئیل بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل شد و گفت: اى محمد! بخوان. پیامبر پاسخ داد، چه بخوانم؛ گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...)»[5]
شبهه مطرح شده، روایتی جعلی که گزارشی از ابتدای نزول و بعثت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است را دلیلی برای خرافی دانستن دین دانسته که اصل استدلال آنها بر پایه حدیث ساختگی است و اعتباری ندارد.

پی‌نوشت:
[1]. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج1، ص13.
[2]. الدرالمنثور، سیوطی، ج8، ص561.
[3]. همان، ص562.
[4]. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج20، ص329.
[5]. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم، ج2، ص430. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ‌ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ قَالَ وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ‌ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ‌ يَعْنِي خَلَقَ نُورَكَ الْأَقْدَمَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ‌ يَعْنِي خَلَقَكَ مِنْ نُطْفَةٍ [عَلَقَةٍ] وَ شَقَّ مِنْكَ عَلِيّاً اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‌ يَعْنِي عَلَّمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‌ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ‌ يَعْنِي عَلَّمَ عَلِيّاً مَا لَمْ يَعْلَمْ قَبْلَ ذَلِكَ.»
تفسير نور الثقلين، حويزی، ج5، ص609.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.