دفاع عبدالحمید از عالمنمایان اغتشاشگر
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مولوی عبدالحمید امام جمعه مسجد مکی زاهدان که مدتی است از سیاست قبلی خود دور شده و اعتراضات سالانه خود در نماز جمعه را به اعتراضات هفتگی بدل کرده و هر هفته چند موضوع را مورد بحث خود قرار میدهد که در برخی از موضوعات با کنایه و در برخی دیگر به صراحت به اعتراض علیه نظام اسلامی میپردازد، این هفته نیز در زنده نگاهداشتن این مسیری که در آن افتاده، (با اینکه بیش از 2 ماه است که در کشور، اغتشاشی نیست) با تحریک خود، شورش و اغتشاش هفتگی در زاهدان راه انداخت.
وی در سخنان این هفته خود مطالبی را به عنوان اعتراض مطرح کرد و درباره ممنوعالمنبر شدن محمد حسین گرگیج گفت: «... گرگیج، استاد تفسیر از همین خانواده ایرانی است که امروز برایشان مشکل پیش آمده و ممنوعالمنبر شدهاند. خواسته همه مردم این است که در حق علما و اندیشمندان از سعه صدر کار گرفته شود و تحمل شوند. اگر علمای کردستان یا هر جای دیگری برایشان مشکلاتی پیش میآید، این نگرانی برای همه ملت است. ماموستا سیفالله حسینی، و ماموستا خضرنژاد و دیگر ماموستاها و علما برایشان مشکلاتی پیش آمده و خواسته همه این است که حرمت علما حفظ بشود و آنها را تحمل کنید.»[1]
این سخنان، بسیار منطقی و صحیح است که باید حرمت علما حفظ شود؛ اما اگر شخصی به عنوان عالم به حساب آید، ولی بر خلاف علم خود عمل کند، حکمش چیست؟! او عالم است یا عالم نما؟!
مثلاً شخصی به عنوان عالم حنفی در یک حکومت شیعی به حساب آید؛ وی بخواهد به عنوان امام جمعه هممسلکان خود، خطبه و نماز جمعه را برگزار کند؛ در سخنان قبلی خود، به اهل بیت و مقدسات مسلمانان، توهین کرده باشد؛ طبق قانون جمهوری اسلامی، اجازه برگزاری نماز جمعه به او داده نشود؛ همچنین در فقه حنفی نیز، انتخاب امام جمعه با مردم نبوده و سلطان یا نایب او یا کسیکه از طرف سلطان مأمور شده، میتواند نمازجمعه را برپا دارد،[2] با این حال اصرار در برگزاری نماز جمعه و خطابه داشته باشد، آیا هنوز به عنوان عالمی که باید حرمتش حفظ شود، باید با او برخورد کرد یا باید وی را از اجتماع جدا کرد که بیش از این مردم را به گمراهی نکشاند.
عالمی که مردم را گمراه میکند، فتوا مىدهد و حرامى را حلال مىكند و حلالى را حرام میکند، طبق روایات، مردم را به عبادت خود کشانده و آنان را مشرک میگرداند.[3]
جناب عبدالحمید که به سیاست جلوگیری جمهوری اسلامی از تفرقه و اختلاف، انتقاد میکند، اگر کمی به تاریخ نظر اندازد، میبیند که محدودیتها در صدر اسلام بیش از این بود و حتی برخی از صحابه از بیان کردن حرف حق که حدیث پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) بود نیز جلوگیری میکردند و مانع میشدند. قرظة بن کعب میگوید: «عمر بن خطاب، ما را به کوفه روانه کرد و تا موضعی که آن را «احراز» میگفتند، مشایعت کرد و سپس گفت: میدانید چرا شما را مشایعت کردم. گفتیم: بهخاطر حق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و حق انصار؛ گفت: با شما آمدم، تا مطلبی را بگویم و شما آن را حفظ کنید. شما نزد گروهی میروید، که با قرآن انس دارند. هنگامیکه شما را ببینند، متوجه شما میشوند و میگویند: اینان اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هستند. پس روایت کمتری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نقل کنید و من با شما همراه و شریک خواهم بود.»[4] وی میگوید: «وقتی به عراق رفتم، مردم گفتند: برای ما حدیث بگو. گفتم: عمر، ما را از نقل حدیث نهی کرده است.»
