گفتگوی امام باقر(ع) با بزرگ مسیحیان
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ گفتگو و مناظره بین پیروان اسلام و مسیحیت، قدمتی به تاریخ اسلام دارد. پیشوایان دینی هر دو دین، هرگاه فرصتی مناسب مییافتند طرح بحثی در باب حقانیت دینشان میکردند. برخی از این مواجهات جنبهٔ مناظره و برخی صرفاً گفتگو بوده است. گفتگوی امام باقر (علیه السلام) با یکی از بزرگان مسیحی، نمونهای از این موارد است که به مناسبت ولادت ایشان از نظر خواهیم گذراند:
«هشام بن عبدالملک، حاکم بلاد اسلامی، امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) را به سرزمین شام دعوت کرد. آن بزرگواران را به آنجا بردند و پس از سه روز، اجازه دیدار هشام را به آنان دادند. برگزاری مراسم تیراندازی امام باقر (علیه السلام) که امام هر تیری را که زد به مرکز تیر سابق زد و حاضران شگفت زده شدند در همان ایام بود. پس از مدتی امام در میدان شهر، مقابل قصر، جمعیت انبوهی را دیدند و فرمودند ایشان کیستند؟
گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحیاند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گرد آمدهاند و منتظر اسقف اعظم خود هستند تا پرسشهای خود را از او بپرسند. امام نیز وارد این جمع شدند. اسقف اعظم آمد و با دیدن چهرۀ امام، از او پرسید مسلمانی یا مسیحی؟ امام فرمودند مسلمانم؛ گفت: دانشمندی یا نادان؟ فرمود نادان نیستم. گفت: من سؤال کنم يا شما؟ فرمود شما. اسقف گفت: چرا مسلمانان مدعی هستند اهل بهشت غذا میخورند و میآشامند ولی مدفوعی ندارند، آیا در دنیا نمونهای دارید؟ حضرت فرمودند: بله جنین در شکم مادر تغذیه دارد ولی مدفوع ندارد. اسقف گفت: چرا گفتید از دانشمندان نیستید؟ حضرت فرمود گفتم از نادانان نیستم، نگفتم دانشمند نیستم.
اسقف پرسید چرا مسلمانان میگویند هر چقدر از میوههای بهشتی بخوریم کم نمیشود، آیا نمونهای در جهان دارید؟ حضرت فرمودند بله آتش در عالم محسوسات از این قبیل است؛ اگر صد چراغ هم با آن روشن کنید باز شعله چراغ اول باقی است و چیزی را از دست نداده.
اسقف پرسید: از دو برادری بگو که هر دو در یک روز متولد شدند و در یک روز از دنیا، رفتند ولی یکی صد سال و دیگری دویست سال عمر کرد. حضرت فرمودند دو برادر، عُزیر و عزیز بودند. عزیر پیامبر بود و بعد از پنجاه سال در حال عبور از روستایی گفت: خدایا اینان را چگونه دوباره زنده میکنی؟ صد سال از دنیا رفت، بعد زنده شد که داستانش در قرآن هم هست؛ لذا صد سال کمتر عمر کرد. اسقف خطاب به جمع گفت: وقتی چنین شخصی در اینجا است، چرا به سراغ مــن آمدید و سپس از دیدگان مردم پنهان شد. امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: وقتی خبر این جلسه به گوش هشام رسید، او که مخالف رفتن ما به مدینه بود به ما اجازه داد تا به مدینه برگردیم که مبادا توجه مردم شام را به خود جلب کنیم.» [1]
پی نوشت:
[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، نشر دارالاحیاء التراث، جلد 46 ، ص 309
افزودن نظر جدید