مقامی که اقطاب صوفیه برای خود متصورند
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ متصوفه همواره و در طی قرون متمادی مقام و منزلت زیادی برای اقطاب و بزرگان خویش قائل بوده، تا جایی که برخی از ایشان خود را با پیامبر (صلی الله علیه و آله) مقایسه کرده و برخی نیز خود را بینیاز از وجود مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله) و قرآن کریم دانسته. برخی نیز مقام خود را همچون مقام اهلبیت (علیهم السلام) خواندهاند. چنانچه مرحوم کربلایی محمد ذبیحی که ساکن روستای خیبری بود، نقل کرد: وقتی مرا با تهدید به بیدخت برده و گفتند باید صوفی شوی، من با اکراه به آقای نورعلیشاه گفتم: من خدمت شما آمدهام که واصل شوم. او دستور غسل و خریدن سکه و انگشتر و نبات و پارچه سفید را داد. پس از طی مراسم به من گفتند: شما اکنون صوفی شدهاید. به نورعلیشاه گفتم: اکنون باید چه عقیدهای درباره شما داشته باشم؟ گفت: سنگ آسیاب را دیدهای، یک آهنی وسط آن قرار دارد که سنگ گرد آن میچرخد. آن آهن را قطب مینامند و همانطور که اگر آن آهن نباشد، آسیاب خراب میشود، اگر من نیز نباشم، دنیا خراب میگردد! [1]
این دقیقاً همان عقیدهای است که ما نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) داریم ولی دراویش، این اعتقاد را در مورد اقطاب خویش صادق میدانند. اگرچه برخی از اقطاب و مشایخ صوفیه سر به مهر و در لفّافه در اینباره سخن گفتهاند ولی برخی از اقطاب و مشایخ پردهدری کرده و آنچه برخی از اقطاب که مایل به بازگو کردن و به قولی حاضر به فاش کردن اسرار نبودند را فاش کردند. چنانچه برخی اعدام حلاج را نتیجه افشای همین اسرار دانسته و معتقدند که آنچه حلاج از افشای اسرار الهی و افشای حقایق انجام داد، سبب مرگ و اعدام او شد.
محمد اسماعیل صلاحی درباره فاش کردن اسرار در تصوف میگوید: «ادراکات قلبی و اسرار الهی را بعضی فاش میکنند. آن حالات خودشان را فاش میکنند و این باعث میشود که مبتدئین و کسانی که در آن مراتب نیستند، دچار اشتباهاتی میشوند و فکر میکنند که اینها در عقیده با دیگران تفاوتهایی دارند. کما اینکه یکی از شروط بیعت کتمان اسرار الله است. بنابراین حالات خود را نباید به دیگران گفت. وگرنه دیگران از شنیدن این اسرار و حالات معنوی ممکن است دچار اشتباه شوند و یا به عقاید نکوهیدهای مثل حلول و اتحاد دچار بشوند و معتقد به عقاید انحرافی بشوند. چون در آن مرتبه نیستند و تحمل این معنا را ندارند... بههرحال هرکسی تحمل درک این مطالب را ندارند.» حال سؤال اینجاست که اقطاب و مشایخی که علناً و آشکارا خود را همشأن و مقام اهلبیت (علیهم السلام) معرفی میکنند، چه مقامی برای خود متصور هستند و چه ادعاهایی دارند که بازگو شدن آنها سبب میشود که دیگران به حلول و اتحاد گرفتار شوند؟! آیا مقامی الهی برای خود قائل هستند که از حلول و اتحاد سخن میگویند؟ آیا اقطاب صوفیه نیز معتقد به عقاید حلاج هستند؟ و آنچه حلاج درباره خود باور داشت را درباره خود صادق میدانند؟
پینوشت:
[1]. مدنی محمد، در خانقاه بیدخت چه میگذرد، راه نیکان، تهران، 1391، ص 178
افزودن نظر جدید