ابوبکر بن عیاش میگوید: از ابوحصین شنیدم که میگفت: «عمر هنگامیکه عمّال خود را به جایی میفرستاد، آنها را همراهی میکرد و در ضمن دستور میداد، که فقط قرآن را مورد توجه قرار دهند و از نقل احادیث محمد (صلیاللهعلیهوآله) پرهیز کنند.»[5]
طبری نقل کرده است: «عمر میگفت: قرآن را به حال خود گذارید و آن را تفسیر نکنید. از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هم، کمتر حدیث نقل کنید و من شریک شما خواهم بود.»[6] ذاذان نقل کرده است: «عمر از مسجد بیرون آمد و با گروهی برخورد کرد که گرد مردی اجتماع کرده بودند. سؤال کرد: او کیست؟ گفتند: ابی بن کعب است که در مسجد برای مردم حدیث نقل میکرد و مردم بیرون آمدهاند تا از او سؤال کنند. تازیانه خود را بر سر ابی بن کعب زد. اُبی گفت: ای امیرالمؤمنین! چه میکنی؟ عمر گفت: عمداً میکنم (و میزنم). تو نمیدانی که این عمل، تو را مفتون و این جماعت را خوار و ذلیل میکند؟»[7]
ذهبی نقل میکند: «عمر سه تن از صحابه (ابن مسعود و أبودرداء و أبومسعود أنصاری) را زندانی کرد و جرم آنان را زیاد حدیث نقل کردن، از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) بیان کرد.»[8] «ابن عجلان نیز نقل میکند که با ابوهریره هم کلام شدم. او به من میگفت، اگر در زمان عمر بن خطاب از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل میکردم، سر خود را از دست میدادم. ابن عجلان میگوید: از او پرسیدم چرا عمر این کار [ممانعت از انتشار احادیث] را انجام میداد؟ در پاسخ گفت، عمر به ما میگفت: کمتر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل کنید. او با این سیاست، بسیاری از صحابه را به خاطر نقل احادیث از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مؤاخذه و شکنجه میکرد. این اعتقاد عمر و دیگر پیروانش بود.»[9]
عبدالحمید که این سیاست را قبول دارد، باید بداند حتی حکومت اسلامی (طبق مبنای اهل سنت) میتواند از سخنرانی و گفتن حرف حق هم علما را منع کند، چه برسد به جلوگیری از سخنان باطل و تفرقه افکن آنان!
پینوشت:
[1]. سخنان عبدالحمید در نماز جمعه 7 بهمن 1401.
[2]. «تکرار اشتباه گرگیج و حمایت بیجای عبدالحمید از او»
[3]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ- اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ وَ لَكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ.» الکافی، کلینی، ج1، ص53.
«عن عدی بن حاتم: انه سمع النبی یقرأ هذه الآیة (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه) [فقلت له إنا] لسنا نعبدهم؛ قال: الیس یحرمون ما احل الله فتحرمونه؟ و یحلون ما حرم الله فتحلونه؟ فقلت: بلی! قال: فتلک عبادتهم.» التوحید، محمد بن عبدالوهاب، ص109.
[4]. تدوین القرآن، کورانی، دارالقرآن الکریم، قم، ص385.
[5]. همان.
[6]. تاریخ طبری، طبری، دارالمعارف، مصر، ج4، ص204.
[7]. تاریخ المدینة المنوره، ابن مشبة، دارالفکر، قم، ج2، ص691.
[8]. تذکرة الحفاظ، ذهبی، بیروت: دار إحياء التراث العربی، ج1، ص7.
[9] سير أعلام النبلاء، ج2، ص601.
افزودن نظر جدید